- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فرهنگ و تاریخ
- داستان بلند
- داستان ارواح گمشده در زمینی دیگر - قسمت سوم
داستان ارواح گمشده در زمینی دیگر - قسمت سوم
ما روی ساحل پر از سنگ افتاده بودیم لحظه ای فقط نگاه میکردیم .
تا چشم کار میکرد فقط آب بود و ساحل ....
روزبه رو به ما برگشت و گفت :
-بچه ها چقدر زود ؟؟؟
ماهان با تعجب بهم نگاهی انداخت و به روزبه گفت : چی زود !!!
روزبه آه بلندی کشید و گفت :
-خب معلومه دیگه چقدر خنگین شماها !! ما مُردیم دیگه اینجام لابد مابین این دنیا با اون دنیاست .
ماهان نگاهی به دستاش انداخت و گفت : نه امکان نداره !!!!!!!!
که در همون لحظه رو به هر دوشون گفتم :
-خدایا ! چی میگین شماها !! مگه ندیدین که امواج ما رو اینجا آورد ؟ حالا شاید تعجب آور باشه ولی دیگه انقدر هم حالیمونه که مرگ اینجوری نیست !
روزبه با دستش آروم به سرم زد و گفت :
-به به آقای سینا خان ! جناب سینا میشه بفرمایین شما تابحال چند بار مردین ؟؟
لبخندی زدم و گفتم :
-پسر جون دیگه هر کی میدونه مردن نباید این مدلی باشه ! تازه من خودم دیدم که زمین یه شکافی برداشت بعدش ما توش افتادیم !!
ماهان که تو شوک بود گفت :
-بچه ها مگه ما تو جاده اصفهان نبودیم ؟ مگه اطرافمون کویر نبود ؟ حتی روستام نبودا ! ولی نگاه کنین الان روی ساحل وایستادیم روبرومونم دریاست !
من که دیگه از ایستادن خسته شده بودم روی تکه سنگی نشستم و به دریا نگاه کردم و با تعجب گفتم :
-نمی دونم هیچی نمی دونم ! فعلا که فقط دارم دریا رو می بینم نگاه کنین چقدر زیباست ؟ از اصفهان اومدیم شمال !!!!
روزبه کنارم نشست و گفت :
-واقعا چیشده ؟ مگه میشه از بیابون بیایم دریا ! بچه ها اندفعه یچیزی میگم بهم نخندین ها !نکنه کل دنیا اینجوری شده ! نکنه همه مردم ایران همچی بلایی سرشون اومده ! وای بچه ها میگن اگه به یچیزی زیاد زوم کنین همین میشه ها آخه من بازیهای کامپیوتریم همش بازیهای آخر دنیایی بود !
وای بچه ها نگاه کنین .....
با صدای ماهان من و روزبه به دریا نگاهی انداختیم و با تعجب خیره موندیم !!
ماه بزرگی داشت از ته دریا بالا میومد .. ماه انقدر بزرگ بود که می تونم بگم به اندازه یه استادیوم ورزشی بود که لحظه به لحظه بزرگتر میشد ...
دیگه مطمئن شدیم اینجا نباید زمین باشه و شاید حرف روزبه درست بود که شاید هم ما مرده باشیم ...
پایان قسمت سوم
قسمت دوم
قسمت چهارم
با ما همراه باشید