- آسمونی
- مجله اینترنتی
- چهره ها
- چهره های دینی
- زندگینامه مسلم بن عقیل
زندگینامه مسلم بن عقیل
مسلم بن عقیل کیست؟
در میان جوانان برومند «بنیهاشم» مسلم، فرزند عقیل یکی از چهرههای تابناک و شخصیتهای بارز، به شمار میرفت. «عقیل» برادر حضرت علی(ع) و دومین فرزند ابوطالب بود. در ترسیم زیر رابطه نسبی مسلم، آشکارتر است:
ابوطالب: - طالب - عقیل - مسلم - جعفر - علی - حسین بن علی
مسلمبن عقیل، برادرزاده امیرالمؤمنین و پسر عموی حسینبن علی بود. دودمانی که مسلم در آن رشد یافت، دودمان علم و فضیلت و شرف بود و خاندانی که شخصیت انسانی و اسلامی مسلم در آن شکل گرفت، بهترین زمینه را برای تربیت و تکامل معنوی و حماسی مسلم فراهم کرد.
از آغاز کودکی، در میان جوانان بنیهاشم بخصوص در کنار امام حسن و امام حسین -علیهما السلام بزرگ شد و کمالات اخلاقی و بنیان ولایت و درسهای حماسه و ایثار و شجاعت را بخوبی فرا گرفت. اجداد مسلم کسانی، چون «ابوطالب» و «فاطمه بنت اسد» بودند که در فرزندان خویش، شجاعت و ایمان و دلاوری را به ارث میگذاشتند و مسلم، شاخهای پربار از این اصل و تبار بود;و بنا به اصل وراثت،خصلتهای برجسته را از نیاکان خود به ارث برده بود.
مسلم در زمان حضرت امیر(ع) نوجوانی رشید و پاک بود که به افتخار دامادی آن حضرت نایل شد و با یکی از دختران امام به نام «رقیه» ازدواج کرد. این وصلتبر میزان فضیلتهای مسلم افزود و او را بیشتر در محور «حق» و در خدمت نظام الهی آن حضرت در دوران خلافتش قرار داد.
به نقل مورخان، در زمان حکومت آن حضرت (بین سالهای 36 تا 40 هجری) از جانب آن امام، متصدی برخی از منصبهای نظامی در لشگر بوده است، از جمله در جنگ صفین، وقتی که امیرالمؤمنین(ع) لشگر خود را صفآرایی میکرد، امام حسن و امام حسین(ع) و عبداللهبن جعفر و مسلمبن عقیل را بر جناح راستسپاه، مامور کرد و بر جناح چپ لشگر، محمدبن حنفیه و محمدبن ابیبکر و هاشمبن عتبه (مرقال) را گماشت و مسؤولیت قلب لشگر را به عبداللهبن عباس و عباسبن ربیعه و مالک اشتر سپرد .
پس از شهادت حضرت علی(ع)
شناسنامه مسلم را، پیش از آن که از نیاکان و سرزمین وقبیله جستجو کنیم، باید در فکر، عمل و زندگانیاش بیابیم; این بهترین معرف مسلم است. مسلم، در دوران خلافت علی(ع) در خدمت آن حضرت، مدافع حق بود و پساز شهادت آن امام، هرگز از حق که در خاندان او و امامتدو فرزندش، حسنین -علیهما السلام تجسم پیدا کرده بود جدا نشد و عاقبت هم، جان پاکش را بر این آستان فدا کرد.
در دوران امامت دهساله امام حسن مجتبی(ع) که از سختترین دورههای تاریخ اسلام نسبتبه پیروان اهلبیت و طرفداران حق بود،مسلم با خلوص هر چه تمام در مسیر حق بود و از باوفاترین یاران و از خواص اصحاب امام حسن محسوب میشد.
پس از شهادت امام مجتبی(ع) که امامتبه حسینبن علی(ع) رسید تا مرگ معاویه که یک دوره دهساله بود;باز مسلم را در کنار امام حسین(ع) میبینیم. در این دوره بیستساله -یعنی از شهادت علی(ع) تا حادثه کربلا بسیاری از کسان یا مرعوب تهدیدها شدند یا مجذوب زر و سیم و فریفته دنیا و صحنه حق را رها کردند و یا به معاویه پیوستند و یا انزوای بیدردسر را برگزیدند، ولی آنان که قلبی سرشار از ایمان و دلی سوخته در راه حق داشتند و مسلمانی را در صبر و مقاومت و مبارزه در شرایط دشوار میدانستند، امامان حق را تنها نگذاشتند و با زبان و مال و جان و فرزند، به فداکاری در راه خدا و جهاد فی سبیل الله پرداختند. ارزش و فضیلت پیروان حق در آن دوره، بخصوص وقتی آشکارتر میشود که به شرایط دشوار دینداری و حقپرستی در روزگار سلطه امویان آگاه باشیم.
ارجمندی و فضیلت ومقام مسلم، در اینجاست که برای ما روشنتر میگردد، مسلمبن عقیل دست از محبت و ولایت و حمایت امام زمان خویش -حسینبن علی(ع)- بر نداشت تا این که به عنوان پیشاهنگ نهضت کربلا در کوفه به شهادت رسید و افتخار اولین شهید کاروان عاشورا را به خود اختصاص داد و اولین شهید از اصحاب امام حسین بود. از اولاد عقیل که به همراهی حسینبن علی(ع) و در رکاب او قیام کردند، تعداد 9 نفر، به شهادت رسیدند،که مسلم شجاعترین آنان بود.
این فضیلتبزرگ، از زبان پیامبر اسلام هم بیان شده است. حضرت علی(ع) از پیامبر اسلام حدیثی را در مدح «عقیل» نقل میکند که آن حضرت فرمودند: «من او را (عقیل را) به دو جهت دوست دارم: یکی، به خاطر خودش، و یکی هم به خاطر این که پدرش ابوطالب او را دوست میداشت.» و در آخر، خطاب به علی(ع) فرمود:
«فرزند او -مسلم کشته راه محبت فرزند تو خواهد شد. چشم مؤمنان بر او اشک میریزد و فرشتگان مقرب پروردگار بر او درود میفرستند.» آن گاه پیامبر اسلام گریست تا آن که اشکهایش بر سینهاش ریخت و فرمود: «به سوی خدا شکایت میبرم، از آنچه که خاندانم پس از من میبینند.»
