- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فیلم و سینما
- نقد فیلم
- نگاهى به فيلم شهرك، نياز به دفترچه راهنما داريم

نگاهى به فيلم شهرك، نياز به دفترچه راهنما داريم
يكشنبه ٨ بهمن ١٤٠٢
چكاوك شيرازى
شهرک
پیشنهاد میکنم بعضی از کارگردان ها در کنار توزیع فیلمشان چیزی شبیه راهنما، نقشه ی راه، بولتن، بوروشور و... منتشر کنند که توضیحی باشد بر اینکه دقیقا چه چیزی ساخته اند! زیرا خود فیلم که گویا نیست حداقل بیننده بتواند از روی کاغذ بخواند و بفهمد دقیقا چه اتفاقی افتاده است!
از همان دیالوگ های سطحی و بی معنی شروع فیلم بین سه نفری که برای تست بازیگری به دفتر فیلمسازی رفته بودند و یکی از آن ها نوید فلاحتی (با بازی ساعد سهیلی بود)،کاملا مشخص می شود که فیلم قوى نيست اما گاهی مجبور می شوی از فن خودفریبی استفاده کنی و بگویی شاید دیالوگ های مهم قرار است از این به بعد بیایند. البته می دانی که فقط برای گول زدن خودت این گونه فکر می کنی وگرنه فیلم های خوب شروع خوبی هم دارند.

ظاهرا از بین این سه نفر که یکی از آن ها نامزد نوید است، بخت نوید بلندتر است و از دفتر فیلمسازی با او تماس می گیرند و می خواهند با او قرارداد ببندند. اما شرایط آن ها برای حضور در این فیلم که ظاهرا قرار است کارگردان مطرحی آن را کارگردانی کند، کمی عجیب است. تمام بازیگران به مدت سه ماه در دوره ی پیش تولید باید در نقششان زندگی کنند و اگر هم خطا کنند از فیلم حذف می شوند. باور چنین شرطی توسط بیننده مسلتزم این است که با اهمیت کارگردان و اهمیت بازی در چنین فیلمی حداقل به صورت ضمنی، آشنا شود تا برایش پذیرفتن این شرایط راحت تر باشد.
نوید که قرار است در این فیلم نقش فرهاد را داشته باشد توسط کاغذهایی که از زیر در به اتاقش انداخته می شود از برنامه ی بعدیش آگاه می شود و از همین جا بازتاب یک انسان گیج را به نمایش می گذارد. معلوم نیست چرا انقدر گنگ و گیج فقط با بهت و حیرت به اطراف نگاه می کند. اگر قرار است به این عنوان که اولین تجربه ی کاری اش است، این موضوع را بپذیریم، باید در مورد بقیه ی هم صدق کند. زیرا هر قدر هم که بازیگران حرفه ای باشند باز هم برای اولین بار است که در چنین شرایط غیرواقعی قرار می گیرند. پس بهت و حیرت نوید اغراق آمیز است. مخصوصا بعد از یکی دو روز که از شروع کار می گذرد این همه ناباوری معنا ندارد. یا این کار را پذیرفتی که باید در آن غرق بشوی یا نپذیرفتی و از مجموعه خارج می شوی. اشکال بزرگ این جاست که برای هیچ کدام از این دو حالت تعریفی در نظر گرفته نشده است.
به این معنی که مخاطب نمی داند چرا نوید خودش را ملزم به ماندن در این پروژه می کند؟ آیا اگر آن جا را ترک کنند از او شکایت می شود؟ یا نفوذ کارگردان انقدر زیادی است که بعد از آن نتواند در هیچ فیلم دیگری بازی کند؟ یا شرط نامزدش برای ادامه ی رابطه شان، پیوستن او به سینماست؟ بالاخره باید دلیلی وجود داشته باشد که مخاطب حضور نوید را در آن مجموعه بپذیرد يا از آن طرف باید دلیلی برای علاقه مندى نوید به ادامه ی کار وجود داشته باشد.

