
هنر نزد ایرانیان است و بس؟!
هزار سال پس از فردوسی ایرانیان نه تنها شاهنامه نمیخوانند که در فهم آن به خطا میروند و در حق خالق آن جفا میکنند و چنان مینمایند که گویی حکیم ابوالقاسم فردوسی ناسیونالیستی فاشیست و ملیگرایی نژادپرست و هیتلری شاعر بود که سروده: هنر نزد ایرانیان است و بس.
سروده فردوسی را البته هزار سال چنین نخواندهاند که این صد سال. این صد سال که بر ضعف ملت خویش آگاه شدیم و از قوت ملتهای دیگر هراسان و به جای تاسیس آینده به گذشته پناه بردیم و اول از همه شاهنامه فردوسی را ورق زدیم و برای شاه وقت شعر جستیم و لقب یافتیم و پشت ساختیم و رضاخان پالانی را رضاشاه پهلوی خواندیم و شعر شاعر ملی ایران را قربانی ملیگرایی ناپخته خویش کردیم و هیچ نیندیشیم که نه آن «هنر» این «هنر» است و نه آن «ایران» این «ایران» و نیاموختیم که «بس و بسا واژههایی هستند همانند و همریشه... به معنای بسیار و بسیاری... که در سرود هنر نزد ایرانیان است و بس نیز چنین باری دارد و به هیچ روی نمیگوید هنر تنها نزد ایرانیان است و این تنها ایرانیان هستند که هنر دارند.
این سرود میگوید بسی و بسیاری یا به اندازه نیاز هنر نزد ایرانیان است... استاد سخن ... قید که «بس» یا «و بس» باشد را از میان کار به پایان آن برده... است تا نوشته را آهنگین کند یعنی به جای ایرانیان بس و بسیار هنر نزدشان است یا ایرانیان بسی هنر دارند و یا بس هنر نزد ایرانیان است واژه بس به پایان رفته است و شده است هنر نزد ایرانیان است و بس »* نادیده گرفتن همین ظرافتهای ادبی سبب شده است عمری را در خطایی تاریخی به سر بریم و آن را حجاب فقر تمدنی خویش کنیم و این گونه ناسیونالیسم منفی را از دل باستانگرایی خام پهلوی بیرون آوریم که با جشن هزاره فردوسی در واقع ختم اندیشه آن حکیم را اعلام کرد.
ایرانیت اما تا پیش از قرن اخیر معنایی روشن داشت. ایران جغرافیایی تاریخی و فرهنگی بود که فلات قاره ایران را از شرق به شبه قاره هند و از غرب به عراق عرب میرساند اما هم «هند هندو» ایرانیمآب بود و هم «عراق عرب» با عجم عجین. ایرانیان گرچه در طول تاریخ بارها توسط بیگانگان فتح شدند اما هم یونانیان را داماد خود کردند و نام اسکندر را به شاهنامه بردند،هم اعراب را داماد خود کردند و نسل امامت را از تبار حسینبن علی(ع) و شهربانو فرض کردند و هم ترکان را چنان ایرانی کردند که طایفهای از ایشان (صفویان) را در برابر طایفهای دیگر (عثمانیان) احیاگر ایران کهن ساختند و اولین «دولت- ملت» خاورمیانه را در ایران بنا کردند تا همانگونه که در بنیادگذاری اولین امپراتوری جهان در عهد کوروش کبیر پیشتاز بودند در این کار نیز پیشگام باشند و این چهارصد سال پیش از این بود و سیصد سال پیش از آنکه پهلویها مدعی نژاده بودن شوند و بگویند که از عهد ساسانیان تا عصر پهلویان آنها (یعنی رضاخان و پسرش) چون مازندرانی بودهاند تنها شاهان پارسی ایران بودهاند که نبودهاند و اگر هم بودهاند چه جای فخر که ایران همواره جهانی در یک مرز بوده که ایران نامی بلندتر از یک نژاد داشته که ایران نه پرشیا که سرزمین مشترک فارس و ترک و کرد و ... بوده است.
پهلویها در حالی هزاره شاهنامه فردوسی را پاس میداشتند و در شرایطی نژادهای ایرانی را به بهانه نژاده بودن خویش سرکوب میکردند که از یاد برده بودند. اگرچه حکیم سروده:«هنر با نژاده است و با گوهرست» اما در عین حال افزوده: «هنر کی بود تا نباشد گهر؟ نژاده بسی دیدهای بیهنر، گهر آنک از فر یزدان بود، نیازد به بد دست و بد نشوند.»
ابوالقاسم فردوسی ایدئولوگ نبود. نه ایدئولوگ حکومت پهلوی و نه ایدئولوگ ملیگرایی ایرانی. حکمت فردوسی چنان بلندمرتبه بود که شعر او را هنر ایدئولوژیک ننامیم. او قصد استقرار نظمی سیاسی یا عقیدتی را نداشت. فردوسی تاریخ فراموششده ایران را به عنوان حوزهای تمدنی بازسازی و بازسرایی کرد که در آن همه عناصر تاریخی این جغرافیای بزرگ فرهنگی حضور داشتند. از کیومرث تا کسری، از زرتشت تا مصطفی(ص)، از رستم دستان تا شیر خدا. اگر کوروش کبیر موسس هویت ایرانی بود فردوسی کبیر احیاگر بزرگ آن بود و هویت و ملیت و ایرانیت چیزی فراتر از ملیگرایی و میهنپرستی است. ملیگرایی ایدئولوژی عصر جدید است که خاک را جانشین خدا و خاطره را جایگزین عقیده میکند. به توهماتی چون نژاد برتر و خون پاک دل میبندد.