امام سجاد -علیه السلام نسبتبه خاندان عقیل عطوفت و محبتبیشتری از دیگران نشان میداد و میفرمود: من هر گاه خاطره آن روزی را که اینان با حسین -علیه السلام بودند به یاد میآورم، اندوهگین میشوم.
خانواده شهیدپرور مسلم
از فرزندان عقیل 9 نفر قربانی راه حسین(ع) که راه خدا بود شدند و مسلم تابندهترین این چهرهها بود. این خاندان با استقبال از شهادت در راه قرآن افتخار ویژهای برای خود کسب کردند و فرزندان مسلم هم در ادامه خط سرخ پدر شهیدشان در صحنه کربلا حضور یافتند تا وفاداری خویش را به خاندان پیامبر که تعهد اسلامی هر مؤمن راستین به حساب میآمد نشان دهند.
صحنه شورانگیز شب عاشورا سند زندهای بر این وفا و تعهد و اخلاص است. در آن شب شگفت و عظیم، که سالار شهیدان، حسینبن علی(ع) با اهلبیت و بستگان و یاران خویش، از ماجراهای فردای خونین سخن میگفت و وفاداری اصحابش را میستود و از نیکی و حقشناسی اهلبیتخویش تقدیر میکرد و از خدا برای همه، پاداش نیک میطلبید، آری در آن شب که بیعت را از یاران خود برداشت تا هر که میخواهد برود خطاب به عموزادگانش; یعنی فرزندان عقیل کرده و فرمود: شما شهید دادهاید، شهادت مسلم شما را بس است، اجازه میدهم که شما بروید.
در پاسخ گفتند: اگر ما، بزرگ و سرور و پسر عموی والا مقام خود را رها کنیم و در رکابش نه تیری بیندازیم و نه شمشیر و نیزهای بزنیم،آن گاه مردم چه خواهند گفت و جواب مردم را چه خواهیم داد؟ نه!
به خدا سوگند،ما نخواهیم رفت و جان و مال و خانواده خویش را فدای تو میکنیم و در کنار تو میمانیم و میجنگیم تا با تو وارد بهشتشویم; زشت و ناگوار باد، زنده ماندن پس از تو!» و این گونه فرزندان مسلم و اولاد عقیل، در کنار امام حسین ماندند و از حق دفاع کردند. در ماجرای کربلا دو تن از فرزندان مسلمبن عقیل به شهادت رسیدند و دو فرزند دیگر در کربلا به اسارت نیروهای دشمن درآمدند که آنها را به کوفه برده و تحویل «ابنزیاد» دادند. نزدیک به یک سال در زندان بودند که پس از فرار به شهادت رسیدند.
سفیر انقلاب کربلا
میدانیم که «مسلمبن عقیل» پیشاهنگ نهضت کربلا و سفیر امام حسین به سوی مردم کوفه بود. برای آشنایی با پیوستگی حوادث کوفه و کربلا لازم است که خیلی کوتاه و فشرده به حوادث مقدماتی اعزام مسلم به کوفه جهت گرفتن بیعتبه نفع امام حسین(ع) اشاره کنیم:
معاویه، پس از بیستسال سلطنت استبدادی مرد. یزید، پس از معاویه بر سر کار آمد و با تهدید و تطمیع بر اوضاع مسلط شد. میخواست اباعبدالله الحسین(ع) را هم به بیعت وادار کند،که سیدالشهدا، نپذیرفت و به طور مخفیانه، همراه با جمعی از خانواده خود، شبانه از مدینه بیرون آمد و به حرم خدا در مکه پناهنده شد، تا در ضمن آن، از فرصت مناسب ایام حج در جهت آگاهانیدن مردم، بهره برداری کند.
سال شصت هجری بود. اقامت چهار ماهه امام حسین(ع) در مکه و برخورد با مردم و تشکیل اجتماعات و گفتگوها، مردم را با انگیزه و اهداف امام، از امتناع از بیعتبا یزید، آشنا کرد;بخصوص مردم کوفه از اقدام انقلابی امام حسین(ع) خوشحال و امید وار شدند.
مردم کوفه، خاطره حکومت چهارساله علوی را به یاد داشتند و در این شهر، شخصیتهای برجسته و چهرههای درخشانی از مسلمانان متعهد و یاران اهلبیتبودند. از این رو نامهها و طومارهای مفصلی با امضای چهرههای معروف شیعه در کوفه و بصره به امام حسین(ع) نوشتند، که تعداد این نامهها به هزاران میرسید. کوفیان،گروهی را هم به نمایندگی از طرف خود به سرکردگی «ابوعبدالله جدلی» به نزد آن حضرت فرستادند و نامههایی همراه آنان ارسال کردند.
در میان نامهها و امضاها، نام شخصیتهای بزرگی از کوفه همچون «شبثبن ربعی» و «سلیمانبن صرد» و «مسیببن نجبه» و... به چشم میخورد که از آن حضرت میخواستند مردم را به بیعتبا خود دعوت کند و به کوفه بیاید و یزید را از خلافتخلع کند.
امام، تصمیم گرفت در مقابل اصرار و دعوتهای مکرر مردم کوفه، عکسالعمل نشان داده و اقدامی کند. برای ارزیابی دقیق اوضاع کوفه و میزان علاقه و استقبال مردم و تهیه مقدمات لازم و شناسایی و سازماندهی و تشکل نیروهای انقلابی، ضروری بود که کسی قبلا به کوفه رفته و این ماموریت را انجام دهد و گزارشی دقیق از وضعیتشهر و مردم، به او بدهد.
