- آسمونی
- مجله اینترنتی
- عکس و خواندنی
- دل نوشته
- چهره آسمانی تو

چهره آسمانی تو
عشق زمینی، عشق آسمانی
«هرکه بخواهد خود به تنهایی یا به یاری راهنمایی، راه عشق را بپیماید، چارهای ندارد جز اینکه از زیباییهای زمینی آغاز کند و مرحله به مرحله پیش رود»./رساله «ضیافت» افلاطون
در ادبیات ما دو گونه رهیافت نسبت به عشق وجود دارد. گاه عشق مطلقا پسندیده است و نیکو و گاه به دو نوع نیکو و ناپسند تقسیم میشود. هم «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق» و هم «عشقهایی کز پی رنگی بود، عشق نبود عاقبت ننگی بود»، اما این عشق چیست و تعریفش چیست، پسندیدهاش کدام است و نکوهیدهاش کدام؟
در برخی متون که صبغه دینی دارد، عشق به دو نوع زمینی و آسمانی تقسیم میشود و عشق زمینی نکوهیده و عشق آسمانی پسندیده تلقی میشود، اما برخی متون دینی و عرفانی، عشق زمینی را نیز مقدمهای برای رسیدن به عشق آسمانی و مقدس تبیین میکنند. به نظر میرسد آن دسته از متون که عشق زمینی را ناپسند و نکوهیده تبیین میکنند، در دورهای تاریخی ظهور کردند که مصائب انسانی و طبیعی بسیاری بر زندگی بشر حاکم بوده و زمینهساز این بدبینی به عشق زمینی را فراهم کرده است.
در این بستر تاریخی دیدگاههایی نسبت به دنیای مادی ظهور میکند که میل و عشق به دنیا را نشانه غفلت از ماوای حقیقی جلوه میدهد و حال آنکه این دیدگاهی اصالتا دینی نیست؛ بلکه نگرشی است که برخی متکلمان در طول تاریخ، به علت وجود مصائب بسیار این جهانی، به ادیان الهی نسبت دادند. ادیان الهی، بویژه ادیان ابراهیمی، نگاهی اصالتا منفی به جهان نداشتهاند؛ بلکه آن را جلوهای از خدا میدانند، بنابراین عشق به زیباییهای آن، با وجود معرفت به منشأ دنیا، عشقی مقدس و الهی دانسته میشود.
تاریخ نشان داده که دنیا بر انسان سختگیر بوده و ناملایمات زیادی را بر او تحمیل کرده است و در این میان، انسانها نیز چندان با یکدیگر از در رحمت وارد نشده و ستمهای شدیدی بر همنوعان خود روا داشتند. در دورههایی از تاریخ که این شرارتها شدت بیشتری یافته، مسائل کلامی در باب «شر» و نیز «کیفیت خلقت جهان مادی» برای متکلمان اهمیت بیشتری پیدا کرده است. درواقع متکلمان ادیان توحیدی، در چنین دورههای تاریخی نمیتوانستند تصویر کاملا نیک و قدرتمند خداوند را با شرارتها و مصیبتهایی که در عصر آنها در جهان مادی ایجاد میشد، سازگار ببینند و به خیال خود ناچار بودند تبیینی از پیدایش جهان مادی ارائه کنند که با تصویر کاملا نیک از خداوند ناسازگار نباشد.
درواقع مسائلی که امروزه نیز برای برخی از ما (که آشنایی کمتری با دیدگاههای کلامی داریم)، هنگام به وجود آمدن بلایایی چون زلزلهای اتفاق بیفتد تا زنان و کودکان بیگناه کشته نشوند؟».
یکی از متکلمان رومی قرن دوم میلادی به نام والنتینوس نیز بسیار با مسائل اینچنینی مواجه بود. آنچه این مساله را نزد او و دیگر متکلمان مسیحی همعصر او، مهمتر جلوه میداد، این بود که مسیح، به مثابه پیامبری الهی، در این جهان به دست انسانها شکنجه و کشته شد. براستی چرا باید پیامبری که از سوی خداوند برای هدایت انسانها ماموریت دارد؛ پیامبری که برای اثبات رسالتش قادر به زنده کردن اموات است، در این جهان شکنجه و کشته شود، چنان که گویی او در هدایت انسانها توفیقی نداشته است؟
همین مساله والنتینوس را به این دیدگاه هدایت کرد که گویی دنیا، محل شرارت و تاریکی است و جایی که محل شرارت و تاریکی است، نه به خواست خدا، بلکه به خواستی غیرالهی و بر مبنای عشقی نامقدس بنیان نهاده شده است.
