- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فیلم و سینما
- نقد فیلم
- نقد فیلمنامه و تحلیل فیلم هرج و مرج فضایی ۲ - میراث جدید
نقد فیلمنامه و تحلیل فیلم هرج و مرج فضایی ۲ - میراث جدید
دوشنبه 10 آبان 1400
نویسنده: چکاوک شیرازی
به کارگیری شخصیت های کارتونی از استودیوها و کمپانی های مختلف فیلم سازی و جمع کردن همگی آن ها در یک مجموعه ی واحد لذت دیدن فیلم را بیشتر کرد. فارغ از موضوع داستان با دیدن هر کدام از کاراکترها حسی از شادی و نوستالژی مخاطب را در بر می گرفت.
داستان فیلم راجع به پدر و پسری است که اهداف و خواسته هایشان مقابل یکدیگر قرار گرفته. پدر که بسکتبالیست معروفی ( لبرون جیمز در نقش خودش) است طبیعتا به ورزش را برای پسرانش مناسب تر می داند، اما پسرش که حدودا سیزده یا چهارده سال دارد، برنامه نویس ماهری است و دنیای مجازی برنامه ها و بازی های مجازی و ویدیویی را به بسکتبال ترجیح می دهد. این همان نکته ای است که باعث جلب والدین به تماشای فیلممی شود، زیرا همه ی ما والدین با این موضوع دست و پنجه نرم می کنیم که چگونه فضاهای خالی بین خود و فرزندانمان را پر کنیم. پیرنگ داستان از جایی شکل می گیرد که« جیمز» پیشنهاد برنامه ساز ها را رد می کند و این در حالی است که« دام»، پسرش، به آن ها روی خوش نشان می دهد.
الگوریتم نقشه می کشد بدمن داستان با بازی« دان شیدن »از فاصله ی بین پدر و پسر بهره ببرد و چگونه از احساسات پدرانه ی «جیمز »در جهت برآوردن خواسته هایش استفاده کند. «جمیز »و «دام» وارد فضای ماتریکسی که الگوریتم خلق کرده می شوند، در آنجا «دام» ناپدید می شود و پدر باید برای دیدار مجدد پسرش در مسابقه ای که الگوریتم طراحی کرده پیروز شود. در این جا آرزو برای شخصیت اصلی قصه شکل می گیرد او می باید به هر طریقی مسابقه را ببرد. در نقشه ای که برای ادامه ی راهش می کشد با باگز بانی، خرگوش معروف لونی تونز، برخورد می کند که او هم باقی دوستانش را از دست داده و می خواهد کاری کند که دوباره همه را یک جا جمع کند. این طعنه ای است به فاصله گرفتن کودکان از دنیای شاد و بی دغدغه ی کارتون های قدیمی و گرایش آن ها به بازی و احیانا کارتون های خشن امروزی، بگذریم.
«جمیز »با باگز بانی در پی ایجاد تیمی برای بازی بسکتبال سراغ بقیه ی شخصیت های لونی توز که در جاهای مختلف پخش شده اند میروند هر چند که این برخلاف میل جمیز است، زیرا او ترجیح می داد به جای لولا و پورکی از سوپرمن و کینگ کنگ در تیمش استفاده کند.
به هر حال روز مسابقه فرا می رسد. «جمیز» که مدام یادآوری می کند که نجات پسرش از هر چیز دیگری برایشمهم تر است نمی داند که حریفش همان «دام»، پسرش است. این نکته ی دراماتیک بار عاطفی فیلم را کاملا به دوش می کشد و همان است که در افسانه های کهن به وفور دیده شده از جمله رستم و سهراب خودمان. پسر برای این که خودش را به پدرش ثابت کند حاضر شده این مبارزه را بپذیرد و این همان جنگ همیشگی والدین با نوجوانان است. اما خوشبختانه پدر عاقل است و قبل از این که فاجعه ای رخ دهد با پسرش حرف می زند و او را به تیم خود می کشاند و تلویحا نشان می دهد که در مورد نوجوان باید کنارش بود نه مقابلش و این نقطه ی اوج داستان است. بعد از آن وارد مرحله ی پایان بندی می شویم و اتفاقات خوبی که از آن پس می افتد.
فیلم چند چیز را به مخاطب هدیه میدهد، دیدن لبرون جیمز در نقش خودش، خاطره بازی با کارتون های مختلف و طرز برخورد با نوجوان، هرچند که مورد آخر نیاز به مطالعه ی زیادی دارد اما همین تلنگر هم به خودی خود خوب است.