حضرت حسینبن علی(ع) مناسبترین فرد برای این ماموریت محرمانه را «مسلمبن عقیل» دید، که هم آگاهی سیاسی و درایت کافی داشت،و هم تقوا و دیانت،و هم خویشاوند نزدیک امام بود. به نمایندگانی که از کوفه آمده بودند، فرمود:من، برادر و پسر عمویم (مسلم) را با شما به کوفه میفرستم، اگر مردم با او بیعت کردند;من نیز خواهم آمد.
این که امام از مسلم به عنوان «برادرم» و «فرد مورد اعتمادم» نام میبرد، میزان اعتبار و لیاقت و کفایت مسلمبن عقیل را میرساند. آن گاه مسلم را طلبید و به او فرمود: به کوفه میروی، اگر دیدی که دل وزبان مردم یکی است و آنچنان که در این نامهها نوشتهاند متفقند و میتوان به وسیله آنان اقدامی کرد،نظر خودت را بر من بنویس و مسلم را وصیت و سفارش کرد، به این که:
پرهیزکار و با تقوا باش;نرمش و مهربانی به کار ببر; فعالیتهای خود را پوشیدهدار; اگر مردم، یکدل و یکجان بودند و در میانشان اختلافی نبود، مرا خبر کن.
امام حسین(ع) طی نامه و پیامی جداگانه که خطاب به مردم کوفه نوشت، تکلیف مردم و ماموریت مسلم را روشن ساخت. متن نامه امام چنین بود:
«بسم الله الرحمن الرحیم»
از حسین بن علی، به جماعت مؤمنان و مسلمانان;
اما بعد،
سعید و هانی، با نامههایتان نزد من آمدند. آنان آخرین کسانی بودند از فرستادگانتان که نزد من آمدند. من تمام مقصود و هدفی را که ذکر کرده بودید فهمیدم.
بیشتر سخن شما این بود که: ما را امام و پیشوایی نیست، پس بشتاب! شاید خدا ما را به واسطه تو بر هدایت، هماهنگ و مجتمع کند. اینک، من برادرم،عموزادهام و شخص مورد اعتمادم از خانوادهخویش «مسلمبن عقیل» را به سوی شما فرستادم و او را مامور کردم که از حال شما و از کار و نظرتان به من گزارش بفرستد.
اگر به من چنین گزارش دهد که رای بزرگان و صاحبان فضل و خرد شما،همانند چیزی است که قاصدان شما گفتند و در نامههای شما نوشته شده استبه خواستخدا بزودی به سویتان خواهم آمد.
به جانم سوگند پیشوا و امام، تنها و تنها کسی است که به کتاب خدا حکم و عمل کند و به قسط رفتار نماید و به حق، گردن بنهد و خود را وقف و پایبند فرمان خدا سازد، والسلام.»
اعزام مسلم و فرستادن این پیام به کوفه، پاسخی به همه نامهها و دعوتها و طومارها بود. محتوای پیام امام، در این چند محور، خلاصه میشود:
1 - تایید کامل از مسلم به عنوان برادر، پسر عمو و نمایندهای مورد اطمینان.
2 - محدوده مسؤولیت مسلم در کوفه نسبتبه ارزیابی وحدت کلمه و صداقت مردم.
3 - پاسخی به دعوتهای مکرر، به عنوان اتمام حجت.
4 - درخواست از مردم برای حمایت و اطاعت از مسلم.
مسلم با گرفتن دو راهنما از مکه به سوی کوفه حرکت کرد. روزهای متوالی راه طی کرد. آن دو راهنما در راه، از تشنگی جان سپردند. مسلم، همراه با «قیسبن مسهر صیداوی» و «عمارة بن عبدالله ارحبی» با تحمل مشقتهای توانفرسای راه، پس از بیست روز، خود را به کوفه رساند و مسافتسیروزه را با همه سختیها در بیست روز پشتسرگذاشت.
اینک، مسلم، با شهری رو به روست، حادثهخیز و پرماجرا و با گرایشهای مختلف; شهری با افکار گوناگون که اگر چه بظاهر آرام است،اما آرامش قبل از طوفان را میگذراند.
مسلم، وارد کوفه شد و به خانه مختار ثقفی، که از شیعیان خالصحضرت علی(ع) وعلاقهمندان به اهلبیتبود، رفت.
مسلم بن عقیل، در کوفه
فلق با تیغ آذر،خیمه شب را زهم بدرید و... شب، دامان خود برچید خبر در گوشهای کوفیان پیچید که مسلم، افسر جانباز و پیشاهنگ این نهضت پیام انقلاب عدل را با خویش آورده است. و مشتاقان،بسان موج خشم آلود اما طالب و مشتاق به سوی خانه مسلم، روان گشتند.
درون چشمهاشان اشگهای شوق و جانها، تشنه آزادی و دلها پر از شادی هزاران دست گرم شیعیان در دست مسلم بود و بیعت تا غروب، آن روز بر پا بود. طرفداران حق، چون حلقه، پیرامون این رهبر شعور و شور، اندر سینه و در سر و گاهی دیدگان از اشگ شوق یاوران، تر بود.
شیعیان، دسته دسته به خانه مختار میآمدند و با مسلم دیدار و بیعت میکردند و مسلم هم نامه امام حسین(ع) را خطاب به مؤمنان و مسلمانان کوفه برای هر جماعتی از آنان میخواند.
در یکی از همین دیدارها «عابس بن شبیب شاکری» برخاست و پس از ستایش خداوند، خطاب به مسلم گفت:
«من از مردم چیزی نمیگویم و نمیدانم که در دلها چه دارند و تو را به آنها مغرور نمیکنم. من از خود و آمادگی خودم به تو خبر میدهم. به خدا سوگند! اگر بخوانید، شما را اجابت میکنم و در رکابتان با دشمنانتان میستیزم و در راه شما با شمشیرم کارزار میکنم تا با شهادت، خدا را ملاقات کنم; و از این کار،فقط پاداش الهی را میطلبم.»
