- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فیلم و سینما
- نقد فیلم
- نگاهی به مجموعه افعی تهران

نگاهی به مجموعه افعی تهران
سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۳
صوفی بوستانی
بالاخره پس مدتها دیدیم که واقعا با تمام مشکلات ساخت فیلم وسریال درایران میشود،سریالی ساخت که خوب شروع شود،خوب بیننده رادرگیر کند و خوب هم تمام شود…. افعی تهران فیلمی روانشناختی بود که هنجار های کودکی ، نحوه رفتار زوجها با نکات ریز و شاید پیش پا افتاده ولی حائز اهمیت دررشدکودک واخلاق حرفه در کار ، کلیشه های قدیمی و ذهنیت از تحصیل ومشکلات بچه های طلاق و کلی نکته نهفته وفوق العاده دقیق با بیانی خوب که خیلی به درد جامعه ازهم گسیخته کنونی خواهدخورد...
و مهمتر اینکه من ببینده از وقتی این سریال را دیدم حتی نگاهم به زندگی وخودم تغییر یافته ودوست دارم مثل آرمان که کودکی خودرا
در آغوش گرفت وآرام شد بتوانم همه زخمهای عمیق اما ناپیدای خودم را درآغوش بگیرم وبه آرامش برسم ، من اینجا نظرخودم را به عنوان یک عاشق سینما وفیلم و کسی که بسیار فیلم دیده و نحوه انتقاد کردن رایاد گرفته می گویم:

از نقاط قوت شروع میکنم:
۱.تمام شخصیت های داستان خاکستری بودند و کسی آدم خوبه و کسی آدم بده (سیاه مطلق وسفید مطلق) نبود. و اینجاازحالت اسطوره سازی کلیشه ای هم خبری نیست و قراراست انسان هایی کاملا نرمال با خوبی ها و بدی ها یشان ببینیم.
۲.رابطه ی بین مژگان(روانشناس) و آرمان درحدعالی پیش رفت.از حالت تدافعی آرمان نسبت به مژگان که بعد تبدیل شد به یک شیفتگی ملایم و از قانون مداری مژگان که بعد تبدیل شد به دفاع از آرمان،و حتی کاربه جایی رسید که حق را به آرمان (قاتل واقعی)داد، سبك فيلم،سناريو،ديالوگ ها،لوكيشن،نوع فيلم برداري،سكانس ها،و…… فراتر از اين حرف ها بودکه بتوان آنرانقد کرد واقعا جاى اين سبك فيلم در ايران خالى بود، پیمان معادى هنرمند ی است كه وجودش در سينمای ايران،كلاس سينماى ايران رابالا ميبردواقعا خسته نباشيد .

۳.موسیقی سریال؟شاهکار!بی اغراق شاهکار!جوری موسیقی ها برای فضای داستان مناسب بودند که باید برای این انتخاب ها ایستاده دست زد.
۴.پیچش داستانی دراین سریال به معنای واقعی کلمه فوق العاده بود!جایی که ما پدر آرمان را آدم بدومنفی در زندگی آرمان می دانستیم و به آرمان برای اینکه به همان دلیل نمی تواند پدر خوبی برای پسرش باشد حق میدادیم چون پدر خودش زیردست یک آدم افتضاح بزرگ شده داستان چرخید و ما دیدیم آقای کارگردان سریال درواقع مامی ایشیوزداشته نه ددی ایشیوز،و آقای کارگردان شاید برای فرار از واقعیت ها و یا شاید برای توجیه بی مسئولیتی های گذشته ی خودش در برابر پسرش دوست داشت آن چیزی را باور و تعریف کند که خودش را آرام میکرد. و به خودش حق بدهد
۵ . رابطه ی آرمان و بابک؟ بی نظیربود!یک رابطه ای که بر اثر اجبار به وجود آمد،اما به سمتی پیش رفت که آرمان دیگر نمی خواست از بابک یک آرمان دیگر ساخته شود و دلش میخواست بابک درست بزرگ شود و حق انتخاب و حرف زدن داشته باشد همانطور که بابک به مرور زمان آرمان را برای خودش تبدیل به اسطوره و قهرمان کرد و حرف های پدرش را دیگر بیشتر از مادرش قبول داشت.رابطه ای که اثر عشق را نشان میداد و پدری که چرخه های معیوب را شکسته بود و می خواست پسرش با عشق و تعامل بزرگ بشود.

