- آسمونی
- مجله اینترنتی
- ورزشی
- اطلاعات فوتبالی
- کتاب ارلینگ هالند، ستارهی شمال

کتاب ارلینگ هالند، ستارهی شمال
برای اینکه هالند را بهتر بشناسید، باید کتاب ستاره شمال را خوب بخوانید. بخشهایی از این کتاب را که توسط انتشارات گلگشت منتشر شده، با هم می خوانیم. این کتاب توسط مایکل پارت نوشته شده و ماشالله صفری آن را به فارسی ترجمه کرده است.
در یک بعدازظهر تابستانی، گَبی خواهر ارلینگ چیزی از برادرش دید که دهانش از تعجب باز ماند. این اتفاق در یک بازی هندبال در زمین مدرسه افتاد. در هندبال، وقتی نزدیک نزدیک دروازه شوتزنی میکنید، پاهایتان نباید روی زمین باشد. گَبی دید که ارلینگ توپ را گرفت و سمت دروازه رفت و هنگام پرتاب توپ روی هوا پرید. انگار قانون جاذبه روی پسرک پنج ساله اثری نداشت، وقتی توپ به تور دروازه خورد ارلینگ هنوز روی زمین نیامده بود. تمام بچهها باشگاه شروع به تشویق کردند. ارلینگ لبخندی زد. حس فوق العادهای بود.
ارلینگ علاوه بر هندبال، به دویدن، پریدن، اسکی و تنیس هم علاقه داشت. در نروژ اعتقاد دارند که هر بچهای میتواند بدون توجه به مهارتهای یک کودک، هر ورزشی را امتحان کند. برای پسرکی ورزشکار مانند ارلینگ یک رویا بود...
ارلینگ با چشمانی که برق میزد جواب داد:« اینجام خانم». هیجان زده بود.
روز ورزش بود و نوبت ارلینگ برای پرش طول. نصیحت مادرش دوباره در گوشش زنگ خورد:«تا جایی که میتونی به خم شو و بعد با حداکثر فشار پاها بپر.»
ارلینگ ایستاد و مقابل گودال شنی انگشتان پاهایش را روی نوار آبی روشن قرار داد. کفشهایش را جفت کرد و نفس عمیقی کشید. یکبار، دوبار، سه بار دستانش را تکان داد و آمادهی جهش شد. بعد به جلو خم شد و با فشار پاهایش روی زمین که مانند پیستون بودند پرید.
در حال پرواز بود و احساسی شگفتانگیز داشت. روی هوا ارلینگ پاهایش را به جلو حرکت داد. دستانش مانند بالهایی باز بودند. با شور و شوق فریادی زد و دوباره سینهاش را به جلو برد. انگار روی هوا راه میرفت.
ناگهان روی شنها پخش شد و خندید. خیلی خوب بود! دوست داشت دوباره انجامش دهد.
معلم که بالای سر بچهها بود با دهانی باز به او خیره شده بود. نمیتوانست چیزی را که دیده بود باور کند.
پدر به سمتش دوید:« پرش خوبی بود ارلینگ! فکر کنم برنده شدی!»
معلم در حالی که چشمانش از تعجب گرد شده بود گفت:« بیشتر از برنده شدن...ارلینگ هالند این یک پرش خیلی بزرگه!»
ارلینگ با شادی سرش تکان داد و گفت:« خوبه!»
سی دقیقه بعد، مدیر مدرسه با ظاهری هیجانزده به آنها نزدیک شد.
به پدر و مادر ارلینگ گفت:« باید چیزی به شما بگم. ما کتاب رکوردها رو چک کردیم و پرش ارلینگ...» آب دهانش را قورت داد و ادامه داد:« بیشتر از هر بچهی ۵ سالهای در هر کجای دنیا پریده...»
گلللل! گلللل! بابا روی مبل بالا و پایین میپرید و فریاد میزد:« دو- یک! دو- یک!»
ارلینگ با شادی گفت:« منسیتی جلو افتاد!»
دوازده ساله بود و شب لیگقهرمانان اروپا. باشگاه قدیمی پدر مقابل رئال مادرید بازی میکرد. ارلینگ طرفدار پروپاقرص کریستیانو رونالدو، ستارهی رئال بود و نمیدانست کدام تیم را تشویق کند.
سپس در آخرین دقایق بازی، رونالدو جادویش را آغاز کرد. از سمت چپ محوطهی جریمه حمله کرد و ضربه زد. انگار که خطکش گذاشته باشد توپ مستقیم به تیم دروازه بوسه زد و وارد دروازه شد.
ارلینگ هیجان زده فریاد زد:« خدای من!». چنین گلهایی بیشتر شبیه جادو بود.
ارلینگ از پدرش پرسید:«چطور این کارو میکنه؟»
پدر گفت:« خیلی با استعداده. اما چیزی که باعث بزرگیش میشه، تمرین، تمرین و تمرین بیشتره. بهترین بازیکنان بعد از جلسات تمرین میمانند و وقتی بقیه در خانه هستند، تمرین میکنند. فرق آنها با بقیه همین است.»
****
اواخر همان شب، ارلینگ در تختش به پوستر رونالدو در کنار قهرمان دیگرش زلاتان ابراهیمویچ که روی دیوار بودند نگاه میکرد. با خودش فکر کرد اگر میخواهم مثل آنها باشم باید بیشتر تمرین کنم.
صبح زود، وقتی همه هنوز خواب بودند، یواشکی از خانه بیرون زد و سمت زمین متروکه رکاب زد. هیچکس آنجا نبود، یا او اینطور فکر میکرد.
***
وقتی که ارلینگ وارد زمین شد مربی جدیدش آقای گروتلند گفت:« تو بودی! امروز صبح یک نفر رو دیدم که داخل زمین مشغول شوت زدن بود! خودت بودی!»
همهی بچهها با تعجب به ارلینگ نگاه کردند.
ارلینگ که خجالت کشیده بود زیر لب گفت:« باید تمرین میکردم.»
آقای گروتلند با صدای بلند گفت:« اگر ارلینگ میخواد که بهتر بشه، تمرین بیشتر هیچ ایرادی نداره.»