پس از او دلیر مردی دیگر، کهنسال و جوان دل برخاست، به نام «حبیببن مظاهر» و گفت: (خطاب به عابس)
«رحمتخدا بر تو باد! آنچه را در دل داشتی با سخنی کوتاه و گویا بیان کردی. به خدای یکتا سوگند، عقیده و موضع من نیز همچون تو است.» و کسان دیگر هم برخاسته و اعلام وفاداری و آمادگی برای فداکاری کردند.
«از آن پس، دستبود و دست که پیمان با سخنگوی «حسینبن علی» میبست.»
روز به روز بر تعداد هواداران امام حسین(ع) که با نمایندهاش مسلم،بیعت میکردند افزوده میشد تا این که پس از چند روز، به هزاران نفر میرسید.
با وجود این همه بیعتگرانجان بر کف و انقلابیهای آماده برای هرگونه فداکاری در راه حمایتحسین(ع) و بر انداختن کومتیزید، مسلمبن عقیل، طی نامهای اوضاع را به امام گزارش داد و با بیان شرایط و زمینه مساعد برای نهضت از امام خواست که به سوی کوفه بشتابد. در نامهای که به امام نوشت،چنین بیان کرد:
«نامههای فرستاده شده، راستبوده و سخن فرستادگان هم درست است. مردم کوفه آماده جهاد و جانبازی در راه خدایند. هم اکنون هیجده هزار نفر، با من بیعت کردهاند و آماده فداکاری در رکاب تو هستند. هر چه زودتر به سوی کوفه حرکت کن!»این نامه را که مسلم،بیستو هفت روز پیش از شهادتش به امام حسین(ع) نوشت، توسط «عابسبن شبیب شاکری» برای آن حضرت فرستاد. همراه او،نامههای دیگری هم کوفیان به امام نوشتند و با گزارش این که صدهزار شمشیر برای یاری تو آماده است،از آن حضرت خواستند که در آمدن به کوفه شتاب کند.
کنون مسلم، نگینی در میان حلقه انبوه یاران است حضورش مایه دلگرمی امیدواران است شکوه و هیبتی دارد، میان کوفیان جایی و محبوبیتی دارد، و هر شب، صحبت از جنگ است، سخن از شستشوی لکههای ذلت و ننگ است کلام از شور جانسوز حقیقتهاست، ز «رفتن» ها و «ماندن» هاست. ولی دوران آن کم بود و کم پایید، تمام شعلهها ناگه فرو خوابید...
والی کوفه «نعمان بن بشیر» بود که از جانب معاویه و پس از او از سوی یزید به این سمت،گماشته شده بود. وقتی از تجمعمردم کوفه، پیرامون مسلم و بیعتبا او آگاه شد، در یک سخنرانی مردم را تهدید کرد و آنها را از رفتوآمد پیش مسلمبن عقیل و شنیدن حرفهایش اکیدا نهی کرد; اما انقلابیون کوفه که دل به مهر حسین(ع) سپرده و دستبیعتبا نمایندهاش مسلم داده بودند برای سخنان تهدیدآمیز او ارزشی قائل نشدند.
یکی از همپیمانان بنیامیه به نام عبداللهبن مسلم بن ربیعه حضرمی پس از او برخاست و با سخنانی خواستار آن شد که با مخالفان با شدت عمل بیشتری برخورد کند، چرا که برخوردی اینگونه که از موضع ناتوانی و ضعف است فتنه مسلم را نمیتواند بخواباند. با اوجگیری نهضت نیمه مخفی مسلم در کوفه گزارشهای تندی به شام و نزد «یزید» فرستاده میشد.
از جمله همان عبدالله حضرمی، که از او یاد شد،طی نامهای برای یزید این گونه نوشت: «مسلمبن عقیل به کوفه آمده و شیعه به نفع حسینبن علی با او بیعت کردهاند. اگر به کوفه نیاز داری، مرد نیرومندی برای سرکوبی شورشیان و اجرای فرمانتبفرست، چرا که نعمانبن بشیر، مردی ناتوان استیا خود را ضعیف مینمایاند....»
یزید برای حفظ سلطه و حاکمیتبر کوفه عنصر ناپاک و سفاک و خشنی همچون «عبیدالله بن زیاد» را که حاکم بصره بود، انتخاب کرد. «ابنزیاد» با حفظ سمت، والی کوفه نیز شد. ماموریت ابنزیاد آن بود که به کوفه برود و مسلم را دستگیر کند و سپس او را محبوس یا تبعید کند، یا به قتل برساند.
ابن زیاد،با اجازه و اختیارهای نامحدودی برای قلعوقمع و کشتار و فرونشاندن آتش مبارزات، مخفیانه و با قیافهای مبدل و نقابدار به هنگام شب وارد کوفه شد و مراکز قدرت را، با عملیاتی شبیه کودتا به دست گرفت.
ابن زیاد قبل از آمدن به کوفه در بصره سخنرانی کرد و برای این که در غیاب او هیچگونه حادثه و شورشی پیش نیاید،ضمن تهدیداتی که نسبتبه مردم نمود، برادر خودش را که عثمان نام داشت، به جای خود گماشت و خود به کوفه رفت.
مردمی که با مسلم بیعت کرده و در انتظار آمدن حسین بن علی(ع) به کوفه بودند، با ورود ابنزیاد به کوفه، وضعی دیگر پیدا کردند. فردا صبح که مردم برای نماز جماعتبه مسجد آمدند،ابنزیاد از دارالاماره بیرون آمد و در سخنان خود، خطاب به مردم گفت: «... امیرالمؤمنین یزید، مرا فرمانروای شهر و این مرز و بوم و حاکم بر شما و بیتالمال قرار داده است و به من دستور داده که با ستمدیدگان،انصاف و با محرومان بخشش داشته باشم و به فرمانبرداران نیکی کنم و با متهمان به مخالفت و نافرمانی با شدت و با شمشیر و تازیانه رفتار کنم. پس هر کس باید بر خویش بترسد. راستی گفتارم هنگام عملروشن میشود; به آن مرد هاشمی (مسلمبن عقیل) هم برسانید که از خشم و غضب من بترسد.»
