- آسمونی
- مجله اینترنتی
- هنر
- دانستنی هنر
- زیبایی شناسی، هنر معاصر

زیبایی شناسی، هنر معاصر
زیباییشناسی یکی از رشتههای فلسفه است که به عنوان نظریهٔ تأمل در داوریهای زیباییشناختی و چیستیِ زیبایی و نسبت آن با ادراک، تعریف میشود. زیبایی شناسی هنر معاصر است که قوانین و پارادایم های منحصربه فردی دارد. پورتال آسمونی در این بخش مطالب مفیدی در مورد زیبایی شناسی و همچنین پارادایم های زیبایی شناسی برای شما عزیزان تهیه کرده است که در ادامه می خوانید.
زیباییشناسی قابلیتی است برای درکِ بهترِ ادراکات و همچنین پدیدههای سخت مانند تندیس و نرم مانند موسیقی و باعث تغییر در روحیه و نگرش فرد میگردد.
هدف زیباییشناسی
هدف زیباشناسی توضیح چیستی زیبایی و نحوه ی درک ما از آن و نیز تحلیل سطوح و گونه ها آن است. همچنین شاید توصیه برای زیبا سازی هم بتواند جزء مباحث آن قلمداد شود (هنجاری)
معنای زیبایی
فیلسوفان و هنرمندان از ابتدای تاریخ بر سر زیبایی اختلاف نظر داشتند به صورتی که افلاطون زیبایی را هماهنگی اجزا با کل میدانست و آن را به دو نوع زیبایی طبیعت و موجودات زنده و زیبایی هندسه، خط و دایره تقسیم میکرد. او معتقد بود که زیبایی طبیعی نسبی است، در حالی که زیبایی هندسی یا آنچه به دست بشر ساخته میشود مطلق است و آنچه در نظریه افلاطون، زیبایی هندسی نامیده شده را لوکوربوزیه زیبایی مهندسی نامیده است. هگل بر اساس نظریات افلاطون، قائل به دو نوع زیبایی طبیعی و هنری بود. در هر حال تصدیق یقینی برای وجود خارجی زیبایی بسیار مشکل است.
از قرن هیجدهم به بعد، مفهوم زیبایی بیشتر جنبه روانشناسی به خود گرفت و در ارتباط با ادراک دیده شد. از آنجایی که عوامل روانی و اجتماعی بر ادراکات انسان اثرات مهمی بر جای میگذارند، در احساس او از زیبایی نیز موثرند.
ارزش زیبایی شناختی یک فضا هنگامی قابل ادراک میشود که بتواند خود را به عنوان یک موجود مستقل از ذهن برای ناظر مطرح کرده و ذهن او را به فعالیت وادارد.
تجربه زیبا شناختی
تجربه زیبا شناختی تجربهای خوشایند و مطلوب است که به زندگی ارزش و معنا میبخشد. این تجربه مبتنی بر تعمقی نشأت گرفته از درون موجود زنده است که سبب میشود او محیطش را بهتر درک کند؛ تجربهای که در بین همه مردم و در هر زمانی مستلزم تمرکز بر برخی از جنبههای محیط اطراف و شاید درون است.
قوانین عام زیباییشناسی
بیرکهوف معتقد است چیزی زیباست که با کمترین علامات ممکن، بیشترین نظم ممکن را عرضه کند؛ اما زیبایی تنها از طریق نظم و قاعده به دست نمیآید، بلکه نتیجه دو صفت متضاد است که هر دو به یک اندازه ضروری هستند.
هنر موفق، هنری است که مکالمهای دوجانبه با ذهن به وجود آورد، چالشهای ذهنی به وجود آورد و بازتابهایی ایجاد کند. این رابطه معمولاً از تجزیه و تحلیل ناکامل نیروهای مؤثر، حاصل میشود. ترکیبی که کاملاً هماهنگ و وحدت یافته باشد، ترکیبی خسته کننده خواهد بود. هنرمند موفق کسی است که احساس نظم و وابستگی را القا کند و در همان حال چیزهای غیرمنتظره را در اثر خود وارد سازد.
