گاهی اوقات همه ما انسانها لحظه ای خلاء عجیبی احساس می کنیم که هیچ چیزی نمی تواند آنرا جبران کند از مادیات گرفته تا .... هر چیز خوب دیگری .
نمی خواهم جمله هایی را که نوشته ام نامش را شعر بگویم ، بنابراین فقط نامش را لحظه های تنهائی میگویم .
تنهائی
کنار ساحل دریا ایستادم و به دوردست نگاه میکنممنتظرم .......منتظرم تا صدایش را بشنوم چشمانم را می بندم که ناگاه ....با موج سهمگین دریا بخود می آیم فقط قطره ای اشک و ...تازه فهمیدم چقدر تنهام ...
آسمان من
شب شده
نگاهم به آسمان پرستاره افتاده
ستاره ای در آن دور دورها می درخشد
کسی نیست صدایی نمی شنوم
پس فقط نگاه میکنم
ستاره ای پرنور را می بینم که به من نزدیک و نزدیک تر می شود