از این پس، مجرای بسیاری از حوادث، دگرگون شد و اوضاع برگشت. ابنزیاد، رؤسای قبایل و محلهها را طلبید و برایشان صحبتهای تهدیدآمیز کرد و از آنان خواست که نام مخالفان یزید را به او گزارش دهند،و گرنه خون و مال و جانشان به هدر خواهد رفت.
حزب اموی، که میرفتبساطش نابود و برچیده گردد،دیگر بار، جان گرفت و آن تهدیدها و تطمیعها و فریبکاریها و تبلیغهای دامنهدار، تاثیر خود را بخشید و والی جدید، توانستبا قدرت و قوت و با تمام امکانات جاسوسی و خبرگیری و خبررسانی، جوی از وحشت و ارعاب را فراهم آورد. با دستگیریها و خشونتها و برخوردهای تندی که انجام داد، بر اوضاع مسلط شد و ورق برگشت.
دوران اختفا مسلم بن عقیل
مسلم بن عقیل، در خانه «مختار» بود که صحنه حوادث به صورتی که یاد شد، پیش آمد. از آن جا که ابنزیاد، برای سرکوبی انقلابیها به دنبال رهبر این نهضت; یعنی مسلم میگشت، مسلم میبایست جای امنتر و مطمئنتری انتخاب کند. این بود که مقر و مخفیگاه خود را تغییر داد و به خانه «هانی» رفت.
هانیبن عروه،از بزرگان کوفه و چهرههای معروف و پرنفوذ شیعه در این شهر بود که هواداران و نیروهای مسلح و سوارهای که تعدادشان به هزاران نفر میرسید در اختیار داشت.
هانی، در آن هنگام حدود نود سال داشت و افتخار حضور پیامبر را هم درک کرده بود و در زمان امیرالمؤمنین(ع) هم در جنگهای جمل و صفین و نهروان ملازم رکاب آن حضرت بود و از اخلاصی والا و وفایی شایسته در حق اهلبیت پیامبر برخوردار بود.
اینک، بار دیگر موقعیتی پیش آمده بود که هانی، صداقت و ایمان و تعهد خویش را نسبتبه حق نشان دهد و در این شرایط خطرناک و اوضاع بحرانی، پذیرای «مسلم» گردد که در راس نیروهای شیعی است و تحت تعقیب از سوی حاکم کوفه.
هانی، مسلم را در خانه خود در موقعیتی مطمئن جا داد. از آن پس، شیعیان دوباره رفتوآمدهای پنهانی خود را به خانه هانی شروع کردند و دیدارها با مسلم، در آن جا انجام میگرفت و هنوز «عبیدالله زیاد» از مخفیگاه جدید مسلم بیاطلاع بود.
یکی از وقایع مربوط به دوران مخفی بودن مسلم در خانه هانی نقشه ترور «ابنزیاد» است که انجام نشد. قضیه از این قرار بود :
یکی از بزرگان بصره، که از شیعیان خالص امیرالمؤمنین(ع) محسوب میشد، «شریکبن اعور» بود. شریک از کسانی بود که در رکاب علی(ع) و همراه عمار یاسر، در جنگ صفین با معاویه جنگیده بود.
هنگام آمدن «عبیدالله زیاد» به کوفه او هم همراه جمعی اجبارا از بصره به طرف کوفه میآمد که در راه، از قافله عقب ماند و چون بیمار هم شده بود، پس از رسیدن به کوفه به خانه «هانی» وارد شد. ابنزیاد که از بیماری شریک مطلع شد، تصمیم گرفتبرای عیادت او به خانه هانی برود.
به پیشنهاد شریک، تصمیم بر آن شد که «مسلم» در پستوی خانه و پشت پرده، کمین کند و در وقتحضور ابنزیاد با علامتی که به مسلم میدهند (آب خواستن شریک) بیرون آمده و او را به قتل برساند. طبق برخی از نقلها، در اجرای این طرح، بنا بود که سیتن از شیعیان هم حضرت مسلم را یاری کنند.
«ابن زیاد» آمد و نشست و صحبتهایی کردند، ولی وقتی شریک، آب طلبید، مسلم برای اجرای طرح، بیرون نیامد و با تکرار علامت، باز هم از مسلم خبری نشد. ابن زیاد که احتمال خطری میداد، از هانی پرسید: او چه میگوید؟ گفتند: تب کرده و هذیان میگوید. اما عبیدالله زیاد، زود از آن جا رفت.
پس از رفتن او از مسلم پرسیدند چرا نقشه را عملی نکردی؟ گفت: به دو جهت، یکی به خاطر سخنی که علی(ع) از پیامبر اسلام(ص) نقل کرده که: «ایمان، مانع کشتن غافلگیرانه است» دیگری به خاطر اصرار همراه با گریه همسر هانی که از من خواست در خانه او چنین کاری نکنم.
هانی گفت: وای بر آن زن که هم خودش و هم مرا از بین برد و از آنچه که میترسید، در آن واقع شد. شریک گفت: اگر او را کشته بودی،فاسق فاجر و مکاری را از بین برده بودی .
نفوذ دشمن به تشکیلات نهضت
نهضت مسلم و هوادارانش، صورت مخفیتری گرفت و ارتباطها پنهانتر انجام میشد. با تغییر شرایط،کوفه به کانون خطری برای انقلابیهای شیعه تبدیل شده بود که با کمترین غفلتی ممکن بود خطرات بزرگی پیش بیاید. سیاست کلی «ابنزیاد» نابودی مسلم و شکست این نهضتبود و برای این کار، دو نقشه کلی را در دست اجرا داشت:
1 - جستجو و تعقیب مسلم و طرفدارانش.
2 - خریدن سران شهر و چهرههای با نفوذ.
