بدون قرار قبلى فيلمى است با بازى مصطفى زمانى و كارگردانى بهروز شعيبى می باشد.
دوشنبه ١٣ اذر ١٤٠٢
چكاوك شيرازى
بدون قرار قبلى فيلمى است با بازى مصطفى زمانى و كارگردانى بهروز شعيبى
این که بهروز شعیبی شخصیتی سمپاتیک دارد اصلا دلیل بر این نیست که می تواند هميشه فیلم هاى خوبی بسازد . نقص کار کجاست ؟ شايد برخى از فیلم هايي كه ساخته و نقاط ضعف داشته سعى نكرده كه ان ها را دركارهاي بعدى تكرار نكند باز هم به نظرم از ديگر دلايلش ایناست که در جامعه ی سینمایی ما، مانند هر جای دیگر برخى افراد بی دلیل از هم تعریف می کنند و اين دسته از افراد یا مطالعات كافي سینمایی ندارند یا نمی خواهند دوستانشان را برنجانند، هر چند که همین ها وقتی شخص موردنظرشان غایب است ، جور ديگرى برخورد مى كنند.
برخى از فیلم ها بر پایه ی تعریف های غير واقع ساخته می شوند و نتیجه می شود چنین فیلمی که حتی منظورش را هم متوجه نمی شویم.
یکی از اصول اولیه ی فیلم سازی این است که بدانیم قرار است راجع به چه چیزی حرف بزنیم که نه خودمان را گمراه کنیم نه بیننده را.
همین فیلم اتفاقا شروع خوبی داشت، یعنی می توانست فیلم خوبی از آب در بیاید.
فیلم با سکانسی شروع می شود که پگاه آهنگرانی را در نقش پزشکی نشان می دهد که مشغول احیای پسر جوانی است اما موفق نمی شود در این حین نماها به مرگ مردی دیگر در بیابان کات می خورد.
معرفی خوبی صورت می گیرد. هم آهنگرانی را به عنوان یک پزشک و این که کجا زندگی می کند می شناسیم، هم هم زمان از مرگ پدرش و شغلش و محل زندگیش آگاه می شویم.
پارادوکس تصاویر هم خوب است. یک شهر مدرن در تضاد با یک مکان سنتی قرار می گیرد.
جلوتر که می رویم متوجه می شویم آهنگرانی نقش زنی را بازی می کند که فرزند طلاق است و سی سال می شود که از پدرش خبر ندارد. خودش هم طلاق گرفته و فرزندی دارد که دچار مشکلات روحی و عاطفی است و حرف نمی زند. در واقع به نوعی به این کاراکتر کمی پرداخته شده اما کافی نیست زیرا اگر کافی بود همین شخصیت با چالش هایش می توانست داستان خوبی را برای فیلم رقم بزند.
او آگاه می شود که پدرش وصیت کرده که برای مراسم دفنش باید به ایران بیاید.
در چنین لحظاتی مخاطب انتظار دارد که داستان شروع شود و اتفاقات جدید برای او اتفاق بیفتد.
اتفاقاتی شبیه به این که دختر قدم به قدم دنبال نکاتی در مورد پدرش بگردد که بتواند کسی را که او را به دنیا آورده اما سی سال است که یکدیگر را ندیده اند، کشف کند و اندکی با او احساس نزدیکی کند.
انقدری که به زندگی دختر خاله ی این زن پرداخته شده خود او که در تضاد کامل با دختر خاله اش قرار گرفته، به ما شناسانده نمی شود.
به هر حال، او به ایران برمی گردد چون خیال می کند پدرش این طور وصیت کرده است. در تمام طول فیلم ما کودکی را می بینیم که مدام در حال خرابکاری و آزار مادر است. طبیعی است که طبق قانون فیلم و سینما، ما انتظار داشته باشیم که اتفاق ویژه ای در مورد این پسر بچه بیفتد وگرنه دقیقا به چه دلیلی یک سکانس در میان ما شاهد مشکلاتی هستیم که پسر برای مادرش ایجاد می کند؟
از آن طرف مادر مدام کوچه به کوچه و در به در دنبال هر کسی که هر چیزی می گوید راه میفتد و جالب این که هیچ کدام از این رفت و آمدها نه داستان را جلو می برند نه گره ای را باز می کنند نه حتی جذابیت بصری دارند.
تا این که بالاخره یک جایی دختر می فهمد که پدرش وصیت نکرده او برای مراسم دفنش حضور داشته باشد!! پس چه اصراری بود که پدر را مردی فداکار که در حسرت دیدار دخترش می سوخته معرفی شود؟!
در نهایت این که برای دخترش قبری به میراث گذاشته دقیقا چه معنی می دهد؟ آیا قرار است بیننده را دچار مفاهیم عمیقی مانند زندگی پس از مرگ یا پوچی دنیا کند؟ هیچ کدام از این ها هم حاصل نشده البته اگر اصلا به این موارد فکر شده باشد.
تکلیف پسر خانواده که روشن است. او به ثروت مادی پدر رسیده است. اما دختر چه؟ قرار بود به چه چیزی برسد؟
در آخر هم که معلوم شد همه ی این ها جزء نقشه ای بوده که شاگرد پدر کشیده و به این وسیله خواسته دختر را به ایران بکشاند.
این همه از پسر مبادی آداب و مخلص و تحصیل کرده و معتمدی مانند او خیلی خیلی بعید به نظر می رسد؛ آن هم برای رسیدن به منظوری که کاملا یک طرفه بوده و معلوم نبوده که آیا می تواند به خواسته اش برسد یا خیر.
پسری با این همه خصال نیکو عاشق دختری می شود که تعریفش را از پدرش شنیده و در فضای مجازی نوشته هایش را تایید می کرده است. بعد همین پسر، دختر را می فریبد و او را به ایران می کشاند تا به او بگوید عاشقش شده.
از آن بدتر سوئیچ احساسات دختر است او که در آلمان بزرگ شده و طبعا شبیه آن ها و بی احساس شده با چند کلمه ای که دختر خاله اش دلالتش می کند، سراغ پسر می رود و با رو به روی هم قرار گرفتن دختر و پسر مخاطب می فهمد ( باید بفهمد!) که دختر جواب بله را داده است.