۶.رابطه ی بابک و الهه هم جوری پیش رفت که در نهایت با برداشته شدن موانع و حرف هایی که در گلویشان گیر کرده بود فهمیدند در واقع نه تنها از هم متنفر نبودند ،علاقه مند هم بودند وتنها مقدار زیادی از هم دلخور و دلشکسته شده بودند که کم کم توانستند با حرف زدن وبرقراری ارتباطات درست از شدت دلخوری هایشان کم کنند و حتی به این فکر کنند که میتوانند به همدیگر یک شانس دوباره بدهند.
۷.سریال یک معضل اجتماعی ای را نشون می داد که کمتر کسی را پیدا می کنید که باآن درگیر نباشد
"ترومای کودکی" یا همان جمله ی معروف "ریشه در کودکی دارد"
یکی از بزرگترین معضل هایی است که اثر های نسبتا ماندگار و رد پاهاهای عمیق از خودش به جا میگذارد.نقش پررنگ والدین در زندگی یک کودک ، همانطورکه آرمان در قسمت اول اشاره کرد.
این که چه جوری میشه دوتا بچه مثل هم معصوم و بی گناه به دنیا می ایند و یکیشون یک آدم موفق می شود و اما دیگری تبدیل می شود به یک قاتل جانی و در این جا
مسیری که از مشکلات آرمان با پدر و مادرش در طول سریال طی شد یکی از قوی ترین نقاط سریال بود
آرمان یک شخصیت نابغه،عصبی،لجباز و تا حدی مغرور اما پر از عشق بود.عشق هایی که یا سرکوب شده بودند یا پاسخ نامناسبی دریافت کرده بودندو از آرمان در برابر عشق ،یک انسان ترسو ساخته بودند اما با حضور مژگان و بابک ،آقای کارگردان تصمیم گرفت باور کند که گاهی وقت ها بروز عشق و علاقه درزندگی درست و مناسب است .
آرمان با حضور پررنگ بابک در زندگیش تا حد زیادی عوض شد اما به ما نشون داد که پای اعتقادش همچنان استوار می ماند و نمی گذارد بچه ی دیگری مثل آرمان کوچولو قربانی کودک آزاری بشود.

آرمان با حضور بابک و بعد فقدان ناگهانیش یاد گرفت با کودکی خودش ارتباط برقرار کند
و بپذیرد که در بلاهایی که سرش آمده،خودش تقصیری نداشته و با کودک درونش دوباره دوست شد
آرمان شاید در مسیر رویاهایش به جای درستی نرسید،فیلمش با همه ی کم و کاستی های طبیعی و تحمیلی تبدیل به ان چیزی که انتظارش را داشت نشد اما به ما یاد داد که یک قدم اشتباه برداشتن بهتر از قدم برنداشتن است.به قول الهه"فاصله ی بین یک کارگردان ناموفق و یک کارگردان موفق کمتر از فاصله ی بین یک کارگردان و کسی که میخواهد کارگردان باشد هست"
آرمان تلاش زیادی کرد و تحقیر های زیادی را متحمل شد.
به در و دیوار زد و آخر نشد آن چیزی که در ذهنش بود، امابازهم اینکار را کرد،
ایده ی درگیردر ذهنش را بالاخره به تصویر کشید و برایش مهم نتیجه نبود مهم برداشتن سخت ترین قدم، یعنی همون قدم اول بود!
آرمان شجاعت به خرج داد و قدم اول رابا همه ی نقص هایش برداشت.
ارمان در ارتباط با آدم های دیگر زندگیش مثل دوستانش و همکارانش تا حدودی فداکار بود و با تمام تند خویی ها و عصبانیت هایی که داشت و سختی هایی که باعث شد اکیپش بکشد اما در نهایت حمایت گر بود و سعی میکرد آدم ها را درک کند. یک درک ،حمایتی و فداکاری زیرپوستی
سکانسی که پلیس کتاب قمار باز را به آرمان داد.جایی که به روش انتخابی خود آرمان یک نشونه داد یکی از بهترین سکانس های در تمام این ۱۴ قسمت بود
سکانس آخر مژگان و آرمان...واقعا قشنگ بود.حتی میتوانم بگویم بهترین سکانس بود اینکه "اجازه میدم بری تا جفتمون خوش حال تر باشیم" رو به تصویر کشیدن برای بیننده زیبا بود.اینکه ترک یه رابطه ی تاکسیک و عمیق همان قدر که اذیت کننده است به انسان احساس رهایی می دهد و نشان دادن ان قابل تقدیر بود.
اینکه مژگان بر خلاف عذابی که متحمل شده بود باز هم کنار آرمان بودن را انتخاب کرده بود،اینکه آرمان سعی نکرد انکار کند و خود واقعیش را نشان داد،اینکه مژگان فداکاری را انتخاب کرد و به آرمان یک شانس دوباره درزندگی داد.

