- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فیلم و سینما
- نقد فیلم
- نقد فیلم کتاب سبز ؛ سفری از خشونت تا محبت
نقد فیلم کتاب سبز ؛ سفری از خشونت تا محبت
سفری از خشونت تا محبت A journey from violence to Kindness
سفری از خشونت تا محبت
نویسنده : دینا آهنگری
اختصاصی پورتال آسمونی
کتاب سبز (2018) کارگردان: پیتر فارلی
جوایز:
- برنده سه جایزه اسکار بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (ماهرشالا علی) - جایزه گلدن گلوب بهترین فیلم موزیکال یا کمدی - جایزه انجمن تهیه کنندگان آمریکا برای بهترین فیلم - جایزه هیئت ملی بازبینی برای بهترین فیلم تونی لیپ و دکتر شرلی هرکدام یک سوی طیف خشونت هستند .
شرایط زندگی به هرکدام از آنها چیزهایی آموخته و بر اساس آن قضاوت ها روش خود را برای برخورد با خشونت انتخاب نموده اند. تونی لیپ بر اساس شرایطی که در آن زندگی نموده است ؛ به خاطر اهمیت خانواده در فرهنگ ایتالیایی ، لزوم تهیه پول برای خانواده ، اهمیت داشتن شغل برای تهیه پول و شغلش که بانسری ست و قضاوت که یکی از مهارت های لازم یک بانسر یا نگهبان باشگاه ها یا کلوب هاست ، در نهایت ، قضاوت و خشونت نیز جز شیوه زندگی اش شده است .
وقتی اتفاقات خشونت آمیز بسیاری در اطراف خود می بیند ، برای خود و خانواده اش نگران می شود و احساس نا امنی می کند. او یادگرفته است که درمورد آدم ها قضاوت کند و اگر در مورد فردی احساس خطر کرد با خشونت از خود یا خانواده اش دفاع کند. حتی پدر زنش او را سرزنش می کند که چرا همسرش را با دو مرد سیاهپوست تنها گذاشته است . فرهنگ و اطرافیان این آموخته های او را تقویت می کند .
برای تونی خانواده بسیار مهم است . او در جامعه ای زندگی می کند که سیاهپوستان خشمگین را می بیند . البته علت خشم آن ها را نمی داند ، فقط می داند که این خشم و خشونت امنیت خانواده اش را به خطر می اندازد . او نیاز دارد که از خانواده اش مراقبت کند ، بنابراین قضاوت هایی نسبت به سیاهپوستان دارد و خودش هم شیوه خشونت آمیز را انتخاب می کند و همین خشونت گاهی باعث می شود از کار بیکار شود.
سفری از خشونت تا محبت A journey from violence to Kindness
شرلی در سوی دیگر طیف خشونت قرار دارد . او یک سیاهپوست است که از سه سالگی نبوغ موسیقی کلاسیک داشته است ، اما شرکت ضبط موسیقی به علاقه او اهمیتی نداده چون تا آن زمان خوانندگان سیاهپوست فقط موسیقی سرگرم کننده می نواخته اند و برخی از آنها با رفتار هایی مثل سیگار کشیدن و غر زدن و بی احترامی لیوان نوشیدنی خود را روی پیانو می گذاشته اند و به موسیقی کلاسیک و فاخر اهمیت و ارزش نداده اند .
شرلی در این بی عدالتی سفیدپوست ها و سیاهپوست ها را به یک اندازه سهیم می داند و سطح پائین فرهنگ و هنر و بی احترامی های سیاهپوست ها را نیز دلیل عدم توجه شرکت ضبط موسیقی به نبوغ خود می پندارد . با این قضاوت او سعی می کند راه خود را از سیاهپوستان و تمام افراد سطح پائین جامعه جدا کند و فردی خاص و متمایز شود.