از نگاه او، خداوند اصل و منشأ جهان است و از او موجودات آسمانی «عقل»، «حقیقت»، «کلمه»، «حیات» و... به ترتیب و با سلسله مراتبی خاص ایجاد شدهاند. موجودات مقدس مخلوق خدا، هریک مخلوقی همرتبه، ولی با جنس مخالف دارند که با عشق ورزیدن به آن (عشق مقدس و آسمانی) و امتزاج با آن، موجودات مقدس و آسمانی مراتب بعد زاده میشوند.
مجموعه این موجودات مقدس و آسمانی، در کنار خداوند یکتا که در راس همه آنهاست، ملأ اعلا و مقدس را تشکیل میدهند و آخرین این زوجهای مقدس که در انتهای این سلسله مراتب قرار دارند، «مرز» (مذکر) و «حکمت» (مونث) نام دارند. حکمت، دچار عشقی غیر مقدس شد و آن اینکه خواست بیش از حد خود بداند و وسوسه شناخت به خداوند در دل او افتاد و حال آنکه «مرز» که زوج او بود، خواست او را آگاه کند که این علمی دستنایافتنی است. این وسوسه و عشق نامقدس، درون «حکمت» مبدل به نطفه نامشروعی شد که از آن موجودی ظلمانی پا به هستی گذاشت، این موجود نامشروع و ظلمانی از ملأ اعلا و آسمان مقدس اخراج شد.
موجود ظلمانی پس از اخراج از آسمان قدسی الهی، اصل خود را فراموش کرد و دست به خلقت جهان مادی زد. بنابراین جهان مادی و دنیا، حاصل یک اشتباه و یک عشق غیرمقدس و زیادهخواهانه است. انسان که در این جهان پای میگذارد، دارای دو جنبه است، جنبه روحانی که به یادگار مانده از همان نور و قداستی است که «حکمت» از ملأ اعلا داشت و جنبه جسمانی که حاصل جهان مادی است.
کاری که انبیا باید انجام دهند، این است که به انسان یادآوری کنند که روح او متعلق به آسمانها و ملأ اعلاست و باید به اصل خود بازگردد. درواقع، انبیا به بیان والنتینوس میخواهند در برابر آن عشق نامقدسی که موجب ایجاد جهان مادی و سقوط روح انسان به دنیای ظلمانی گشت، عشقی مقدس را در روح انسان ایجاد کنند تا او به واسطه این عشق به جهان مقدس و آسمانی بازگردد.
بنابراین کار انبیا احیای همان چیزی است که افلاطون از زبان سقراط در رساله «ضیافت»، عشق حقیقی توصیف میکند. سقراط در این رساله عشق را میل انسان به آنچه فاقد آن است، توصیف میکند و از آنجا که اصلیترین گمشده انسان، «جاودانگی» است، به بیان سقراط، انسان همواره عاشق جاودانگی است و هیچگاه به این جاودانگی نمیرسد، به همین علت در پی چیزهایی است که او را به جاودانگی نزدیک میکند. انسان از طریق ازدواج میخواهد تولیدمثل کند تا بدین شیوه اگر خود جاودانه نیست، دستکم نسل او به نحو جاودانه در جهان باقی بماند، اما به بیان این حکیم یونانی، جاودانگی حقیقی، در دستیابی حکمت و حقیقت برای انسان حاصل میشود؛ بنابراین عشق حقیقی، عشق به حقیقت است.
حال با این اوصاف، کار انبیا نیز احیای عشق حقیقی و ایجاد زمینهای در انسان برای حرکت به سمت حقیقت هستی و منشأیی که روح انسان از آنجا پا به عرصه وجود گذاشته، است، اما انبیای الهی هرگز جهان مادی را مطلقا ظلمانی نمیدانند؛ بلکه آن را جلوهای از خداوند یکتا میشمرند، بنابراین عشق زمینی میتواند پله و مقدمهای باشد برای اینکه انسان دریابد مأوای زیبایی و عشق حقیقی، در آسمان و در گام برداشتن به سوی ملأ اعلاست.