زمان مطالعه: 9 دقیقه
داستان زندگی ایوب پیامبر

داستان زندگی ایوب پیامبر

حضرت ایّوب(ع) پیامبری صبور و مهربانحضرت ایّوب(ع) مردی خوش سیما، خوش خو، پرهیزگار، نیکوکار، مهربان و بخشنده...

 

حضرت ایّوب(ع) پیامبری صبور و مهربان

حضرت ایّوب(ع) مردی خوش سیما، خوش خو، پرهیزگار، نیکوکار، مهربان و بخشنده بود. خداوند او را به پیامبری برگزید. وی مردم را به سوی خداوند فرا خواند، ولی بیش از چند نفر به او ایمان نیاوردند.* حضرت ایوب(ع) مردی از روم بود. او پسر اموس یا افرص ، پسر دارح، پسر روم، پسر عیص، پسر اسحاق، پسر ابراهیم (ع) بود. او از نوادگان حضرت اسحق(ع) و نوه حضرت ابراهیم(ع) است. مادرش دختر حضرت لوط(ع) بود. همسرش "رحیمه" دختر افرایم فرزند حضرت یوسف(ع) بود. حضرت ایّوب(ع) صاحب چندین سر زمین از بلاد شام بود و نیز صاحب انواع گلّه از قبیل شتر و گاو و اسب و گوسفند و .... بود. او فردی نیکوکار و متّقی و مهربان بود. همواره از شیطان و وسوسه های او پرهیز می‏کرد.

* به حضرت ایّوب(ع) فقط 3نفر ایمان آوردند: فردی از اهل یمن به نام(یفن) و دو مرد از سر زمین خودش به نام (بلاد) و (صافن).

 

حضرت ایوب(ع) و شیطان

حضرت ایوب(ع) دارایی بسیار و فرزندان زیادی داشت. شیطان بر سپاس گزاری او رشک و حسد برد. شکر گزاری آن حضرت(ع) را نتیجه رفاه و نعمت زیاد خدا بر او قلم داد می کرد. شیطان می گفت؛ سپاس گزاری ایوب(ع) به دلیل سلامتی و دارایی فراوان اوست. خداوند نخست ایوب(ع) را به از دست دادن اموال و آن گاه به مصیبت های جسمی و بیماری گوناگون آزمود، ولی ایوب(ع) هم چنان صابر، شکیبا و سپاس گزار ماند. در باره چگونگی و مصائب حضرت ایوب(ع) سخن‌های ناروا و افسانه‌های زیادی گفته اند که از ساحت قدس آن پیامبر الهی بسیار دور است.

 

نا امیدی شیطان

شیطان وقتی از فریفتن ایوب(ع) ناامید شد، بر آن شد تا همسر ایوب را همانند حواء بفریبد تا از این راه بر حضرت ایوب(ع) دست یابد. پس از این ماجرا بود که حضرت ایوب(ع) با دلی سرشار از عشق و شور معنوی، پروردگار خود را خواند و گفت: « ... خدایا به سختی و رنج گرفتار آمدم. جز تو فریادرسی ندارم.» خداوند دعای ایوب(ع) را پذیرفت. بیماری هایش را درمان بخشید. آن چه را از دست داده بود به وی بازگردانید.

 

حضرت ایوب(ع) کشاورز و دامپروری نمونه

حضرت ایوب(ع) بـا پرداختن به کشاورزی و دامپروری، ثروت زیادی به دست آورد. زندگی اش سر شار از نـعمت هـای الـهی گردید. او هـمواره شـکر گزار خدا بود. ابـلیس بـه او حـسد بـرد. به خـدا عـرض کرد؛ اگر ایوب این همه شکر می کند، به خـاطر نعمت هایی است که بر او ارزانی داشته ای. مرا بـر او مسلّط کن، تا معلوم شود که مطلب همین است یا نه!.

خداوند بـرای این که زندگی حضرت ایوب(ع) سندی بـرای رهروان حقّ گردد، ابـلیس اجازه یافت. ابـلیس پس از آن، دام ها، باغ ها، زراعت ها، اموال، خانه و فرزندان ایوب(ع) را نابود کرد. او چند همسر داشت، همه ی آن ها یکی پس از دیگری بر اثر بی صبری، او را تنها گذاشته و رفتند، تنها یکی از همسرانش به نـام "رحمه" ماند. حضرت ایـوب(ع) در بـرابر تمام این حوادث بسیار ناخوشایند، سـنگین و پر رنج، استقامت نمود و هـم چنان به شـکر الـهی ادامه داد. خداوند در بـرابر آن حوادث دشوار بر درجات مقام شکر حضرت ایوب(ع) می افزود.