پول هنگفت، جذابیت کار،... هزار دلیل ریز و درشت برای ماندن نوید می شود دست و پا کرد که یکی از آن ها را نمی بینیم. او آمده که مدام تعجب کند. اگر قرار بود به مخاطب تلقین شود که قرار است مرز بین واقعیت و خیال درنوردیده شود باز هم موفق عمل نشده است. زیرا وقتی همه ی بازیگران در نقششان فرو رفته اند باز هم نوید مانند یک علامت سوال از این سو به آن سو می رود و سرگردان است. مثلا وقتی پدر غیرواقعی اش مرد، همه پذیرفته بودند و این فقط نوید بود که حتی قصد نبش قبر داشت. این جاست که سوال بزرگ مطرح می شود. اگر قرار است در این حد سردرگم شوی چرا تن به ماندن داده ای؟
تنها چیزی هم که وجود دارد پرسش های مدام اوست در حالی که قرار است به پاسخ نرسد. مثلا با دستیار کارگردان که مانند عجل معلق همه جا حضور بی دلیل دارد، صحبت می کند و او هم یک سری حرف های فیلسوف مابانه تحویلش می دهد. انگار که سوال و جواب در مورد کاری که قرار است انجام شود،جرم بزرگى است ؟! اصلا دلیل آن ها برای امتناع و گاهی وحشت از پاسخگویی چیست؟ نوید دلیل مرگ پدرش را می پرسد جواب های بی سر و ته می شنود . از این طرف، نوید را بگو که طوری رفتار می کند که دلبسته ی پدرش در فیلم شده است. چیزی که تا قبل از این سرسوزنی اشاره ای به آن نشده بود و ما همیشه نوید را هنگام رویارویی با پدر و مادرش در حالی دیده بودیم که انگار با قاتلانش ملاقات می کند.

فیلم پر شده است از صحنه های کشدار و طولانی و بدون تحرک. نمونه اش سکانس دفن پدر نوید که چقدر بی دلیل و یکنواخت بود. تنها حسن فیلم بازی ساعد سهیلی به عنوان یک ناباور بود که متاسفانه انقدر دلیلی برایش وجود نداشت که در انتها توی ذوق می زد. دست آخر هم که عشق از راه رسید.
نوید و فرشته که از قضا همکلاسی هم از آب درآمدند مجبور بودند با هم عروسی کنند، و چه جالب که کسی حق ندارد راجع به چیزی غیر از فیلم حرف بزند ولی از آن جا که کارگردان تشخیص داده است که برای معرفی فرشته، به چنین صحنه ای نیاز است، آن را در فیلم گنجانده است. اما اگر شخصیت اول فیلم سوالی در مورد کار بپرسد همه ی عوامل دست به دست می دهند تا او به جواب نرسد!
نکته ی جالب دیگر این که نوید هیچكس و هیچ چیز را باور نمی کند الا عشقش به فرشته را!
بگذریم که نوید دقیقا موقعی به باور رسیده که پیش تولید سه ماه شان تمام شده و قرار است از فردایش فیلم برداری شروع شود! و باز هم مخاطب متوجه نمی شود چرا نوید انقدر مشتاق پذیرفتن نقش فرهاد، درست در پایان فیلم شده است! درست نمی دانم ولی شاید این فیلم در توجیه عشق ساخته شده است.
سال ها پیش کتابی خواندم که متاسفانه اسم آن يادم نيست و انچنان داستانش گيرايى دارد كه مدت ها از یادتان نمی رود. آنونس فیلم شهرک چنین فضایی را برایم تداعی کرد و چقدر مشتاقانه به تماشای فیلم رفتم اما چقدر فاصله بود میان آن کتاب که هنوز هم از یادآوری توصیفاتش دستانم عرق می کند و این فیلم که از فرط بی سر و تهی انسان را در بهت فرو می برد.