- آسمونی
- مجله اینترنتی
- دین و اندیشه
- اسلام
- امام صادق (ع) و خرق عادت های او
امام صادق (ع) و خرق عادت های او
امامان همانند پیامبران می توانند خرق عادت کنند تنها فرق این دو عمل به این است که پیامبران به همراه خرق عادت ادعای پیامبری داشتند ولی ائمه معصومین ادعای پیامبری نداشتند؛ در عوض ادعای دارا بودن مقام ولایت و حجت بودن خدا بر خلق را داشتند. آسمونی در این مقاله به چند نمونه از عادات امام صادق اشاره می کند.
امام صادق (ع) و طلا
از یونس بن ظبیان و مفضل بن عمر و ابو سلمه سراج و حسین بن نویره روایت شده که گفتند: ما در حضور حضرت صادق علیه السّلام بودیم، آن حضرت بما فرمود: خزینه های زمین و کلیدهای آنها به ما عطا شده، اگر من بخواهم به یکی از این پاهایم میگویم: آنچه طلا که در جوف تو است خارج کن! (خارج میکند) پس آن حضرت با پای خود روی زمین خطی کشید، با دست خود مقداری از طلا که بقدر یک وجب بود خارج کرد، آن طلاها را بما داد و فرمود: نیکو بآن نظر کنید که شک نیاورید، بعد از آن بما فرمود: به زمین نگاه کنید! وقتی ما نگاه کردیم دیدیم که مقدار زیادی طلای درخشنده روی هم قرار گرفته است. یکی از آن مردم گفت: یا بن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله بشما اینطور نعمت ها عطا شده و شیعیان شما محتاجند؟! فرمود: خدا به همین زودی دنیا و آخرت را برای شیعیان ما جمع خواهد کرد و آنان را در بهشت پر ناز و نعمت داخل میکند و دشمنان ما را در دوزخ داخل خواهد کرد.
امام صادق (ع) و چشمه آب
از داود بن کثیر رقّی روایت شده که گفت: من با امام جعفر صادق علیه السّلام برای حج خارج شدم، اول وقت ظهر شد حضرت صادق به من فرمود: ما در زمین به آب و گیاهی وارد شدیم، وقت ظهر فرا رسید، ما را از جاده خارج کن! از جاده خارج شدیم و در زمینی که آب نداشت وارد گردیدیم، حضرت صادق با پای خود به زمین اشاره کرد، چشمه آبی که چون یک قطعه برف بود برای ما جاری شد، امام علیه السّلام وضو گرفت من نیز وضو گرفتم و با آن حضرت نماز خواندیم. وقتی که خواستیم حرکت نمائیم من توجه کردم و یک شاخه خرمائی دیدم حضرت صادق فرمود: آیا دوست داری که از این شاخه خرما بتو رطبی دهم؟ گفتم: آری، آن بزرگوار بدست خود بآن شاخه زد و آن را تکان داد، آن شاخه بشدت بحرکت آمد و خوشهه ای خرما پائین آمدند و آن حضرت از انواع رطب بمن داد، آنگاه با دست خود آن درخت خرما را مسح کرد و فرمود: به حال اولیه خود برگرد، آن درخت بحال خود برگردید.
مرد گوید: من گفتم: ما حقّ المؤمن علی اللّه؟ گفت: اگر با کوه گوید: اوبی، به حرکت آید. من کوه احد را دیدم که بعضی بر بعضی میکوفت. امام علیه السّلام گفت: من به ضرب المثل گفتم و- ای کوه- تو را نخواستم. کوه باز جای خویش شد
امام صادق و مال دنیا
یکی از اصحاب امام صادق- علیه السّلام- میگوید: مقداری مال نزد امام صادق بردم و با خود فکر میکردم که چه مقدار از آن مال را به آن حضرت بدهم. وقتی که به خدمتش رسیدم، غلامی را صدا کرد و طشتی در آن طرف خانه بود. به غلام فرمود آن طشت را بیاورد. مشغول حرف زدن شد تا اینکه طشت آورده شد. دینارها از لبه های طشت ریختند تا اینکه میان من و او حایل شدند. آنگاه متوجه من شد و فرمود: آیا خیال میکنید که ما به آنچه در دست شماست محتاج هستیم؟ ما آنها را میگیریم تا اینکه شما را پاک نماییم.