 

راز و نیاز حضرت ایوب(ع)

در بـرابر این حوادث رنج آور حضرت ایوب(ع) سر بر سجده نهاد. چنین با خدا راز و نیاز کرد: ... پـروردگارا، تو به من نـعمت دادی، از من بـاز پس گرفتی، ای آفریننده ی شب و روز، برهنه به دنیا آمدم، برهنه به سوی تو می آیم، بـنا بر این هر چه برای من بخواهی، خشنودم.

پس از آن همه گرفتاری، حضرت ایوب(ع) این بـار به پـا درد شدیدی مبتلا شد. ساق پایش زخم گردید. دیگر قدرت حرکت نـداشت. 17سال با ایـن وضع گذراند، ولـی هم چنان مثل کوهی استوار، به شکر گذاری ادامه داد. او نـه در نهان و نه آشکار، نه در دل و نه در زبان و عمل، هرگز اظهار کوچک ترین نـارضایتی نکرد. همه ی همسر آن حضرت(ع)، او را تنها گذاشتند و رفتند. تنها همسرش هم کـاسه ی صـبرش پس از مدّتی لب ریز شد. او هم ایـوب را تـنها گذاشت. حضرت ایوب(ع) تنها شد. در بیابان بـا آن همه بلا و درد، هم چنان صبر و استقامت و شکر می نمود. زمانی رسید که در کنار خود هیچ گونه غذا و آب ندید. بسیار گرسنه و تشنه شده بود. بـه سجده افتاد. بـا کمال ادب بـه خدا عرض کرد: ... پروردگارا، بـد حالی و مشکلات بـه من روی آوردهاست. تـو مهربان ترین مـهربانان هستی.*

* انبیاء /84؛ رَبَّ اِنَّـی مَسّنِیََّ الضُّر ِوَ اَنـتَ اَرحَمُ الرّاحِمِین.

 

مستجات شدن دعـای حضرت ایـوب(ع)

دعـای حضرت ایـوب(ع) بـه استجابت رسید. بـلا ها رفع شد. نـعمت های الهی، جای گزین بـلاها گردید. بـا استقامت و شکر حضرت ایوب(ع) آب رفته بـه جوی خود بازگشت. بـر اثـر صبر، چهره ی درخشان ظفر نمایان گردید. آری!... این است نتیجه ی درخشان صبر و استقامت که پایه ی شکر و وصول بـه مقام رضاست.

 

علّت کینه ابلیس نسبت به حضرت ایّوب(ع)

خداوند از حضرت ایوب(ع) به نیکی یاد کرد. حضرت ایّوب(ع) را ستایش نمود. ابلیس شنید. خیلی نا رحت شد. به حسد و کینه شدیدی دچار گشت. به خداوند عرضه داشت: خدایا به کار بنده‏ات ایّوب نظر کن. می‏بینی؛ او بنده‏ایست که چون به او نعمت داده‏ای، شکر تو را می‏گوید. از آن جا که به او صحّت و عافیت داده‏ای، حمد و سپاس تو را بر زبان می‏راند، امّا هرگز او را با سختی و بلا امتحان نکرده‏ای. من ضامن هستم، اگر او را دچار بلا و مصیبت کنی، کافر شده و تو را فراموش می‏کند.

خدای متعال فرمود: تو آزادی که بر مال او مسلّط شوی. آن دشمن خدا به سرعت همه بچه شیاطین را جمع کرد و گفت: هر قدرتی دارید به کار ببندید و مال ایّوب را نابود کنید. خداوند مرا بر مال او مسلّط نمود.

یکی از شیاطین گفت: من قدرتی دارم که وقتی اراده کنم، درختان را به آتش می‏کشم، هر چیزی که به آن نزدیک شود می‏سوزانم.

ابلیس گفت: به نزد شترهای ایّوب و چوپان او برو. همه آن ها را یکی یکی به‏ آتش بکش و چوپانش را هم هلاک کن.

سپس خودش به صورت آن چوپان در آمد. به نزد ایّوب رفت. او را در محراب عبادت مشغول نماز دید. گفت: ای ایّوب، می‏دانی خدایی که او را عبادت می‏کنی، با شتران تو و چوپانت چه کرده است؟!. ایّوب گفت: اموالم متعلّق به خدا بود که به من امانت داده بود. او از من به حفظ یا هلاک آن ها سزاوارتر است. من همواره خود و مالم را در نابودی می‏دانم.

ابلیس گفت: پروردگارت با آتشی همه آن ها را نابود کرد.

مردم از این کار مات و مبهوت شدند. یکی ‏گفت: ایّوب خدایی ندارد. دیگری گفت: اگر معبود ایّوب قدرتی داشت، مانع از هلاک شترانش می‏شد. یکی دیگر می‏گفت: این مسأله‏ای باعث می‏شود دشمنان ایّوب شادمان شده و او را شماتت کنند و دوستان او اندوهگین شوند.

