- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فیلم و سینما
- نقد فیلم
- نقدی مختصر بر نمایش کالیگولا
نقدی مختصر بر نمایش کالیگولا
به نام خدا
یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۳
محمد حسین صفری
نقدی مختصر بر نمایش کالیگولا
کالیگولا؛ “بیا منصفانه قضاوت کنیم، فقط حماقت نیست که بر ضد من است، راستی و دلیری کسانی هم هست که میخواهند خوشبخت باشند.”
کالیگولا به نویسندگی آلبر کامو، از موفقترین نمایشنامه های جهان است. نسخه ی اول این نمایشنامه در سال ۱۹۴۵ روی صحنه رفت. در ۲۲ مارس ۱۹۵۵ آلبر کامو نمایشنامه را در تماشاخانهای برای مخاطبانش خواند.
پس از اجراهای صحنه ای این نمایشنامه در لندن، ایرلند، ادینبورگ، هند، فرانسه و ژاپن، در ایران نیز توجه متنوعی به این نمایشنامه صورت گرفته است.
حتی فیلمی سینمایی با عنوان “کالیگولا “ در سال (۱۹۷۹) به کارگردانی تینتو براس از این نمایشنامه ساخته شده اگر چه فیلمی هالیوودی و مملو از دروغ و افترا و نقص است.
نمایشنامه ی کالیگولا در مرداد و مهر ۱۳۹۴ به کارگردانی همایون غنی زاده و در زمانی نزدیک به دو ساعت و بیست و پنج دقیقه در تالار وحدت با حضور بازیگرانی مانند آتیلا پسیانی روی صحنه رفته است.
و حالا در شهریور ۱۴۰۳ نیز نمایش فوق با بازی میکائیل شهرستانی و به کارگردانی رویا اسدی در زمانی نزدیک به یک ساعت و بیست دقیقه در تماشاخانه ی ایرانشهر روی صحنه می رود. در این اجرا، طراحی صحنه و همچنین عنوان مشاور کارگردانی نیز برعهده ی میکائیل شهرستانی است.
در خلاصه ی نمایش در بروشور این اجرا آمده است؛
“ کالیگولا در مواجهه با مرگ معشوقهاش دگرگون میشود. آگاهی از مرگ و این حقیقت که انسانها میمیرند و هیچ کس خوشبخت نیست، او را به سمت جنون سوق میدهد. از نظر کالیگولا، زندگی ارزشی ندارد و همین پوچی او را به سرحد ابتذال و اشتباه میاندازد. “
این نمایشنامه از نظر کامو، یک نمایشنامهی “ایده” است و بر اساس ایدهی پوچی، که کامو به آن معتقد بود، به رشتهی تحریر در آمد.
کامو بعدها در رمان بیگانه و مقاله افسانه سیزیف، تغییرات و بازنگریهای بسیاری انجام داد که خود آن را دور باطل نامیده است. برخی از منتقدین، این کتاب را متعلق به مکتب اگزیستانسیالیسم میدانند در حالی که خود کامو همواره تعلق خود به این مکتب را نفی میکرد.
متن این نمایش بر پایه ی زندگی کالیگولا ، سومین امپراتور روم نوشته شده است که در ۲۱ سالگی بر تخت امپراتوری نشست و در سال ۴۱ میلادی کشته شد. آلبر کامو در این نمایشنامه، برداشتی خاص از زندگی این امپراتور جوان داشته است. نمایش نشان میدهد که کالیگولا، امپراتور جوان رومی، با مرگ خواهرش، دروسیلا، که معشوقهاش نیز بود دچار پریشان احوالی میشود. در بیان حوادث از دیدگاه کامو، کالیگولا نهایتاً بهطور عمد، زمینه ی قتل خود را فراهم میکند.
