- آسمونی
- مجله اینترنتی
- دین و اندیشه
- اسلام
- از خودشناسی تا خداشناسی

از خودشناسی تا خداشناسی
هیچ چیزی به انسان از خود او به او نزدیکتر نیست؛ اگر ارتباط انسان با خودش تبیین گردد معلوم می شود که انسان کجائی است ؛از کجا آمده؛ به کجا می رود؛ آغاز او از کجاست؛ انجام او به کجاست؛ جایگاه او در نظام آفریش چیست؛ هدف از خلقت او چیست و ... و بالاخره اگر خودش را بشناسد، خدایش را نیز شناخته است. چرا که بین خودشناسی و خداشناسی رابطه مستقیم وجود دارد. آسمونی در این بخش مطالب بسیار مفیدی در مورد رابطه خودشناسی و خداشناسی برای شما خوبان تهیه کرده است که دعوت می کنیم این مقاله را تا پایان مطالعه نمایید و ما را از نظرات ارزشمندتان مطلع سازید.
این عبارت که "خود شناسی مقدم بر خداشناسی است" مشهور است و معنایش این است که انسان تا خود را نشناسد نمی تواند خدا را بشناسد. این سخن از جهات متعدد درست است نه از یک جهت. یک جهتش این است که انسان باید وضع دستگاه گیرنده فکری خود را بشناسد، باید خود را به ضعف و نقص و قصور بشناسد تا خدا را به کمال و قوت و لایتناهی. انسان باید قصور فهم و ادراک خود را بشناسد که تا موجودی محدود و ناقص نباشد و تا او را ضدی و نقطه مقابلی نباشد نمی تواند او را بشناسد. پس طمع نکند که من باید خداوند را با حسی از حواس خود درک کنم. باید بداند که محسوساتش هم اگر همه یکنواخت بود، اگر همیشه یک رنگ را می دید آن را نمی شناخت. اگر همیشه یک صدا را یکنواخت می شنید باز آن را نمی شناخت و از وجودش آگاه نمی شد؛ اگر همیشه یک بو به یک طرز به مشامش می رسید ابدا متوجه آن نمی شد.
بشر محدود، خدا را با آثارش می شناسد. دستگاه گیرنده فکری ما خدا را با اموری می شناسد که مثل خودش ناقص و محدود است. خدا را با نورهایی می شناسد که در یک نقطه هست و دریک نقطه نیست، مثل حیات نبات و حیوان و شعوری که در یک نقطه ماده پیدا می شود. خدا را به اموری می شناسد که دریک زمان هست و در یک زمان نیست، یعنی طلوع و غروب دارد.
خداوند را افعال و مخلوقاتی است، نورهایی است که آفریده اوست. آن نورها طلوع می کنند و غروب می کنند. خداوند خود را از راه نورهای فعلی خود به ما می شناساند. حیات و زندگی نور الهی است، نوری است که آن را بر ماده ظلمانی بسط می دهد و سپس قبض می نماید. سوره حجر،آیه 23 می فرماید: ماییم که نورحیات را به جهان می گسترانیم و پس می گیریم. همه چیز به ما بر می گردد. ما وارث همه چیز هستیم.
قرآن کریم غالبا به حیات و آثار حیات استدلال می کند. به زیباییها و طراوتها، به حسن ترکیب و حسن انتظام، به الهام و غریزه به محبت و عاطفه، به محبت هر جانداری به اولاد و فرزندان خود و به جفت خود،به این اموراستدلال می کند. از زبان حضرت ابراهیم(ع) نقل می کند که به نمرود گفت:ربی الذی یحیی و یمیت. از زبان حضرت موسی نقل می کند که به فرعون گفت: ربنا الذی اعطی کل شی خلقه ثم هدی؛ خدای ما همان است که هرچیزی را آنچه لایق بود و نظامی چنین متقن به وجود آورده است که موجودات را به کمال لایق آنها هدایت کرد.
قرآن کریم در عین اینکه می فرماید خداوند از هر ظاهری و ظاهرتراست بلکه ظاهر واقعی اوست،"همه عالم به نور اوست پیدا" در عین حال به واسطه اینکه ساختمان فکری بشر طوری است که معمولا اشیا را به کمک نقطه مقابل می شناسد،خداوند را از طریق تجلیاتش و مظاهرش که افول و غروب دارند،گاهی هستند و گاهی نیستند، نورهایی هستند هماغوش با ظلمت، حیاتهایی هستند مقرون و هم ریسمان با مرگ، به بشر می شناساند. اینکه قرآن این همه به حیات و آثارحیات و تجلیات حیات و شئون حیات تذکر می دهد برای همین منظور است.