ادراک زیبایی بر اساس تئوری اطلاعات
بنا بر این نظریه، اطلاعات زیبا شناختی عواطف انسان را مخاطب قرار میدهند. بر این اساس یک پیام، زمانی زیبایی را القا میکند که پرت اطلاعاتی کافی داشته باشد و میزان بداعت، یعنی محتوای زیباشناختی آن، از حداکثر دریافت ذهن بیشتر باشد. در این صورت گیرنده مجبور به تشکیل طرح واره است و بدین ترتیب ذهن اجباراً خود را معطوف به سطوح بالاتر ادراکی میکند. در واقع ارضای حس زیباشناختی، زمانی به دست میآید که ذهن در مجموعهای از تحریکات ظاهراً غیر منظم و مغشوش، موفق به کشف یک نظم نسبی گردد.
پیامهای پیچیده را نمیتوان به صورت مستقیم درک کرد. در این حالت باید با روش تشکیل طرحوارهها مقدار اطلاعات را کم کرد. تئوری گشتالت اصول تقرب، تشابه، انسداد، استمرار و هم جهتی به عنوان عوامل خارجی و اصول آشنایی و آمادگی ذهنی را به عنوان عوامل مؤثر بر تشکیل طرحوارهها و ادراک زیبایی فرمی معرفی میکند.
فرم و صورت: فرم یکی از معیارهای اصلی زیبایی است که در دو گروه فرمهای با قاعده و فرمهای بی قاعده قرار میگیرد.
فرم با قاعده←تابع قوانین هندسی
فرم بی قاعده ←فاقد ساختار مشخص و غیر قابل پیش بینی
رنگ: تاثیرات رنگ بر ناظرین تابع 3عامل است مکانی که در آن رنگ بکار رفته،فرهنگ و عوامل اجتماعی و روانی
علایم و نمادها: محتوای معنوی یک نماد را میتوان در معماری به شکلهای مختلف بیان کرد؛ توجه به رنگها، توجه به نوع مصالح در ساختار بنا؛ نورپردازی
تزیین: یک رکن مهم در معماری که بیشتر بعد ظاهری دارد تا معنایی و شاید اصلاً از بعد معنایی برخوردار نباشند و تأکید بر فرم است.
آیا هنر قابل تعریف است؟
یکی از نخستین پرسشها در زیباییشناسی آن است که چرا زیبا، زیبا مینماید؟ یا به عبارت دیگر، هنر و اثر هنری چیست؟ در پاسخ چند تعریف محتمل مطرح شدهاند:
نظریه صورت معنادار: هنر مجموعهٔ آثاری است که دارای نسبت معینی میان اجزای خود هستند؛ که بر اساس آن در میان منتقدان حساس، احساس زیباییشناسانه برمیانگیزند.
نظریه ایدهآلیستی: هنر مجموعه ایدهها یا احساسات ذهن هنرمند است، که به صورت جرح و تعدیل شده به افراد دیگر منتقل میگردند.
نظریه نهادی: هنر مجموعه آثاری انسانساخت است که از جانب اهالی هنر، شان هنری یافتهاند.
تعریف دانشنامه بریتانیکا: هنر به کارگیری مهارتهای عملی و تصورات ذهنی در خلق اشیا یا محیطهایی زیباست، که با دیگران میتوانند به اشتراک گذارده شوند.
تعریف دانشنامه ویکیپدیای انگلیسی: هنر مجموعه آثار یا فرایندهای انسان ساختی است که تعمداً عناصری نمادین را در جهت اثرگذاری بر عواطف، احساسات یا هوش انسانی به کار میگیرد.
تعریف فرهنگنامه سخن: هنر هر نوع فعالیت غیرمعطوف به سود مادی و مبتنی بر برداشتهای شخصی از محیط و طبیعت با استفاده از نیروی تخیل و قواعد زیباییشناختی است.
لازم است ذکر شود که تمامی این تعاریف با انتقاداتی رو به رو بودهاند.
فلسفه نقد هنری
بخش دیگری از مباحثات فلسفی درباره هنرها متوجه روشها و توجیهات اقسام مطالبی بوده که درباره هنر مینویسند؛ مثلاً اینکه مقاصد یا نیات اظهارشده هنرمند تا چه حد در تفسیر انتقادی اثر هنری، ارتباط و مناسبت دارد.