پس از مرگ خواهر، کالیگولا که به حقیقت مرگ آگاه شده، حکومت وحشت را آغاز میکند: مرگ، سایه ی خود را بر سر اطرافیان کالیگولا میگستراند. دیگر هیچکس، جز تنی چند که با راستی زندگی میکنند بر فردای خود ایمن نیستند. کالیگولا که اینک قدرت مطلق در اختیار اوست با پوچی در میافتد. هربار که ابرمردی بر تخت مینشیند محنت و آزمون بزرگی برای خلق آغاز میشود. نمی توانیم کالیگولا را با افرادی چون هیتلر مقایسه کنیم چرا که کالیگولا مستبد نیست. مستبد کسی است که ملتها را فدای عقایدش یا جاهطلبیاش میکند. با این همه، گرچه زیر بار چندین جنگ نرفته است، گرچه پیروزی و فتح را به سخره میگیرد، سر آخر او نیز کاری جز جنایت نمیکند. البته جنایتی هنرمندانه. قتل که در نظر او یکی از شاخههای هنرهای زیباست نتیجه منطقی، و نیز حقیرانه ی ستیز با مطلق است. کریلوف، قهرمان داستان جن زندگان داستایوفسکی تنها با کشتن خود میتواند آزادی خود را نشان دهد و کالیگولا با کشتن دیگران. قدرت استدلال و استنتاج کالیگولا تا به حدی است که ما خوانندگان یا تماشگران، با نخستین جنایات او همآواز و حتی همگام میشویم. آنجا که برای نجات خزانه، بزرگ زاده گان را وادار به وصیت به نفع دولت میکند و سپس دستور قتل آنها را میدهد، آنجا که سناتورهای ابله و ترسو را میکشد. اما طلب آزادی از راه پوچی به زودی موجب عصیان میشود و سرانجام لحظهای میرسد که کالیگولا، حتی در مطلق، به خطا میرود. تا جایی که خود نیز به خطای خود پی میبرد.
تماشای اجرای اخیر از این نمایشنامه، بهانه ای شد تا درباره ی چند نکته که ذهن مرا درگیر کرد بیاندیشم و آنها را دست مایه ای برای تقریر این مطلب نمایم.
در اجرای کالیگولا در تماشاخانه ی ایرانشهر، برخورد کارگردان با متنی که درباره ی محتوای ارزشمند آن از نظر تم و رویکرد نویسنده، در سطور قبلی خواندیم از چند منظر قابل تامل بود؛ متن کوتاه شده توسط این گروه، برش هایی منقطع با تابلوهایی کوتاه و شتاب زده بود که به پرش های ذهنی در اجرا ، محتوا و روایت نیز دامن زده و در اجرای صحنه ای به طور ملموسی مشهود و باعث شده بود کارگردان به یک میزانسن تکرار شونده ی یکتواختی در فرم برسد که در آن خلاقیتی نیز از نوع طراحی و چینش غافلگیرکننده در میزانسن ها به چشم نمی خورد. و حتی دیوانگی های کالیگولا که وجه بارز و جذاب این کاراکتر است چندان مورد توجه قرار نمی گیرد.
زبان متن در اجرای صحنه ای به یک مرزی از تناقض و تداخل رسیده بود، زبان فاخر و کلاسیک نمایشنامه در این اجرا به مرتبه ای از عادی نمایی و محاوره به گویش تهرانی نزدیک شده بود که تعریف یا توجیه منطقی و مجاب کننده ای نمی شد برای آن از منظر مخاطب پیدا نمود.
با وجود آنکه میکائیل شهرستانی به اظهار خودش پس از سالها ترک صحنه، قولش را شکسته و در این اجرا در نقش اصلی حضور پیدا کرده است اما
نمی توان اتفاق تازه و قابل توجهی از جهت اجرا، بازی، طراحی کلیت نمایش در مقام مشاور، طراحی صحنه، بهره گیری از بازیگران، استفاده ی مناسب از زبان، و … نمود.
حضور ایشان به مراتب می توانست در بخش فن بیان و هدایت درست بازیگران به جهت ادای درست دیالوگ ها مثمر ثمر بوده باشد و این انتظار هم می رفت اما متاسفانه در برخورد اول با این اجرا، نامفهوم بودن دیالوگ ها به جهت ادای نادرست کلمات، برش های متعدد، پرش های موضوعی، مخاطب را آزار می داد و برای درک دیالوگ ها به مفهوم درست آن و همچنین آگاهی از قصه، مخاطب نیاز به تمرکز زیاد یا خوانش نمایشنامه از قبل داشت.