این در حالی است که حکیم ابوالقاسم فردوسی نژادهبودن را در دو چیز میبیند: بهره داشتن از فر
یزدان و نیازیدن دست به بد و نشنودن به بد و این دو همان دو گوهر عصمت و عدالت است که فصل مشترک اندیشه ایرانی و اندیشه شیعی است. براین اساس فردوسی را با ملیگرایی چه کار؟ فردوسی را با لافزدن چه کار؟ سطح برداشت ناسیونالیستهای ایرانی از تاریخ و تمدن ایرانی به نحو ظریفی با سطح فهم آنان از این سروده فردوسی نسبت دارد که «هنر نزد ایرانیان است و بس». هنری که فردوسی از آن سخن میگوید هنر نیست جنگ است:
نگیرند شیر ژیان را به خس
هنر نزد ایرانیان است و بس
به دشمن نمایم هنر هرچه هست
ز مردی و پیروزی و زور دست
هنر در عصر جدید معنایی اختصاصی دارد که به انگلیسی آن را «Art» و به عربی «فن» مینامند و دربرگیرنده فنونی چون موسیقی و نقاشی و معماری است.
ایرانی که فردوسی از آن سخن میگوید نیز ایران امروز نیست. ایران امروز «دولت ـ ملت»ی مدرن است که از عهد صفویه احیا شده است و فردوسی سالها پیش از احیای این ایران در عصر حمله ترکان به ایران میزیسته است. فردوسی از ایرانی سخن میگوید که مرزهای فرهنگی آن فراتر از مرزهای سیاسی کنونی است. در این ایران بزرگ اقوام متعددی زندگی میکنند که همگی پارسی نیستند. همان ترکان و اعرابی که ملیگرایان افراطی ایشان را به ناسیونالیسم پهلوی و اقتدارگرایی مرکزی میکوبند در این ایران بزرگ حتی بیش از فارسها نقش دارند. ایران فردوسی در آیین ملکداری سرزمین کثیرالمله و متکثر است. به تعبیر امروز فدراسیونی بزرگ است. تفاهمی بزرگ برای زیستن همه ایرانیان فارس و ترک و عرب و کرد و بلوچ و گیلک و ترکمن ذیل یک سرزمین واحد که به آنها اجازه زیستن ذیل فرهنگهای قومی و بومی خود را میدهد. شرافت و اشرافیت (نژاده بودن) در شاهنامه فردوسی نه به خون که به دو شرط است؛ فر ایزدی و عدل بشری.
و این همه نشان میدهد که اگرچه شعر، حکمت است و شاعر، حکیم و حکیم ابوالقاسم فردوسی اما چه مردمان و چه مفسرانی که جان شاعران را در گورها از پس هزار سال میلرزانند و چه حکمتها که به این ایدئولوژیها بدل میشوند و چه علمها که به جهل ختم میشوند.
سلام.استدلال شما در مورد شعر فردوسی (( هنر نزد ایرانیان است و بس) ) به هیچ وجه مقبول نیست. حرف واو قبل از کلمه ی بس اینجوری توجیه نمیشه. فردوسی را دوست داریم به خاطر زحمتی که کشید.این قدر هم انگ به شاعر زحمت کش ایران دوست نزنید.
فردوسی بزرگ میهنپرستی آزاده و پاسدار هویت ملی و ایرانی اصیل که با شما ایرانستیزان پیوندی ندارد... اندکی شاهنامه بخوانید و سپس نطقپراکنی بفرمایید خودعقلکلپنداران... چو ایران نباشد تن من مباد
شما اگر زمان فردوسي و با او معاصر بوديد حتما كنيه اى چونان پالانى در كنار نامش مى نهاديد. نه بنده و نه شما و نه پدران ما جرات تخيل حركت ١٦ ساله ايران بدون درآمد را هم نداشتيم. به نظر مى رسد واژه ها نيز چون سقوط همه جانبه اخلاق بى سيرت شده اند. چگونه دوباره مى توانيم اعتبار ...
اگر به مرزهای ایران قدیم نگاهی کوتاه داشته باشیم درمی یابیم که مردم عراق ایرانی هستند تیسفون سال های سال پایتخت ایران زمین بوده و ایرانیان در کنار رودخانه تیگرات و فرات زنگی کرده اند و اگر امروز به دلیل اجبار زبان آنها عری است دلیلی بر عرب بودن آنها نیست و فراموش نکنیم زمانی که ...
بله درسته،ما همه پارس نیستیم و ایران فقط برای پارسی ها نیست و من هم افراطی نیستم ولی اعراب ایرانی نیستند. درسته ک باید ب همه ب یک چشم نگاه کرد ولی باید واقع بینانه نگاه کرد. اعراب از نژاد سامی اند و ایران سرزمین آریایی هاست یعنی پارس و گیلک و کرد و لر بلوچ و شمالی و جنوبی و ... و ...