- آسمونی
- مجله اینترنتی
- چهره ها
- چهره های دینی
- داستان زندگی اسحاق و یعقوب از زبان قرآن
داستان زندگی اسحاق و یعقوب از زبان قرآن
اسحاق(ع) فرزند ابراهیم(ع) از همسرش ساره است و پیامبران بنیاسرائیل و در رأس آنها پسرش یعقوب(ع) از نسل آن حضرتند، نبوت و پیامبری در فرزندان ابراهیم از ناحیه دو فرزندش اسماعیل و اسحاق است، چنان که خدای متعال فرمود:
<وَجَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالکِتابَ»
قرآن تصریح فرموده که اسحاق(ع)، پیامبر و از صالحان بوده و فرشتگان، پدرش ابراهیم(ع) را به وجود او مژده دادند:
وَبَشَّرْناهُ بإِسْحقَ نَبیّاً مِنَ الصّالِحِینَ * وَبارَکْنا عَلَیْهِ وَعَلی إِسْحقَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسنٌ وَظالِمٌ لِنَفْسهِ مُبینٌ؛
و ما او را به وجود اسحاق که پیامبر و از صالحان بود مژده دادیم و بر او و بر اسحاق برکات خودرا فرستادیم و از نسل این دو عدهای نیکوکار و عدهای هستند که آشکارا به نفس خویش ستم روا میدارند.
همان گونه که خداوند به پیامبری یعقوب(ع) تصریح فرموده و پیامبر خود حضرت محمد(ص) را در این زمینه مخاطب قرار داده است:
إِنّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ والنَّبیِّینَ مِنْ بَعْدهِ وَأَوْحَیْنا إِلی إِبْراهِیمَ وَإِسْمعِیلَ وَإِسْحقَ وَیَعْقُوبَ وَالأَسْباطِ؛
ما همان گونه که به نوح و پیامبران پس از او وحی نمودیم، به تو نیز وحی کردیم و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و أسباط نیز وحی نمودیم.
و خدای متعال با این گفته، ابراهیم و اسحاق(ع) را مورد ستایش قرار داده است:
وَاذکُرْ عِبادَنا إِبْراهِیمَ وَإِسْحقَ وَیَعْقُوبَ أُولِی الأَیْدی وَالأَبْصارِ * إِنّا أَخْلَصْناهُمْ بخالِصَةٍ ذکْریَ الدّارِ * وَإِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ المُصْطَفَیْنَ الأَخْیارِ؛
ای پیامبر، از بندگان خوب ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب یاد کن که صاحب اقتدار و بصیرت بودند ما آنان را برای تذکر سرای آخرت، خالص و پاکدل گرداندیم و آنان در پیشگاه ما از برگزیدگانِ خوبان هستند.
خدای سبحان به پیامبرش حضرت محمد(ص) دستور میدهد که توان بندگانش، ابراهیم و اسحاق و یعقوب و نیروی آنها را در راه اطاعت خدا و نعمتِ پیامبری که خداوند بدانها ارزانی داشته یاد کنند. در حقیقت، خداوند آنان را خالص گردانده و به سبب ویژگی بسیار پسندیدهای که پیوسته آنها را به یاد آخرت میانداخت و مردم را بدان یادآور میشدند، آنها را انتخاب کرد، به همین دلیل آنان برگزیدگان از میان همجنسان خود هستند.
در این گفته قرآن، برای مؤمن درسی آموزنده است که آخرت را پیوسته در نظر داشته و برای آن اعمال شایسته انجام دهد تا به قُرب الهی و بهشت جاودان او راه یابد.
خلاصه زندگی اسحاق و یعقوب
قرآن، مطلبی از زندگی اسحاق بهخصوص و از حیات پسرش یعقوب، جز آنچه که در مورد گم شدن پسرش یوسف و حوادثی که در آن رخ داده است، بیان نفرموده است و ما همه آنها را در سرگذشت یوسف(ع) یاد آور خواهیم شد، ولی در اینجا آنچه را اهل کتاب در باره اسحاق و یعقوب ذکر کردهاند میآوریم:
هنگامی که ابراهیم(ع) مرگ خویش را نزدیک دید، و هنوز اسحاق ازدواج نکرده و پدرش هم نمیخواست او را به ازدواج زنی کنعانی که به خدا ایمان نداشته و در قبیله وی ناشناخته بود در آورد. از این رو خادم و غلام خود را که سرپرستی امور منزل بدو واگذار شده و مورد اطمینان وی بود، مکلف ساخت تا به <حاران» در عراق رفته و دختری از قبیله خودش برای او بیاورد.
غلام، با توفیقات الهی رهسپار آن دیار گردید تا به حاران رسید و در آنجا <رفقه» دختر بتوئیل بن ناحور، برادر ابراهیم(ع) را انتخاب کرد، و وی را با خود برگرداند تا به همسری اسحاق در آید.
بیست سال پس از ازدواجش، خداوند به اسحاق دوقلو داد که اوّلی را عیسو نام گذاشتند که عرب او را <عیص» مینامد، و پسر دوم را که بعد از برادرش متولد شد، یعقوب نامیدند که نام اسرائیل نیز براو اطلاق میشود.