امام صادق و فروتنی
منصور دوانیقی به دربانش گفت: وقتی که جعفر صادق، از درب وارد شد، قبل از اینکه به من برسد او را بکش! امام صادق- علیه السّلام- وارد شد و نشست و منصور، دربان را خواست و به او نگاه کرد و به امام صادق- علیه السّلام- نیز نگاه کرد. سپس گفت: برو به جای خود. و دست هایش را میمالید تا اینکه امام صادق- علیه السّلام- رفت. منصور، دربان را خواست و گفت: به تو چه دستوری داده بودم؟ دربان گفت: به خدا سوگند! من او را نه هنگامی که وارد شد، دیدم و نه هنگامی که خارج شد. فقط زمانی او را دیدم که با تو نشسته بود.
امام صادق (ع) و احیا
حسین بن زید میگوید: به امام صادق- علیه السّلام- گفتم مرا از فرمایش خداوند متعال به حضرت ابراهیم که فرمود: «او لم تؤمن» آگاه کن. حضرت فرمود: دوست داری که مانند آن را ببینی؟ گفتم: بلی. پس چاقویی برداشت و برخاست و کبوتر و کلاغ و طاوس و بازی را ذبح کرد و آنها را قطعه- قطعه نمود و به هم مخلوط کرد و بعد یک- یک آنها را ندا داد. دیدم که گوشت ها بعضی به یک دیگر چسبیدند و دوباره همان پرندگان، به وجود آمدند.
امام صادق (ع) و حق مومن
ابو بصیر گوید که: مردی به خدمت صادق علیه السّلام آمد و گفت: حقّ مؤمن چیست یا امام؟ گفت: به طرف احد بیرون رو. مرد به جانب احد بیرون شد. چون آنجا رسید، نگاه کرد، آنجا امام علیه السّلام را دید که ایستاده بود و نماز میکرد و اسب وی ایستاده بود. ناگاه گرگی بیامد و با آن حضرت سرّی میگفت چنانکه مردی با مردی گوید. امام گفت: بکردم. مرد گفت: من آمده بودم تا از چیزی پرسم، خود از آن عجبتر بدیدم! یا بن رسول اللّه، مسارّه گرگ با تو از چه چیز بود؟ امام علیه السّلام گفت: مرا گرگ خبر داد که زنم در عسر ولادت گرفتار شد، دعا کن تا ولادت بر وی آسان گردد، من گفتم: فعلت. یعنی دعا کردم به شرط آنکه خدای تعالی از نسل وی کسی را بر شیعه ما مسلّط نگرداند. مرد گوید: من گفتم: ما حقّ المؤمن علی اللّه؟ گفت: اگر با کوه گوید: اوبی، به حرکت آید. من کوه احد را دیدم که بعضی بر بعضی میکوفت. امام علیه السّلام گفت: من به ضرب المثل گفتم و- ای کوه- تو را نخواستم. کوه باز جای خویش شد
امام صادق (ع) و استقامت
جابر میگوید: نزد امام صادق- علیه السّلام- بودم. با آن حضرت، بیرون آمدیم مردی را دیدیم که بزغال های را خوابانده است تا ذبح کند و بزغاله فریاد میزند. امام فرمود: قیمت این بزغاله چقدر است؟ آن مرد گفت: چهار درهم. پس حضرت چهار درهم را از جیبش در آورد و به او داد و فرمود: او را آزاد کن. میگوید: پس رفتیم، دیدیم که «بازی» پرندهای را دنبال میکند و آن پرنده فریاد میکشد. حضرت با آستینش به باز اشاره کرد، پس پرنده را رها کرد و برگشت. به حضرت گفتم: چه شگفتی هایی در کار تو دیدیم! فرمود: آری، بزغاله را که آن مرد خوابانده بود تا بکشد، چشمش که به من افتاد، گفت از آنچه میخواهند در مورد من انجام دهند به خدا و شما اهل بیت پناه میبرم. و آن پرنده هم همین طور گفت. اگر شیعیان ما استقامت میورزیدند، زبان پرندگان را به آنان میشنواندیم.