حضرت ایّوب گفت: سپاس خدا را. او بود که آن ها را بخشید. اکنون آن ها را از من گرفت. من از شکم مادرم عریان متولّد شدم و عریان هم به خاک باز می‏گردم و به سوی او محشور می‏شوم. درست نیست، وقتی خدا امانتی به تو می‏دهد شادمان شوی، وقتی آن را پس می‏گیرد، ناراحت شوی. خدا به تو و آن چه به تو بخشیده، سزاوارتر است

ابلیس نا امیدانه گفت: کدام یک از شما قدرت بیشتری دارید؟!.

شیطانی گفت: من صدایی ایجاد می‏کنم، هر که آن را بشنود می میرد.

ابلیس او را به سوی گوسفندان حضرت ایّوب(ع) فرستاد. همه را نابود کرد. خودش به صورت چوپان گوسفندان در آمد. به سراغ ایّوب رفت. همان حرف ها را تکرار کرد. از ایّوب همان جواب را شنید.

دو باره با نا امیدی از یارانش کمک خواست. این بار یکی گفت: من باد تندی ایجاد می کنم که همه چیز را نابود سازد. او به سراغ کشت و زرع و خانه حضرت ایّوب(ع) رفت. همه را با خاک یکسان کرد. ابلیس به صورت دهقان مزرعه به نزد حضرت ایّوب(ع) رفت. همان حرف ها را تکرار کرد. حضرت ایّوب(ع) همان پاسخ را به او داد. حضرت ایّوب(ع) خدا را شکر و سپاس می‏گفت.

ابلیس به خشم آمد. دید به هیچ وجه نمی‏تواند از دست حضرت ایّوب(ع) خلاص شود. گفت: خدایا ایّوب این نعمت‏ها را در برابر سلامتی خود و خانواده‏اش ناچیز می‏شمارد. مرا بر فرزندان او مسلّط ساز. مرگ فرزند مصیبت بزرگیست. هیچ مردی طاقت تحمّل آن را ندارد.

ابلیس بر فرزندان او مسلّط شد.به سراغ فرزندان حضرت ایّوب(ع) رفت. با زلزله سقف خانه اش را بر سر همه ویران نمود. آن ها مردند. به صورت مردی خون آلود به سراغ حضرت ایّوب(ع) رفت. گفت: ... اگر می‏دیدی که چه طور فرزندانت تکه تکه شدند، خون از سر و رویشان جاری شده و قلبت تکّه تکّه گردیده ... . ابلیس به این سخنان ادامه می داد.

 

شادی ابلیس

حضرت ایّوب(ع) مشتی خاک بر گرفت. آن را بر سر خود پاشید. ابلیس شاد و مسرور شد. حضرت ایّوب(ع) به خود آمد. وبرای این بی‏تابی استغفار توبه نمود. ملائکه بلافاصله توبه او را دادند. ابلیس این بار هم نا امید شد. گفت: خدایا مرا بر بدن او مسلّط ساز. اگر بیمار شود،کفر می‏ورزد.

خداوند او را بر جسم حضرت ایّوب(ع) مسلّط کرد، مگر زبان، قلب و عقل وی، تا او مایه امید مؤمنان باشد که در مصیبت ها مأیوس نشده، صبر نمایند. حضرت ایّوب(ع) در حال سجده بود. جسم او از درون مشتعل شد. زخمی سراسری در آن بوجود آمد. خارش و سوزش بسیار داشت. زخم عفونت کرد. در خارج شهر برایش سایبانی تهیّه کردند. مردم او را ترک نمودند. فقط همسرش "رحیمه" دختر افرائیم، پسر حضرت یوسف(ع) و سه تن پیرو او در پیش حضرت ایّوب(ع) ماندند.

 

شکایت حضرت ایّوب(ع)