ارزش آثار هنری
یکی از مسائل مهمی که در باب ارزش آثار هنری طرح میشود، تغییرات پیش آمده در اجرای آثار تاریخی است. مسئله مطرح شده این است که آیا در اجراهای موسیقی باید اصالت تاریخی و نزدیکی به نسخه اصلی را نصب العین قرار داد یا خیر؟
مسئله مهم دیگر در بحث ارزش آثار هنری، این است که آیا ارزش هنری تابلویی اصل از ارزش هنری بدل و کپی کاملی از آن بیش تر است و چگونه؟
جایگاه زیباییشناسی در فلسفه معاصر
زیباییشناسی از رشتههای سنتی فلسفه بوده، و به ویژه در سدههای هفدهم و هجدهم بسیار پررونق بودهاست. اما امروزه از رشتههای غیرفعال فلسفه میباشد. بسیاری از فیلسوفان معاصر متفقالقول هستند که زیبایی امری ذهنی و انتقال ناپذیر است.کسی راه ساختن ترانههای موسیقی درست یا اشعار کامل را نمیشناسد؛ و گرایش شدیدی به جانب این عقیده هست که دوست داشتن، دلیل و برهان نمیخواهد.
مفاهیم اصلی دکارتی و کانتی هنر و زیبایی شناسی از مبادی نگاه تازه آن ها به هستی و جهان به ظهور آمده است، به شرح ذیل آمده است.
-
خلاقیت ذهنی در برابر الهام
از منظر تفکر دکارتی هنر از خلاقیت ذهنی بشر بر آمده است. بنا بر این هنر امری درون ذهنی است و نه امری عینی و مستقل از ذهن انسانی. در روزگار دین و اسطوره و فلسفه یونانی هنر یا گونه ای ابداع و یا محاکات عالم وجود بود و یا گونه ای الهام و انکشاف غیبی حقایق . اما در عصر کنونی منشا ابداع هنری نیز در سوژه است. انسان در مقام سوژه "خلاق مایشای هنری " است
2.نبوغ نفسانی در برابر منشائیت متعالی از اصول تفکر هنری معاصر اصالت نبوغingenious بشری هنرمند به جای قبول حضور قدرت های ماورایی از جمله حضور جنgenius ها و فرشته ها و قدسیان و هرمسی اندر دنیای کهن شاعرانه و هنرمندانه است.
سنت شکنی ، بدعت و نوآوری در روزگار ما هرچه بدعت و نو آوری فزون تر، مقبول تر به نحوی که گسیختن از سنت خود به نحوی سنت بدل می گردد. سنت شکنی و آشنایی زدایی و ابتکار و اصالت خود هنرمند و تاسیس قواعدی که از هنرمند به هنرمند باید نو شود تا اصالت وی را فراهم سازد تاکید می کند.
- ابهام دنیای هنری معاصر به ابهام و حتی بی معنایی محض ارزش می نهد. از اینجا هر اثری صرفا امضای هنرمند بر روی آن باشد هنر و حتی شاهکار تلقی می شوند. ولو این که اعلانی پاره پاره باشد یا جعبه ساردینی باشد.
-
زیبایی و زشتی : معیارشناخت حسی فردی طبع زیبایی شناسانه حکایت از توانایی کاملا سوبژکتیو انسان برای تمیز زشت از زیبا دارد. از این منظر زیبایی سوبژکتیو است و هر چیزی که سلیقه یا حساسیت ذهنی ما را ارضا کند زیبا است.زیبایی از این باب چیزی جز ادراک ذهنی و لذت حاصل از آن است. موجود زیبا از تناسب فیزیکی و یا کمال روحی و معنوی چنان که پیشینیان درک می کردند برنمی آمد .
