- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فیلم و سینما
- نقد فیلم
- نگاهی به فیلم زنبور کارگر
نگاهی به فیلم زنبور کارگر
یکشنبه ۲۷ اسفند ۱۴۰۲
چکاوک شیرازی
فیلم شروع جذابی داشت که مطلقا ربطی به بقیه ی آن پیدا نمی کرد. بیوک وقتی می فهمد پزشکی باعث مرگ همسرش شده است به او حمله می کند و تا جایی که ممکن است او را کتک می زند. او که کارگر ساختمان است و معمولا روی ارتفاعات زیاد کار می کند، بعد از فوت همسرش، دخترش را به تنهایی و در حالی که عمیقا به هم وابسته هستند، بزرگ می کند.
تا اینجا همه چیز خوب است. مخصوصا نماهایی که از زندگی پدر و دختر روی ارتفاع گرفته شده است. در کنار داستان بیوک و دخترش، وارد زندگی پسر و دختری می شویم که ظاهرا قبل از اینکه ازدواج کنند بچه دار شده اند. از حرف های بین این دو متوجه می شویم که پسر سست اراده و تحت تسلط مادرش است.
اگر فیلم را دیده اید که چه بهتر. اگر نه تصور کنید دختر و پسری در صف پمپ بنزین با هم جر و بحث می کنند. در واقع نه منظره ی جذابی وجود دارد نه حرف و حدیث عاشقانه ای. اما مونوپاد، تبلت، یا هر چیزی که اسمش است، روی داشبورد اتومبیل مشغول فیلم گرفتن است. دختر و پسر دعوا را به بیرون می کشانند و جلوی دوربین روشن قرار میگیرند. در این حال ناگهان پسر بیوک را می کشد!
مادرش ماجرا را می فهمد و خیلی بی دلیل شروع به کتک زدن پسرش می کند و از او با حالتی وحشیانه می خواهد که موضوع را دفاع از خود عنوان کند. یاد آن دسته از والدین روان پریشی می افتیم که فرزندانشان را در خانه سالهاست که حبس کرده اند و اخبارش گاهی به گوشمان می رسد.
حالا قرار است دختر بیوک در مقابل این خانواده قرار بگیرند که مردی که خاطرخواه الهام ( مادر آهی) است هم حامی آن هاست. کاراکتر مرد مشخص نیست. یعنی معلوم نیست لات و کفترباز است یا رسمی و موجه، عاشق الهام است یا فقط می خواهد با همسرش درگذشته ی الهام رقابت کند، اصلا خیر و صلاح این خانواده را می خواهد یا دشمنشان است.
تنها اقدامی که این مرد می کند این است که کارگران پمپ بنزین را می خرد و فیلم دوربین های مداربسته را پاک می کند. قاضی پرونده هم ظاهرا کودکی ده ساله است که چست و چابک همه چیز را می پذیرد و هیچ تحقیق دیگری هم نمی کند!
اینجی دختر بیوک که معلوم نیست چرا از نامزدش متنفر است( هرچند که پدرش هم از او متنفر بود و مشخص نیست کلا چرا این نامزدی را به راه انداخته بودند) قرار است در مقابل این ها قرار بگیرد که ما از این رویارویی تنها یک سری جیغ کشیدن و گنگ بودن اینجی را می بینیم که با نور لیزر علامت می دهد، به نامزدش توهین می کند، روی ارتفاع زندگی می کند.
تا فراموش نکردم بگویم، این بین الهام منشی ای دارد که لال است. ناگهان زبان باز می کند و به مرد موردعلاقه اش، ابراز عشق می کند! بعد هم غیب می شود. اصلا چرا خود را به گنگ بودن زده بود؟ عشق او به چه کار فیلم می آمد؟ چرا آمد؟ چرا رفت؟
تکلیف ما با خانواده ی آهی هم معلوم نیست. مادرش که رسما یک زن ناکارآمد است حتی در نقش یک وکیل هم درست ظاهر نشده است. او فقط وارد زندگی مردان متاهل می شود و زندگیشان را نابود می کند.
دست آخر بعد از این که این آدم ها آمدند و رفتند و علت حضورشان معلوم نشد، دایی اینجی می گوید کسی به کارگران توجه نمی کند! مشخص شد که پیام فیلم توجه به کارگر بوده! انگار نمی شود که یک رییس کارخانه بی دلیل یا حتی با دلیل کشته شود، حتما باید یک کارگر باشد. یک جا هم برای این که مناسبت عنوان فیلم نشان داده شود، دوربین یک کلوزآپ از یک کندو می گیرد.
فیلم نامه و نحوه ی نگارشش پیشکش، کاش لااقل پوششی را برای بازیگران انتخاب می کردند که فرق بین کارگر و کارفرما را نشان بدهد.
پرده ی آخر: مرد عاشق سراغ آهی می رود و او را که از ترس نمی دانم چه چیزی خودش را خیس کرده، تشویق به خودکشی می کند. پایان فیلم هم که باز است و همه را در حال فکر کردن نشان می دهد!!
آنقدر هر چی را که به ذهنشان رسیده در فیلم گنجانده اند که خط و ربط همه چیز گم می شود. حتی نمی توانی تصور کنی که آیا آهی خودش را می کشد یا نه؟ یا مثلا چرا بیست و سه سال است که شناسنامه ندارد مگر مادرش وکیل خبره ی همه فن حریف نیست؟
خلاصه که اگر می شد حتما به کارگردان میگفتم که تلاش خوبی بود ولی اگر دایی اینجی آن چند جمله را نمی گفت هرگز و هرگز پیام فیلم منتقل نمی شد.