اکت های فوق العاده ی بازیگران،نگاه هایشان و فیلمبرداری از زاویه های یمناسب همه باعث می شدند ، بیننده بیشتر و بیشتر توی این سکانسها غرق شود.
وان صحنه های با کاغذ حرف زدنشان...آدمها رو پرت میکرد توی فیلم های استیون سودربرگ:
دقیقا همان چیزی که برای قسمت آخر انتظار داشتیم حالا با کمی تفاوت درست همانطور که سکانس موردعلاقه ام در مینی سریال muted سکانسی بود که عمیق ترین رابطه بین روانشناس و فرد تحت درمانش رابه تصویر کشید((عشق))..
در نهایت تنها چیزی که از پایان سریال خیلی دوست داشتم:قهرمان نشدن پلیس و آزاد ماندن قاتل دقیقا برخلاف اکثر داستان ها اینبار کسی قاتل را نگرفت و پلیس قهرمان داستان نشد درواقع قهرمان واقعی کسی بود که با وجود دانستن حقیقت سکوت کرد و کنار قاتل ایستاد یعنی خانم تراپیست
حالا میخواهم چیزهایی را بیان کنم که از نظرمن جلوی افسانه شدن این سریال را گرفتند
۱.حضور منفعلانه ی پلیس و هیچ کاری نکردن و صرفا لاپوشونی کردن قضیه ی افعی تهران.
درست است که من دوست نداشتمکه پلیس آخرش قهرمان بازی دربیاورد و آرمان را بگیرد اما از ان طرف بوم هم افتادن
و تا این حد کمرنگ و بی اثر کردن پلیس هم کمی باعث میشد داستان از فضای واقعی فاصله بگیرد.

۲.پایان کلیشه ای و قابل انتظار سریال.دوستانی که مثل من به سریال های این مدلی علاقه دارن می دانند، روتین این سبک سریال ها همین است .
در تمام مدت سعی می کنند از گذشته سخت و تجربه های سخت تر شخصیت اصلی داستان بگویند و او را معصوم نشون بدهند و در لحظه های آخر ، اپیزود آخر این را ثابت کنند که خب شخصیت اصلی قاتل است ،درواقع شگردشون این هست که با گفتن داستان زندگی قاتل ، مخاطب را در پایان به سمتی ببرند که به قاتل حق بدهد.
و این چیزی بود که من برای افعی تهران دوست داشتنی ام نمی خواستم.
میخواستم همانطور که در طول ۱۳ قسمت گذشته خاص و متفاوت جلو اومده اپیزود پایانی را هم همینطور پیش ببرد ، اما خب...همیشه اونیکه ما دوست داریم نمیشود و این را هم بگویم به قول اسکورسیزی فیلنامه ی بدون مشکل وجود ندارد و به همین دلیل افعی تهران حتی با وجود پایان قابل پیش بینی و ضعف های کوچیکی که در طی داستان داشت همچنان سریال خیلی خوب و شاهکار بود و یکی از بهترین سریال های ایرانی اخیر بود.
با همه
نقص های کوچکی که داشت ،میدانم چیزی از ارزش های سریال کمنمی کند!
و در پایان از بازی بسیار زیبای خانم مریلا زارعی و کارگردانی عالی سامان مقدم هم باید تشکر کرد.