اینکه او را دکتر صدا می کنند از همین علاقه به بالا رفتن و محترم شدن می آید . او تلاش می کند با بالا بردن جایگاه فرهنگ و احترامِ خود با خشونت و بی عدالتی مبارزه کند و به این ترتیب از تمام سیاهپوست ها و از تمام افرادی که به قضاوت خودش سطح پائینی از احترام و فرهنگ و هنر دارند فاصله می گیرد ، چون مانع هدف او هستند. او در مقابلِ تمام خشونت ها ، بی عدالتی ها و بی احترامی ها انتخاب می کند که سکوت کند و رفتاری محترمانه داشته باشد تا قلب مردم را نسبت به خود و سیاهپوست ها تغییر دهد . او به جایگاه بالایی نیز می رسد ، اما سفید پوست ها هر چقدر هم به هنر او اهمیت دهند جای خانواده و دوست را برای او پر نمی کنند ، بنابراین او از تنهایی رنج می برد.
شرلی با هدف بالا بردن جایگاه فرهنگی و احترام سیاهپوست ها و تونی لیپ با هدف به دست آوردن پول برای خانواده اش ، ناچارند علی رغم قضاوت هایی که نسبت به یکدیگر دارند با هم همراه شوند چون آنها به یکدیگر نیاز دارند . تونی از سیاهپوست ها خوشش نمی آید . همسرش برای کارگران سیاهپوست شربت درست می کند و او لیوان هایی را که آنها از آن شربت خورده اند ، دور می اندازد .
سفری از خشونت تا محبت A journey from violence to Kindness
همسرش آلبوم موسیقی دکتر شرلی را تهیه می کند و او به آن درست توجه نمی کند . شرلی هم از آدم های سطح پائین خوشش نمی آید ، حتی در اولین اجرا از تونی می خواهد که بیرون مهمانی باشد چون از کلمات سخیفی استفاده می کند و تلفظ نام ایتالیایی او برای مهمانان سخت است . برنامه شروع می شود . تونی از پنجره سالن برنامه را تماشا می کند . مجری در سخنرانی خود از یک کلمه ایتالیایی به معنی «ذوق هنری» استفاده می کند . تونی از شنیدن اجرای موسیقی شرلی لذت می برد . این ها نشان می دهند که تونی لیپ و دان شرلی هر دو در ابتدای سفر نسبت به هم دچار قضاوت هستند و شناخت درستی از هم ندارند.
آنها در طول سفر به مرور به یکدیگر نزدیک می شوند :
یکی از بامزه ترین سکانس ها برای نشان دادن این مفهوم سکانس مرغ سوخاری کنتاکی ست . در خود ایالت کنتاکی تونی لیپ یک سطل بزرگ مرغ سوخاری می گیرد و با اشتها می خورد . شرلی می گوید که تا حالا مرغ سوخاری نخورده و بدون قاشق و چنگال نمی شود غذا خورد و از این حرف ها که یعنی این غذا سطح پائین است . تونی تعجب می کند و به او پیشنهاد می دهد امتحان کند و تقریباً او را مجبور می کند . شرلی امتحان می کند و از طعم مرغ سوخاری خوشش می آید . تونی استخوان مرغ را بیرون می اندازد و دکتر شرلی هم همین کار را می کند . تونی لیوان نوشابه را بیرون می اندازد و این بار دکتر شرلی او را مجبور می کند که برگردد و آشغال را از جاده بردارد .
آنها از یکدیگر حمایت می کنند :
شرلی از توانایی ادبی و هنری خود در نوشتن نامه به تونی کمک می کند تا عشق و دلتنگی خود را به همسرش بیان کند . تونی هم از مهارت و توانایی خود در خشونت برای نجات دکتر شرلی از مخمصه ها استفاده می کند . آرام آرام قضاوت هایشان نسبت به یکدیگر کم تر و شناخت شان بیشتر می شود . سخت ترین مرحله سفر آخرین مرحله آن است ، جایی که تبعیض و نژاد پرستی در جنوب آن قدر زیاد است که کار برای هردوی آنها سخت است . آنها به یکی از «شهر های غروب» می رسند ؛ جایی که سیاهپوست ها حق ندارند پس از تاریکی بیرون باشند و تلفظ سخت نام واللونگا همان چیزی که در ابتدای سفر دکتر شرلی هم به خاطر آن تونی را قضاوت نموده بود باعث درگیری مامور پلیس و تونی می شود و برخورد خشونت آمیز تونی هر دوی آنها را به زندان می اندازد . این بار دکتر شرلی از احترامی که با رنج بسیار به دست آورده است خرج می کند و با یک تماس با «بابی کندی» برادر «جان اف کندی» آنها از زندان آزاد می شوند . این تاثیری ست که شرلی بر روی تونی لیپ می گذارد : «همیشه خشونت پیروز نمی شود ، گاهی می شود با احترام پیروز شد.»
سفری از خشونت تا محبت A journey from violence to Kindness
سپس نوبت تونی ست که برروی شرلی تاثیر بگذارد . در آخرین اجرا صاحب رستوران از شرلی توقع دارد که برای مهمانان رستوران پیانو بنوازد ، اما به او اجازه نمی دهد همانند یک انسان در همان رستوران غذا بخورد . شرلی که در تمام طول سفر بی احترامی های میزبانان قبلی را با احترام و سکوت پاسخ داده ، این بار جرات می ورزد تا از خود دفاع کند و بگوید یا در رستوران مانند دیگران غذا می خورد و یا اجرا نخواهد کرد . تونی این بار از او چیزی نمی خواهد ، اما با حمایت هایی که در طول سفر به عنوان یک دوست از او نموده است ، او را از تنهایی در آورده و به او جرات بخشیده است (تونی حتی به همراه شرلی به مسافرخانه درب و داغان مخصوص سیاهپوستان رفته تا او تنها نباشد). دان شرلی حالا یک دوست و حامی دارد و دیگر احساس تنهایی نمی کند. در نهایت خوشحال و راضی از تصمیم خود و اینکه توانسته در برابر خشونت و تبعیض و بی عدالتی جرات نه گفتن داشته باشد ، به همراه تونی به یک بار مخصوص سیاهپوستان می رود . در میان سیاهپوستان غذا می خورد . پیانو می زند(البته اول لیوان نوشیدنی جا مانده روی پیانو را کنار می گذارد) . او مورد استقبال و پذیرش آنها نیز قرار می گیرد . هرچند هنوز هم خطر و خشونت وجود دارد ، ولی این بار تونی با اسلحه اش مراقب شرلی و خودش هست. به یاد داشته باشیم که از بین رفتن قضاوت ها چندان آسان نیست . در سفر بازگشت به نیویورک پلیس ماشین را متوقف می کند و ممکن است مخاطب هم همراه دان شرلی و تونی لیپ باز هم قضاوت کند که همچون دفعه قبل پلیس قصد آزار و اذیت دارد ، در حالی که این بار پلیس قصد کمک دارد و به خاطر پنچر بودن لاستیک عقب ماشین را متوقف نموده است. سفر تونی لیپ و دان شرلی در شب کریسمس در نیویورک به پایان می رسد . وقتی تونی لیپ خسته می شود ، شرلی باقیمانده راه را خودش رانندگی می کند تا تونی بتواند شب کریسمس را در کنار خانواده اش باشد و تونی هم با آغوش باز و احترام از دکتر شرلی در مهمانی خانوادگی اش پذیرایی می کند . قضاوت ها و خشونت ها از بین می رود و جای خود را به حمایت ها و محبت می دهد. آنها به شناخت و درک متقابل از یکدیگر می رسند و دوستی و صمیمیتی بین شان شکل می گیرد.
سفری از خشونت تا محبت A journey from violence to Kindness