اسحاق به عیص بیش از یعقوب علاقه داشت؛ زیرا او بزرگتر بود، در حالی که مادرشان<رفقه» یعقوب را چون کوچکتر بود بیشتر دوست میداشت. روزی اسحاق میلبه غذا پیدا کرد و از عیص درخواست کرد برایش غذا بیاورد، ولی یعقوب به اتفاقمادرش قبل از عیص برای او غذا آوردند و اسحاق آن غذا را خورد و برای او دعا کرد. عیص از این قضیه آگاه گردید و بر برادرش خشمگین شد و او را تهدید کرد. وقتی مادرشان ازقضیه اطلاع یافت، به یعقوب اشاره کرد که برای دیدار برادرش <لابان» در سرزمین حارانبه عراق برود و نزد او باشد تا خشم برادرش فرو نشیند و با یکی از دختران او ازدواج نماید، و از شوهرش اسحاق خواست که وی را بدان فرمان دهد و سفارش نماید و او را دعا کند. یعقوب رهسپار آن سامان گشت و بر دایی خود، لابان وارد شد و به اندازه ازدواج با دخترش <راحیل» نزد او ماند. ولی داییاش دختر بزرگش <لیّا» را به ازدواج او در آورد، فردای آن روز در این زمینه با وی گفتوگو کرد و بدو گفت: من از دخترت <راحیل» خواستگاری کردم. این دختر زیباتر و نکوتر از دختر دیگر بود. داییاش به وی گفت: رسم ما نیست که دختر کوچکتر را قبل از بزرگتر تزویج نماییم و شما اگر خواهرش را دوست داری، باید هفت سال دیگر خدمت کنی، تا او را به ازدواج تو در آورم، و او هفت سال خدمت نمود و این دختر را نیز به خانه خواهرش وارد کرد و این سنّت، میان مردم آن زمان جایز بوده است.
<لابان» به هریک از دخترانش کنیزکی بخشید، به لیّا کنیزکی به نام <زلفا» و به راحیل کنیزی به نام <بلهه» هدیه داد و سپس هر یک از این دو دختر، کنیزک خویش را به یعقوببخشیدند و بدین ترتیب، یعقوب دارای چهار همسر شد و از آنها صاحب دوازده پسرگردید.
پسرانش <روبیل» و <شمعون» و <لاوی» و <یهودا» و <ایساخر» و <زابلیون» از همسر او، لیّا متولد شدند و از همسرش راحیل، <یوسف» و <بنیامین». و از بلهه، پسرش <دان» و <نفتالی»، و از زلفا، دو پسر به نام <جاد» و <اَشیر» داشت.
پس از گذشت بیست سال از اقامت یعقوب نزد داییاش، از لابان خواهش کرد تا اجازه دهد وی به سوی خانوادهاش برگردد و او نیز به وی اجازه داد. وقتی یعقوب به نزدیکی سرزمین <کنعان» یعنی فلسطین رسید، اطلاع یافت که برادرش <عیسو» با چهارصد نفر، آماده رویارویی با وی شده است. یعقوب بیمناک شد و دعای خیر در حقّ او کرد و برای برادرش هدیه بزرگی تدارک دید و همراه مردانش نزد او فرستاد. وقتی عیسو هدیه برادر را دید، از خود نرمی و ملایمت نشان داده و منطقه را به سود برادرش ترک کرد و رهسپار کوههای ساعیر شد، ولی یعقوب پیش پدرش اسحاق آمد و در شهر <جدون» که امروزه بدان شهر <الخلیل» اطلاق میشود، نزد پدر اقامت گزید.
اسحاق(ع) 180 سال زندگی کرد و سپس در غاری که پدرش ابراهیم(ع) در شهر الخلیل در آن دفن شده بود، به خاک سپرده شد.
أسباط
اسباط فرزندان دوازدهگانه یعقوب و یا نوههای پسری او بودهاند و به یک تن که عبارت است از پسر و یا فرزند پسر (نوه پسری)، سبط گویند.
سبط در میان یهودیان مانند، قبیله میان اعراب است، و آنها کسانیاند که به یک پدر و مادر برمیگردند و هر یک از پسران یعقوب، پدر سبطی از أسباط بنی اسرائیل هستند. بنابراین کلیّه بنی اسرائیل، از فرزندان دوازدهگانه یعقوب(ع) به وجود آمدهاند و نبوّت در این أسباط به گونهای پدید آمده که ذیلاً از نظرتان میگذرد.
نبوت در سبط لاوی، در حضرت موسی و هارون و الیاس و یسع و در سبط یهودا در حضرت داود و سلیمان و زکریا و یحیی و عیسی و در سبط بنیامین، در حضرت یونس(ع) پدیدار گشته است.
پیامبری یوسف(ع)
خداوند از فرزندان یعقوب، یوسف(ع) را مختص نبوت گردانده است، در قرآن به زبان یکی از مؤمنان که قوم خود را پند میدهد، آمده است:
وَلَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بالبَیِّناتِ فَما زلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمّا جاءَکُمْ بهِ حَتّی إِذا هَلَکَ قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدهِ رَسُولاً؛
یوسف نیز قبلاً برایتان آیات و نشانهها آورده بود و پیوسته در آنچه که برایتان آورده بود، شک و تردید داشتید تا این که از دنیا رفت، و سپس گفتید: خداوند هرگز پس از او پیامبری را نخواهد فرستاد.
خداوند در قرآن سورهای را به نام یوسف نامگذاری کرده و در آن زندگی حضرت یوسف و رنج و دشواریهای وی با برادرانش و همسر عزیز مصر، و زندان رفتن آن حضرت و دعوت او به سوی خدا و سپس بیرون رفتن از زندان و تعبیر خواب پادشاه و واگذاری وزارت اقتصاد به او و آنگاه آمدن برادرانش به مصر در اثر قحطی، و سپس معرفی خود به برادرانش و دیگر مطالبی را که بعداً به شرح آنها خواهیم پرداخت، بیان فرموده است.