برای پیبردن به مخفیگاه مسلم و اطلاع از قرارها و برنامهها و شناختن عوامل مؤثر در نهضت مسلم، راهی که از سوی ابنزیاد پیش گرفته شد، استفاده از یک عامل نفوذی بود که با جاسوسی، اخبار نهضت مسلم را به حکومتبرساند.
این عامل نفوذی ابنزیاد کسی جز «معقل» نبود. معقل که از سرسپردگانحکومتبود، با دریافتسههزار درهم، ماموریتیافت که به عنوان یک هوادار مسلم و طرفدار نهضتبا طرفداران مسلم تماس بگیرد و به عنوان یک انقلابی،که میخواهد این پولها را برای صرف در راهانقلاب و تهیه سلاح و امکانات مبارزه به مسلم تحویل دهد، کمکم به پیش مسلم راه یافته و از خانه او و تشکیلات و افراد مؤثر، گزارش تهیه کرده و به ابنزیاد خبر دهد.
معقل، به مسجد آمد و نماز خواند و با عدهای صحبت کرد تا این که او را به «مسلمبن عوسجه» راهنمایی کردند، که مردی شریف و از شخصیتهای بارز شیعه در تشکیلات مسلمبن عقیل بود. معقل صبر کرد تا نماز «مسلمبن عوسجه» تمام شد.
آن گاه پیش رفت و طبق برنامه از پیش دیکته شده،خود را چنین معرفی کرد: مردی از اهل شام و از قبیله «ذیالکلاع» هستم که خداوند، نعمت محبت و دوستی اهلبیت را به من عطا کرده است.
شنیدهام که مردی از این خاندان به کوفه آمده و مردم را به یاری پسردختر پیامبر دعوت کرده و از آنان بیعت میگیرد. پولی دارم که میخواهم به او برسانم و نیز دوست دارم که او را از نزدیک دیدار کنم. مردم تو را به من معرفی کردهاند. این پولها را از من بگیر و مرا نزد آن مرد ببر تا با او بیعت کنم.
مسلم بن عوسجه که سخنان او را باور کرده بود، ضمن ابراز خوشحالی از دیدن آن مرد که خود را دوستدار خاندان پیامبر معرفی کرده بود،از «معقل» قولها و پیمانهای استوار گرفت که قدمی از راه خیرخواهی فراتر نگذارد و جریان را پوشیده نگه دارد. معقل هم هر قول و پیمانی را که وی میخواستبه او داد.
مسلم بن عوسجه که به سخنان او اطمینان پیدا کرده بود، به او گفت: چند روزی به خانه من بیا، تا من مقدمات و اجازهدیدار تو را با آن مرد که در جستجوی او هستی فراهم کنم.
به این صورت، کمکم این جاسوس ابنزیاد، به خانه هانی هم که پناهگاه مسلمبن عقیل بود راه پیدا کرد و با مسلم ملاقات نمود و پولها را به او تحویل داد و بتدریجخود را یکی از طرفداران نهضت، جا زد. صبحها زودتر از همه میآمد و دیرتر از همه میرفت و اخبار درونی نهضت را به عبیدالله زیاد،گزارش میداد.
این از یکسو، اخبار نهضت را به دشمن انتقال داده بود و از سوی دیگر، نامهای را که مسلمبن عقیل توسط «عبدالله یقطر» برای حسینبن علی(ع) نوشته و از اوضاع جاری به امام گزارش داده بود، به دست گشتیهای عبیدالله زیاد افتاد. حامل نامه را پیش عبیدالله زیاد بردند. وقتی که آن مرد، حاضر نشد نویسنده نامه را معرفی کند و مقاومت کرد، به دست ماموران و به دستور ابنزیاد، به شهادت رسید اما خیانت نکرد.
با پی بردن به مخفیگاه مسلم و مرکزیت نهضت و افراد مؤثر در جریان مبارزه، ابن زیاد، بیشتر احساس خطر کرد و تصمیم گرفت که هر چه زودتر دستبه کار شود و انقلاب را قبل از آن که به مرحله غیرقابل کنترلی برسد، درهم شکسته و سران نهضت و مقاومت انقلابیها را درهم شکند. این بود که نقشه حمله گسترده به نهضت و پیشگامان آن و چهرههای سرشناس تشکیلات مسلم کشیده شد و اولین گام،دستگیری «هانی» بود.
نهضت در خطر
نقش «هانی» در نهضت، بسیار بود; از این رو والی کوفه به فکر دستگیری هانی افتاد تا از این طریق به مسلم هم دسترسی پیدا کند، زیرا میدانست تا وقتی که هانی، در محل خود مستقر باشد، بازداشت مسلمبن عقیل عملی نیست و نیروهای زیادی که در اختیار و در فرمان هانی هستند،مقاومت و دفاع خواهند کرد. پس باید با نقشهای پای هانی را به «دارالاماره» بکشد و او را در همان جا زندانی کند تا بین او و مسلم جدایی بیفتد.
هانی به بهانه مریضی پیش «عبیدالله زیاد» نمیرفت، تا این که ابنزیاد، چند نفر را در پی او فرستاد و با این بهانه که والی کوفه میخواهد تو را ببیند، او را به دارالاماره بردند.
«عبیدالله بن زیاد» والی کوفه در اولین برخورد، سخنان تندی به او گفت، از جمله این که هنگام ورود هانی گفت: «خیانتکار، با پای خود آمد!»
سخنان نیشدار ابنزیاد و گوشه و کنایههای او سبب شد که هانی بپرسد: مگر چه شده است؟
ابن زیاد گفت: این چه غوغایی است که در خانه خود،علیه امیرالمؤمنین یزید،بر پا کردهای؟! مسلم را در خانه خود جا داده و برای او افراد جنگی و سلاح، جمع میکنی و گمان کردهای که اینها بر من پوشیده است؟
هانی انکار کرد، اما ابنزیاد، هانی را با «معقل» روبهرو کرد. این جا بود که هانی فهمید که معقل،جاسوس ابنزیاد بوده است و خود را به عنوان یک انقلابی هوادار اهلبیت و بیعت کننده با مسلم به نفع حسینبن علی(ع) در درون تشکیلات نهضت، جا زده است.
آن دیدار به جر و بحث کشیده شد و پس از گفتگوهای تندی که رد و بدل شد،ابنزیاد عصای غلام خویش (مهران) را گرفت،و در حالی که مهران، از موهای سر هانی گرفته بود،با عصا آن قدر بر سر و صورت او زد تا این که دماغ و پیشانی هانی شکست. در این لحظه هانی دستبرد تا شمشیر نگهبانی را که نزدیکش بود بکشد و... که جلوی دستش را گرفتند، و به فرمان عبیدالله زیاد او را به زندان انداختند.
دستگیری هانی، که برای حکومت، یک موفقیتبه حساب میآمد و از این طریق ابنزیاد توانسته بود مانعی بزرگ را از پیش پای خود بردارد، در وضع روحی بعضی از انقلابیها تاثیر منفی گذاشت.
انفجار پیش از موعد
هانی در بازداشت «عبیداللهبن زیاد» بود. سربازان والی در اندیشه حمله به خانه هانی و مسلم، در فکر دفاع و مقابله بود. برنامه انقلاب، به صورتی که از پیش طرحریزی شده بود، عملی نبود، مسلم تصمیم گرفت وقتحمله را جلو بیندازد.
عدهای زیاد از نیروها که در خارج شهر بودند و انتظار رسیدن وقت موعود را میکشیدند،از تصمیم جدید، بیخبر بودند. مسلم به یکی از یاران خود دستور داد تا رمز حمله و شروع نهضتحقطلبانه را در قالب درگیری با نیروهای دشمن در شهر اعلام کند. شعار پرشور و حماسی «یامنصور، امت» (26) طنین افکند. دلها به هم پیوست و پنجهها بر قبضه شمشیرها فشرده شد و پیروان حق و سربازان دین و بیعت کنندگان با مسلم از هر سو برای یاری او گرد آمدند.
قلب تپنده این حرکت، خانه هانی بود که مسلم را در خود جای داده بود. در خانههای اطراف هم، حدود چهارهزار نفر، نیروی مسلح برای کارهای ضروری و برنامههای پیشبینی نشده، به عنوان ذخیره، آماده بودند. نیروهای موجود، میبایستبه شکلی سازماندهی میشدند تا با سپاه مهاجم دشمن، مقابله کنند. گرچه نیروها خیلی زیاد نبودند، اما مسلمبن عقیل، همین تعداد را هم به صورت زیر، جناحبندی و سازماندهی کرد:
*. «عبدالرحمن بن عزیز کندی» و امیر «ربیعه» و فرمانده سوارکاران و گروه پیشاهنگ.
*. «مسلمبن عوسجه» امیر قبایل مذحج و بنیاسد و فرمانده نیروهای پیاده.
*. «ابو ثمامه صاعدی» امیر قبیله تمیم و همدان.
*. «عباس بن جعده جدلی» فرمانروای نیروهای مدینه.
با این آرایش نظامی دستور حمله به طرف قصر و مرکز فرماندهی«عبیدالله زیاد» را صادر کرد.
در این لحظه ها مسلم بن عقیل، فقط به «حق» میاندیشید و به مظلومیت همیشگی پیروان حق. مبارزه با ستم و مجسمه های فسق و ظلم را وظیفه ای مقدس و مسؤولیتی عظیم و الهی میدید. عمل به وظیفه سبب شده بود که مسلم، «خود» را فراموش کند و به «خدا» بیندیشد.
آمده بود، تا صدای حق را جایگزین همه همهمهها و هیاهوهای عربدهجویان دنیاخواه و زرپرست و قدرت طلب قرار دهد; آمده بود تا ارادهها و بازوها و شمشیرهای آزادگان مؤمن را در راه خدا و در خط رهبری حسین بن علی(ع) متحد و منسجم سازد، و اینک در شرایط دشواری که پیش آمده است، جهادی عظیم و فداکاری خونرنگ و حماسهای جاوید و ماندگار و لازم است; و... مسلم،قدم در این میدان گذاشت.
ابنزیاد که به دنبال دستگیر کردن «هانی» احساس خطر میکرد، برای پیشگیری از بروز هرگونه عکسالعمل تند مردم، در مسجد، مشغول سخنرانی برای مردم بود و کسانی را که در مقام مخالفتبا حکومتباشند، تهدید میکرد... که خبر دادند،مسلم و هوادارانش قیام را آغاز کردهاند. از منبر فرود آمد و بسرعتبه قصر رفت و دستور داد درها را ببندند و خود در قصر، پناهنده شد. چیزی نگذشت که قصر در محاصره نیروهای طرفدار مسلم قرار گرفت و مسجد کوفه از یاران مسلم پر شد و هر ساعتبر تعدادشان افزوده میگشت.
عبیدالله، برای نجات از این بحران از شیوه به کارگیری مزدوران خود فروخته استفاده کرد. از سویی جمعی را به بیرون فرستاد تا ضمن تشکیل یک گروه مقاومتبرای مبارزه با یاران مسلم از طریق پخش شایعات، در صفوف سربازان مسلم دودستگی ایجاد کنند، و از طرفی هم، کسانی را مامور ساخت که با گفتههای خود،مردم را از اطراف مسلمبن عقیل متفرق سازند تا به این طریق، هم حلقه محاصره قصر، شکسته شود و هم مسلم تنها بماند.
خائنانی خودفروخته حاضر شدند برای رضای خاطر عبیدالله که در داخل قصر محاصره شده و چیزی به نابودیاش نمانده بود،به میان جمع مردم آیند و از آنان بخواهند که پراکنده شوند و جان خود و سرنوشتخانواده خویش را به خطر نیندازند. کثیربن شهاب یکی از این مزدوران بود که خطاب به مردم گفت:
«شتاب نکنید! به سوی خانه و خانواده خود برگردید و خود را به کشتن ندهید. هم اکنون سپاه مجهز یزید از شام فرا میرسد...