-
اوج خلاقیت ذهنی در تجربه هنری سوررئالیستی
-
نبوغ میکل آنژ آغاز تاکید هنرمندان و فیلسوفان هنر در باب مرجعیت نبوغ هنرمندانه در دنیای جدید نبوغ لازمه خلاقیت است و قدرت نبوغ خلاق همچون قدرت خدایی در عالم هنر پرستیده می شود. با فرض نبوغ هنر و هنرمند تابع هیچ قاعده و حکمت هنری مستقل نیست. هنرمند در ابداع هنری تابع تجربه شخصی خویش است . او مخالف حکایت گری است. اندیشه کانتی نهایت چنین اندیشه ای است. بنابراین حقیقتی از اثر هنری جز احساسات و نفسانیات و موهومات و اشباح ذهنی هنرمند از عالم درون و بیرون باقی نمی ماند.
-
ساختار شکنی و آشنازدایی پارادایم هنر معاصر در نمادهای غیر متعارف مانند اسباب های عادی و پیش پاافتاده
به قول "میرچاالیاده " هنرمندان به گونه ای ویران گرانه پایان جهان را در هنر جدید محاکات و ابداع میکنند، که به عقیدة وی، ممیزّة آن ویرانی و انهدام بیان و زبان هنری است. این امحاء و انهدام بیان از نقاشی آغاز میگردد، و سپس به شعر و رُمان و تئاتر کشیده میشود.
در بعضی موارد آنچه رخ داده، عبارت از نابودی واقعی عالم هنری مستقر و موجود است. با تماشای بعضی آثار متأخر، آدمی احساس میکند که هنرمند خواسته است دفتر تمام تاریخ نقاشی، و کلاً هنر را بشوید. این کار بیش از ویرانی و نابودی است، و در حقیقت بازگشت به هیولای بی شکل و هاویه است.
با وجود این در این قبیل آثار آدمی حدس میزند که هنرمند در جستجوی چیزیاست که هنوز آن را بیان نکرده است. او میبایست ویرانههای انباشته شده از انقلابهای هنری گذشته را از میان بردارد، و به جوهر باروری و شکوفایی ماده دست یابد، تا بتواند تاریخ هنر را از هیچ شروع کند، و از سربگیرد. چنین احساس میشود که در نزد بسیاری از هنرمندان جدید، ویرانی و نابودی زبان هنرها حکایت از آغاز بی عالمی جدید و افقی ورای افق امروز میکند.
خلاصه این که در هنر مدرن، هنرمندان با نیستانگاری به ویران کردن جهان هنری میپردازند، و عالم هنری خودشان را برویرانههای جهان میسازند. تلاش برای ویران کردن زبانهای هنری با حضور مضاعفی که به هنرمند دست میدهد، در حقیقت نشانة دریافت تازهای است، برای این هنرمندان. بدین تفصیل که آنها دریافتهاند "ازسرگیری واقعی " فقط پس از "پایان واقعی " ممکن است. از اینجا هنرمندان نخستین کسان در میان مردم این دوره و روزگارند که همّت خویش را صرف ویران کردن دنیای خود مینمایند، تا آن عالم هنری را که در آن آدمی بتواند هم زیست کند، و هم به تماشا و نظاره بایستد، و هم قادر به تخیّل معنوی و سیر در عالم حقیقی باشد، ابداع کنند.
-
نفی ارزش ها بر پایه خواست هنرمندان آوانگارد از طریق بازنمایی غیرمتعارف واقعیت
- ابهام آفرینی در آثار هنرمندان مدرن مانند پیکاسو و دالی از اینجا است که رمان بیداری فینگان های جیمز جویس و موسیقی نامانوس دوازده صدایی موضوعیت پیدا می کند.
دیگر آن که در دنیای هنر آوانگارد نفس دشواری و و هرچه درنیافتنی تر حجیت و ارزش مطلق پیدا می کند. اثر هرچه ناشناخته تر باشد مطلوب تر می شود به گونه راز آمیزی بدون راز ، جادو بدون جادو و شیطان.
بنا براین هرچه اثر نامفهوم تر و هرچه غریب تر ممدوح تر .همه هنرمندان یقین دارند که هرچه گستاخ تر و بت شکن تر و پوچ تر و درنیافتنی تر باشند ستوده تر و نازپرورده تر و عزیز و پرستیده تر خواهند بود.