حجم زیادی از میزانسن ها در پس زمینه و در انتهای صحنه، طراحی و اختصاص داده شده بود و پیش زمینه یا بخش جلوی صحنه که اتفاقا فضای خالی و گسترده ای را به خود اختصاص داده بود بلااستفاده مانده و از آن در جهت ارتباط گیری مناسب یا نزدیک تر با مخاطب بهره ای هوشمندانه گرفته نشده بود.
این دوری کردن و فاصله گرفتن بازیگران از مخاطبان به دلیل نوع میزانسن ها و استفاده ی تکرار شونده از پله های قرار گرفته در انتهای صحنه ، باعث از دست رفتن بسیاری از فرصت ها برای نمایش جذابیت های این متن بوده است.
از نقاط قوت این اجرا استفاده از دو نوازنده ی نوجوان خانم در بخش موسیقی بود اگر چه کم اما قابل توجه به نظر می رسید. طراحی نور و یا نورپردازی صحنه، متناسب با چیدمان میزانسنی که ارائه شده بود طراحی و در آن از بداعتی برای رساندن مفهومی خاص یا پررنگ کردن موضوعی ویژه، بهره گرفته نشده و همه چیز ساده بود.
به نظر می رسد در سال های ترک صحنه، میکائیل شهرستانی فرصتی برای پژوهش، تحقیق یا مطالعه ی بیشتر در این حوزه نداشته است تا امروز حاصل آن سال های انزوا را در صحنه ی این نمایش در کسوت بازیگر ، مشاور کارگردان و طراح صحنه ببینیم و امروز درباره ی پدیده ای خاص که متاثر از یک عزلت گرفتن خودآگاهانه و طولانی بوده باشد حرف بزنیم ضمن اینکه این بازیگر قابل توجه سال های نه چندان دور، حالا به گفته ی خودش وارد دهه ی هفتم زندگی اش شده و شاید دیگر نباید انتظار زیادی در مقام مخاطب داشته باشیم. با این همه بازگشت ایشان را به صحنه در اندازه ای که برای این نمایش گذاشته است بایستی غنیمت بدانیم و برای تئاتر ایران شادمان باشیم.
تم یا گزاره های موجود در متن این نمایشنامه به مخاطب یا خواننده یادآوری می کند که با وجود پیشرفتهای شگرف در حوزه های متنوع فناوری ، دانش و ارتباطات، طبیعت آدمی، کمتر دستخوش تغییر شده است. درک این گزاره می تواند در طراحی شخصیت امپراطوری فاسد مانند کالیگولا که در طول تاریخ درباره ی هیچ فرمانروایی به اندازه ی او افسانهپردازی نشده است و یا حتی در فضاسازی صحنه ای بسیار پر اهمیت، جذاب ونمایشی باشد. اگر ما در مقام کارگردان یا بازیگر این لایه های بینامتنی را از درام کشف کنیم و روی آنها متمرکز شویم قطعا اثری متمایز و حساسیت برانگیز یا تامل برانگیز در زمانه ی حاضر روی صحنه خواهیم داشت.
به عنوان مثال اگر شخصیت کالیگولا را بخواهیم ایرانیزه کنیم و با اقتباس از این نمایشنامه به یک اجرای ایرانی با روایتی ایرانی در خور توجه برسیم به نظر می رسد شخصیت فتحعلی شاه، بتواند دست اقتباس کننده را در مواجهه با این نمایشنامه، پر کند و یک نویسنده یا کارگردان خوش ذوق را با یک اثر متفاوت در قامتی ایرانی با نشانه هایی آشنا، به تئاتر ایران معرفی نماید.
تماشاخانه ی ایرانشهر این روزها همزمان با نمایش کالیگولا ، برای نمایش هایی که روی صحنه می برد.
به شدت متوسل و متکی به بازیگرانی شده است که بیشتر در سینما فعال بوده کمتر در فضای تئاتر یا روی صحنه جواب می دهند به همین دلیل کالیگولا اگر بهانه ای شده است تا میکائیل شهرستانی پس از سالها به صحنه ی تئاتر، روی خوش نشان بدهد می تواند قابل توجه بوده و به تئاتری های اصیل، به هنرمندانی که سالها تجربه در عرصه ی تئاتر دارند و مویی سپید کرده اند گوشزد نماید که صحنه را ترک نکنند و میدان را به سلبریتی های سینمایی که بعضا چندان هم مناسب صحنه نیستند نسپارند.