مردم او را سرزنش می کردند. ایّوب گفت: ملامت شما، از مصیبتی که به من رسیده دشوارتر است. به درگاه الهی عرضه داشت: پروردگارا برای چه مرا آفریدی؟!. ای کاش می‏دانستم مرتکب چه عملی شده‏ام که کرامت خود را از من باز گردانده‏ای. ای کاش مرا می‏میراندی و به پدرانم ملحق می‏شدم. مرگ برایم محبوب تر است. به مرگ، بیش از نیاز یک غریب به منزل، یک مسکین به آرامش و یک یتیم به سر پرست، نیاز دارم. پروردگارا ... من بنده بی‏مقدار تو هستم. اگر نیکی کنی منّت سزاوار توست. اگر عقوبت نمایی، کیفر بنده‏ات به دست توست. مرا در مقابل بلایی قرار دادی که اگر بر کوه نازل می‏شد، از تحمّل آن درمانده می‏ گردید. چگونه با این همه ضعف من آن را تحمّل کنم؟!. خداوندا ... انگشتانم قدرتی ندارند. برای برداشتن لقمه‏ای در زحمت هستم. مژگانم فرو ریخته، گویا سوخته‏اند. چشمانم از حدقه بیرون آمده است. گوشت بدنم ‏ریخته است. زبانم ورم کرده و دهانم را پر نموده، به طوری که نمی‏توانم لقمه‏ای ببلعم. لبهایم تحلیل رفته، به طوری که لب پائینی به چانه و لب بالایی به بینی رسیده است. همه مرا ملامت می‏کنند. فرزندانم همگی از دنیا رفتند. اگر یکی از ایشان زنده بود به من کمک می‏کرد و مرا در تحمّل مصیبت یاری می‏نمود. همه آشنایان و دوستان با من قطع رابطه کرده‏اند. اگر ... .

 

وقتی حضرت ایّوب(ع) پای بر زمین کوبید.

حضرت ایّوب(ع) وقتی خدا را با این سخنان خواند، ابری بر فراز سرش قرار گرفت. از آن ندا داده شد: ای ایّوب خداوند عزّ و جلّ می‏گوید: ... هر آینه من به تو نزدیک ترم. برخیز و حجّت خود را عرضه کن. در مقام استدلال بر آی!. آیا با این ضعف می‏خواهی با من مجادله نمایی؟!.

آن روز که من آسمان و زمین را خلق می‏کردم کجا بودی؟!

آیا می‏دانی امتداد اطراف آسمان و زمین آن ها تا کجاست؟!

آیا در اثر عبادت های تو، آسمان و زمین بر افراشته مانده است؟!

آیا تو در آن روز که من ستارگان و مدار آن ها را می آفریدم کجا بودی؟!

آیا تو کوه ها را بر افراشته‏ای؟!

آیا روز و شب را تو پدید آورده‏ ای؟!

آیا تو موج های دریا را رام می‏ کنی؟!

آیا بادها را تو به جنبش در می آوری؟!

آیا به حکم تو آب در روی زمین جریان می یابد؟!

و ....

حضرت ایّوب (ع) گفت: من هرگز چنین قدرتی ندارم. ای کاش زمین دهان میگشود، مرا میبلعید و من چیزی نمیگفتم که پروردگارم را ناخشنود سازم. خدایا من تو را و قدرت نامحدودت تو را می‏شناسم. خدایا می‏دانم که خیر خواه من هستی و تو یگانه مدبّر عالم وجودی. تکلّم یا سکوت من برای جلب رحمت توست. مرا ببخش. کلمه‏ای بود که بر زبانم لغزید. هرگز آن را تکرار نمی‏کنم. دستم را بر دهان خود می نهم. زبانم را می گزم. بر صورت خود خاک می پاشم. مرا بیامرز. از این که چیزی بر زبان راندم که مورد رضایت تو نبود توبه می کنم. هرگز آن را اعاده نمی‏کنم.

خدای متعال فرمود: ای ایّوب علم من در باره تو نفوذ دارد. رحمت من بر غضبم پیشی گرفته است. وقتی خطا کنی من تو را می‏آمرزم. بدان که خانواده و اموالت را دو چندان به تو باز می‏گردانم. تو را عافیت و سلامتی می‏دهم تا عبرتی برای اهل مصیبت و حجّتی بر صابران باشی. ... با پای خود به زمین بکوب. هم اینک این چشمه ایی ‏سرد و آشامیدنی است.*

* سوره ص، آیه 42. ارْکُضْ برِجْلِکَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ

ارزیابی مهاجرت
نظر خود را درباره «داستان زندگی ایوب پیامبر» در کادر زیر بنویسید :
لطفا شرایط و ضوابط استفاده از سایت آسمونی را مطالعه نمایید
نمایش نظرات بیشتر

دسته بندی های وب سایت آسمونی

آسمونی شامل بخش های متنوعی است که هر کدام از آنها شامل دنیایی از مقالات و اطلاعات کاربردی می باشند، شما با ورود به هر کدام از دسته بندی های مجله اینترنتی آسمونی می توانید به زیردسته های موجود در آن دسترسی پیدا کنید، برای مثال در دسته فیلم و سینما؛ گزینه هایی مثل نقد فیلم، معرفی فیلم ایرانی، فیلم بین الملل، انیمیشن و کارتون و چندین بخش دیگر قرار دارد، یا بخش سلامت وب سایت شامل بخش هایی همچون روانشناسی، طب سنتی، نکات تغذیه و تناسب اندام می باشد.