- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فرهنگ و تاریخ
- شعر و ترانه
- بهار آمد...

بهار آمد...

فصل بهار یکی از زیباترین فصل های طبیعت است چرا که بعد از زمستان سرد از راه می رسد و زیبایی های بی نظیری را به همراه خود می آورد. آسمونی در این بخش یک مطلب بسیار زیبا و خواندنی در مورد فصل بهار و همچنین یک شعر زیبا و خواندنی را برای شما عزیزان تهیه کرده است.
بهار جشن طبیعت است طبیعت زیبایی که آدمی را مسحور می کند به طوری که از سخن گفتن بازمانده و حرف هایش ناگفته در ژرفای جانش باقی میماند.
"بهار" دمیدن روح حیات در کالبد طبیعت و فروردین فصل جریان خون است در شاهرگ هستی، سال به پایان خود نزدیک میشود، روزها، ماهها درپی هم می- گذرند و سالها از راه میرسند و این قصه که نامش زندگی است، همچنان ادامه دارد.
طبیعت پس از گذران دورهای سرد و بیمحصول، با آغاز بهار زنده شده و در واقع آفریده میشود پس انسان هم باید به عنوان یکی از مخلوقات الهی به همراه طبیعت به رستاخیز برخیزد.
تاریخ آغاز مراسم عید نوروز را به پادشاهی جمشید نسبت میدهند، در زمان هخامنشیان و ساسانیان نوروز به عنوان سنتی فراگیر و بسیار باشکوه چه در دربار شاهان و چه در خانههای مردم اجرا میشد و امروزه نیز گرچه از تشریفات بسیار و تنوعات قومی نوروز کاسته شده اما به نظر میرسد جشن نوروز از ایران جدایی ناپذیر است.
ایرانیان قدیم برای استقبال از سبزی بهار، 25روز مانده به فروردین، بر 12ستون خشتی یا سنگی سبزه میکاشتند.
آینه و شمع بر سر سفره هفت سین هست که نماد نطفه و باروری و زایش است و در اساطیر ایران، جهان تخم مرغی شکل است، آسمان چون پوسته تخم مرغ و زردهاش نمودار زمین است، ماهی زنده نیز نماد سرزندگی و شادابی است.
... و اما، حکایت نوروز عمل کردن به فلسفه نو کردن افکار و دلهایمان است و چه چیزی بهتر از آن که تمام اشتباهات گذشته را به خداوند همواره بخشنده بسپاریم و با روحی آزاد و آزاده زندگی کنیم.
با فرار رسیدن بهار و بیدار شدن زمین و گیاهان خفته با نفس روح بخش الهی فرصت مناسبی برای دیدن خویشان و بستگان است که این نیز یکی از نشانههای اخلاق و سنن مرضیه اسلامی و انسانی است.
فصل بهار (بهار: آوردن بهترینها) اولین فصل از فصلهای مناطق معتدل است. در نیمکرهٔ شمالی زمین، این فصل منطبق با سه ماه فروردین، اردیبهشت و خرداد (براساس تقویم خورشیدی جلالی) است. بسیاری از مردم فصل بهار را آغاز زندگی دوبارهٔ طبیعت میدانند. در فصل بهار حیواناتی که دارای خواب زمستانی هستند، و همچنین، درختان از خواب زمستانی بیدار شده و زندگی را دوباره آغاز میکنند. حیوانات نیز در این فصل شروع به تولید مثل میکنند.
بهار واژهای فارسی است، که در فارسی میانه و فارسی نوین به همین شکل بودهاست.
در فرهنگ عمومی برخی از کشورها، مثل ایران و افغانستان، به این فصل بسیار اهمیت میدهند، به طوری که، حتی، سال نو آنها در این فصل و با رسیدن خورشید به نقطهٔ اعتدال بهاری (اول فروردین، معمولاً مطابق با 21 مارس) شروع میشود. آنها شروع این سال را با مراسمی به نام نوروز جشن میگیرند که سیزده روز طول میکشد. این اهمیت در ادبیات نیز نمود زیادی دارد و بهار یکی از مهمترین سوژههای هنری و ادبی میباشد.
مطلع شعر بهاریه از جلال الدین محمد بلخی مشهور به مولوی:
بهار آمد بهار آمد، سلام آورد مستان را از آن پیغمبر خوبان پیام آورد مستان را

رخدادهای طبیعی
در فصل بهار انحراف محور زمین نسبت به خورشید افزایش مییابد. طول مدت روز به سرعت زیاد میشود، زمین گرم میشود و گیاهان شروع به رشد کردن میکنند. برفها آب میشوند و رودها به جریان میافتند. یخبندان در مناطق سردسیر کمتر میشوند و در مناطقی که آب و هوای سردسیری ندارند، دمای هوا به سرعت افزایش مییابد. بسیاری از گیاهان گیاهان گلدار شروع به شکوفه زدن میکنند. این بازه زمانی برخی موارد از زمانی از زمستان تا اوایل تابستان به طول میانجامد.
شعر زیبایی در مورد بهار
به برگهای خزانیده در گذار نسیم
نگاه کن ای دوست
که روزگاری چند
به شاخه های درختان سرو قامت شهر
چو دختران دل آسوده
مست و دست افشان
به ساز دلکش باد بهار رقصیدند
و از هجوم بلای خزان نترسید
نگاه کن ای دوست
به استواری اندام سبز خویش مناز
ببین به برگ خزاندیده در دهان نسیم
که سبز بود و کنون زرد و خشک و بی جانست
چو استخوان ظریف
به زیر پای تو در کوچه و خیابان
به
گوش رهگذران
چو کودکیست که در ناله است و گریانست
تو نیز چون برگی تنت ز حمله ی پاییز زرد خواهد شد
به هر کجا که روی با تو پهلوان اجل
به روز حادثه ها در نبرد خواهد شد
ز بیم دیدن او
گلوت خانه ی فریاد و درد خواهد شد
میان پنجه ی مرگ
تنت چو موسم پاییز سرد
خواهد شد
به خاک خواهی رفت
تن نزار تو و استخوان جمجمه ات
درون دخمه پوسیده گرد خواهد شد
به هوش باش ای دوست
نهیب پاییزست
بهار را دریاب
نا سزا و سزا
هزار شکر که بر هر زبان ترانه ی ماست
به ساز اهل هنر شعر عاشقانه ی ماست
شبی که خوشست خدایا با بامداد
مبر
که گیسوان پریشان او به شاه ی ماست
مجو به میکده ها مستی خمار شکن
میی که روح دهد در شرابخانه ی ماست
اگر به در گه حق دست التجا ببریم
سر هزار شهنشه بر آستانه ی ماست
به هر قفس که پری را شکسته می بینی
نظاره کن که نشانی ز آشیانه ی ماست
سری به شانه ی خوبان نهم
به گاه وداع
که دل به کام رسد گریه م بهانه ی ماست
مجال بی هنران بین به بارگاه هنر
دریغ و درد که این هم غم و زمانه ی ماست
خبر کنید رفیقان کاروانی را
که مرگ منزلی از راه بی کرانه ی ماست
خط جبین مرا چشم روزگار چو دید
به طعنه گفت که این جای تازیانه ماست
اگر به شعر بگردد زبان دشمن و دوست
به نا سزا و سزا لا جرم فسانه ی ماست
به شور نغمه برآور ز تار گیسوی جنگ
که ورد مجلستان شعر عاشقانه ماست