
راز گورستان مخفی – قسمت چهارم
نویسنده : لیلا شاهپوری
با رنگی پریده به نزد مامان و بابا رفتم .
مامانم رو به من گفت : کجا بودی مادر ؟
-تو حیاط ....یعنی تو راهرو .....می خواستم برم تو حیاط سردم شد و برگشتم .
احساس سرگیجه می کردم و لرزش کمی رو تو دستهام احساس میکردم به آرومی کنار مامانم نشستم و بی توجه به حرفهای دیگران به گوشه ای خیره شده بودم .
یه جور ترس پنهان تمام وجودم رو فرا گرفته بود .
دیگه حتی می ترسیدم به اطراف نگاه کنم , به خودم می گفتم که شاید کسی یا چیزی ................
ولی من مطمئن بودم که دختر دیگه ای رو هم تو عکس دیده بودم .دختری با موهای کوتاه که پشت چاه ایستاده بود و داشت به روبرو نگاه میکرد .
-سارا جان بیا مادر بیا بریم چند تا پرتقال بچینیم .
با صدای مامان به خودم اومدم و به طرف راهرو رفتم و نیم نگاهی به اتاقی که عکس عمه توش بود انداختم و اثری از شخص دیگه ای در اون نیافتم .
با سرعت از اون جا گذشتم و داخل حیاط رفتم .
سه تا درخت پرتقال و یه درخت نارنگی و چند تا گل رز پژمرده تمام گیاهان اون حیاط کوچیک بود.
مامان دور یکی از درخت های پرتقال که از همه بیشتر دریا . دریایی که همیشه عاشقش بودم و با دیدنش به وجد می اومدم , حالا نگاهی پر از غم و دردی که قابل گفتن واسه هیچ کس نبود رو به سمتش داشتم .
با شدید شدن باد , دریا طوفانی شده بود درست مثل دل من که درونش غوغایی بود .
نمی تونستم به کسی چیزی بگم . مطمئن بودم اولین کسی که مورد تمسخرش قرار می گرفتم رضا بود واسه همین تمام طول جاده رو به موزیک گوش می دادم و ساکت بودم .
تازه اگر هم به کسی چیزی می گفتم حتما اونها رو نگران می کردم بنابراین بهترین کار همین بود که چیزی نگم .
آروم آروم چشمام داشت سنگین میشد و پس از مدتی به خوابی عمیق فرو رفتم .
آرزو میکردم وقتی چشمام رو باز می کنم همه ی اون چیزها رؤیایی بیش نبوده باشه .
صدای گذر ماشین ها – پچ پچ مامان و بابا و موسیقی و خوابی عمیق و ...........................
مشاهده قسمت های قبلی و بعدی داستان
من عاشق داستان و فیلمهای ترسناکم بازم داستانهای ترسناک بذارید مرسی
وای وای وای، بنده خدا چه حالی داشته اون لحظه
تازه داره به جاهای خوبش میرسه
خیلی خوب بود، مشتاقانه دارم دنبال می کنم، ممنون آسمونی