امیر شما عبیدالله تصمیم گرفته است که:هر یک از شما، تا شب به خانه خود نرود و مقاومت کند، حقوقش قطع شود و جنگجویانتان را نیز بدون حقوق به جنگ در مرز شام بفرستد و بیگناهان را به جای گناهکاران،و حاضران را به جای غایبان بگیرد و در بند کشد،تا احدی از شما نماند....»
این سخن و امثال آن، باعثشد که وحشتی در دلها پیدا شود جمعی از سست ایمانان بتدریج از اطراف مسلم پراکنده شدند ; طایفه و عشیره مسلمبن عوسجه و حبیببن مظاهر نیز برای حفاظت آنان، آنها را گرفته و در جائی حبس کردند.
شروع پیش از موعد مقرر عملیات که به مسلمبن عقیل تحمیل شد،از یکسو،و تبلیغات مسموم و شایعهپراکنیها و تهدیدها و ارعابهای دشمنان و منافقان از سوی دیگر و عدم آمادگی همه نیروهای مسلم برای برنامه طرحریزی شده از طرف دیگر، امکان موفقیت مسلم را ضعیف کرده بود.
فقط چهارهزار نیرو، از جمع سیهزار نفری بیعت کننده، حضور داشتند و مسلم نمیتوانستبا این تعداد از افراد، هم محاصره را داشته باشد و هم در جبهه دیگری که به دنبال این تبلیغات و تهدیدها، پدید آمده بود به مبارزه بپردازد، زیرا شهر بزرگ کوفه شاهد صحنههای درگیری متعددی بود که بین هواداران دو جناح به وجود آمده بود.
مسلم، در این اوضاع وخیم همراه نیروهای تحت فرمان خود با قلبی سرشار از ایمان به خدا و حقانیت راه و جهاد خویش دلاورانه میجنگید. مسلم،آن روز، کربلایی در درون کوفه به وجود آورد! تعدادی از یارانش به شهادت رسیدند و خود نیز پس از آن همه درگیری و جنگ،مجروح شده بود. آن روز به پایان رسید.
سختی مبارزه، عدهای را به خانههای خود کشاند. تهدیدهای حکومت، عدهای دیگر را از میدان جهاد و تعهدات «بیعت» به خانه و زندگی آسوده کشاند. تبلیغات گسترده هم در روحیه عدهای دیگر تزلزل و ضعف پدید آورد. در نتیجه، شب هنگام، مسلمبن عقیل در مسجد، نماز مغرب را فقط با حضور سینفر اقامه کرد. پس از نماز،آن عده کمتر شده بودند (ده نفر) از مسجد که بیرون آمد،حتی یک نفر هم همراهش نبود که او را به جایی راهنمایی کند.
تمام آن هزاران مرد که با او عهدها بستند به هنگام «بلا» هنگامه سختی شگفتا! عهد بشکستند. یکی از قطع نان ترسید یکی مرعوب قدرت بود یکی مجذوب زر، مغلوب درهم، عاشق دینار چه شد آن عهدهای سخت؟ چه شد آن دستهای گرم بیعتگر؟ کجا ماندند؟... کجا رفتند؟... که مسلم ماند و شهری بیوفا مردم؟
حرم حضرت مسلم ابن عقیل در مسجد کوفه
شهادت حضرت مسلم
مسلم در درگیری با سربازان عبیداللّه، حدود 45 نفر از آنان را از پای درآورد تا آنکه ضربه شمشیری صورتش را درید. با اینکه مسلم زخمی بود، باز هم کسی یارای مقابله با او را نداشت. آنان بر پشت بامها رفته و سنگ و چوب بر سر مسلم ریختند و دسته های نی را آتش زده بر روی او انداختند. ولی مسلم دست از جدال برنمی داشت و بر آنها یورش می برد.
وقتی ابن اشعث به آسانی نمی تواند مسلم را دستگیر کند، دست به نیرنگ زد و گفت: ای مسلم! چرا خود را به کشتن می دهی؟ ما به تو امان می دهیم و ابن زیاد تو را نخواهد کشت. مسلم جواب داد: چه اعتمادی به امان شما عهدشکنان است؟ ابن اشعث بار دیگر امان دادنش را تکرار کرد و این بار مسلم به دلیل زخمهایی که برداشته و ضعفی که در اثر آنها بر او چیره شده بود، تن به امان داد. مرکبی آورده مسلم را دست بسته بر آن سوار کردند و نزد عبیداللّه بردند
کشتن مسلم را به «بکربن حمران احمری» سپردند، کسی که در درگیریها از ناحیه سر و شانه با شمشیر مسلم بن عقیل مجروح شده بود. مامور شد که مسلم را به بام «دارالاماره» ببرد و گردنش را بزند و پیکرش را بر زمین اندازد.
مسلم را به بالای دارالاماره می بردند، در حالی که نام خدا بر زبانش بود، تکبیر می گفت، خدا را تسبیح می کرد و بر پیامبر خدا و فرشتگان الهی درود می فرستاد و می گفت: خدایا! تو خود میان ما و این فریبکاران نیرنگ باز که دست از یاری ما کشیدند، حکم کن!
جمعیتی فراوان، بیرون کاخ، در انتظار فرجام این برنامه بودند. مسلم را رو به بازار کفاشان نشاندند. با ضربت شمشیر، سر از بدنش جدا کردند، و... پیکر خونین این شهید آزاده و شجاع را از آن بالا به پایین انداختند و مردم نیز هلهله و سروصدای زیادی به پا کردند.
ایام مسلمیه :
ایام مسلمیه هر سال در شب شهادت امام محمد باقر (ع) تا روز شهادت مسلم ابن عقیل به مدت 3 روز در مساجد و حرمین مختلف برگزار می شود.
شب اول محرم به نام مسلم بن عقیل میباشد برای خواندن وقایع این شب بر روی لینک زیر کلیک کنید :
شب اول محرم: یادآور مسلم بن عقیل