-
بی تناسبی و گریز از قرینگی نحوی تکیه گاه زیبایی شناسی مدرن اکنون دیگر زیبایی را لفافه وجود تلقی نمی کنند صفتی که حقیقت با آن رخ می گشاید و در نهایت تابش و ظهور هستی است . زیبایی اساسا از هستی و وجود جدایی ناپذیر است. در عصر مدرن زیبایی تابع حواس و تجارب زیستی انسانی ماست و برای نفس ما خوشایند است.مفهوم جدید دانش زیبایی شناسی و استتیکaesthetic بومگارتن آلمانی از ریشـه aesthetosیونانی به معنای ادراک حسی است. این تعبیر از هنر و زیبایی در نزد ملل گذشته مانند ایران و هند و چین و مصر اسلام و مسیحیت وجود نداشت.
-
ترکیب بندی مدرن حلزونی برگرفته از هنرهای جادویی کهن هنر مدرن در نهایت تحقق مبانی زیبایی شناسی در تفکر دکارت و کانت بود،که در دنیای کنونی در دورة مدرن، حیات آدمیان را در نظر و عمل در برگرفته است. ما در دورة مدرن دکارتی مینگریم و در علم و تکنولوژی همانقدر دکارتیهستیم که در هنر و زیباییشناسی.
دیدیم که تفسیر دکارت از حقیقتِ وجود و معرفت و عواقب و نتایج این تفسیر در تاریخ فلسفة غرب امری عارضی و تصادفی نبوده است.
-
بازگشت به دنیایی جادویی بر طبق این تفسیر، دورهای شکل گرفت به نام دورة مدرن، که مدرنیته برای آن صرفاً بر زمانی تاریخی، یعنی اکنون در مقابل گذشته، دلالت نداشت؛ بلکه حاکی از دورهای از ادوار تاریخی بشر و حقیقت بود که در آن، انسان مقام و جایگاهی خاص در هستی یافته بود که همه چیز را رقم میزد. یکی از نتایج مهم مدرنیته پیدایش معنایی جدید از هنر و زیبایی بود که منجر به تأسیس علم استتیک یا زیباییشناسی با مبانی و مفاهیم خاص خود گردید.
انسان معاصر اکنون هنر را در همین محدوده میفهمد و تفسیر میکند و با همین دید هنری به سراغ پیشینیان میرود و طبیعی است که کوچکترین نشانی از اینگونه مفاهیم در میان آنان نیابد؛ و به سبب فقدان همینگونه مباحث نظری هنری، آثارشان را حاصل دورة جهل و نادانی کودکی بشر میداند و هنر مدرن را کمال هنری تاریخ حیات آدمی.
در حالی که اگر از آنان بپرسیم، معلوم نیست که اصلاً هنر استتیک مدرن را هنر حقیقی بدانند؛ چنانکه هگل- مدرنترین فیلسوف جهان دکارتی- که در افق فکری دکارت مبانی مدرنیته را به کمال رساند و مهمترین اثر را دربارة فلسفة هنر و زیبایی شناسی مدرن نوشت، صراحتاً اظهار داشت که هنر در دورة مدرن پایان یافته است و این به معنی مرگ هنر است.
هنر بزرگ از این منظر به گذشته تعلق دارد. قول هگل از جنس شعارهای امروزی ما نیست، قولِ متفکری است که آخرین فیلسوفان مدرن است. ممکن است بگوییم این داوری هگل مربوط به سالهای 1829- 1828 است که او کتابی دربارة زیباشناسی نوشت و از آن زمان تاکنون، آثار هنری و جریانهای مهم هنری موافق و مخالف نظری او پیدا آمده است؛ اما مسئله این است که آیا اکنون هنر در همان مقام اولیة اصیل خویش، یعنی همان مقام ظهور و انکشاف حقیقت و هستی،قرار دارد یا نه.
اصولاً تفکر مدرن مانند هر تفکر دیگری اقتضا میکند نحوی انکشاف و تجلی حقیقت در آن باشد، اما این انکشاف در نگاه مدرن هنری با استتار حقیقت شرقی همراه بوده است و سخن هگل معطوف به این نکته است که هنر بزرگ به پایان رسیده است اما ایا هنر مدرن مرده است خود نکته دیگری است که نیاز به تامل دارد.
منابع:
1- پورتال آسمونی
2- دکتر محمد مددپور (پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی)