- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فیلم و سینما
- نقد فیلم
- نگاهی به فیلم روز مبادا
نگاهی به فیلم روز مبادا
چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
چکاوک شیرازی
فائزه عزیزخانی را با فیلم-مستند «رادیوگرافی یک خانواده» شناختهام. روایتی مستند اما دراماتیک از یک زندگی خانوادگی که پیشنهاد میکنم حتما تماشایش کنید. در این فیلم هم نقش اصلی مربوط به مادر خانواده است.
درست خاطرم نیست گزارش ساخت فیلم «روز مبادا» را کی و کجا خوانده بودم. اما وقتی فیلم را دیدم بخش هایی از آن گزارش را به خاطر آوردم که گفته بود، یکی از شاگردان کیارستمی در موسسهی کارنامه فیلمی ساخته که استاد هم ایده را پسندیده و در ساخت فیلم یاریاش رسانده. نمیدانم فیلم در چه سالی تولید شده اما بایستی سالهای زیادی از ساختش گذشته باشد. سال تولیدش به موقعی برمیگردد که کت شلوار براق مد روز بود و قیمت چند کیلو میوه شش هزار تومان!!
دوربین روی دست زمانی کارش را شروع می کند که کارگردان یا راوی مشغول فیلم برداری از خانواده ای است، خانواده ای که در واقعیت هم، برخی از انها خانواده ی فائزه هستند و در حقیقت کارگردان برای به تصویر کشیدن موضوع فیلم خود از برخی از اعضای خانواده اش به جای باریگران حرفه ای استفاده کرده است . در حالی که با ورود هر کدام به صحنه، آن ها را به تماشاگر معرفی می کند. اما نقش اصلی را «شیرین آقاکاشی»، بازیگر توانمند، به عهده دارد. او نقش مادری را بازی می کند که خوابی ناخوشایند دیده و به این نتیجه رسیده است که مرگش نزدیک است. بنابراین میخواهد حساب های مادی و معنوی اش را صاف کند و با خیال راحت به آغوش پروردگارش برگردد.
دختر، فائزه، با او به همه جا می رود و از لحظه لحظه ی زندگی مادر فیلم می گیرد.
در طول فیلم همه ی کاراکترها به خوبی معرفی می شوند. پدر خانواده که فردی ممسک است و برای همسرش اهمیتی قائل نیست و به عناوین مختلف باعث سرخوردگی و دلشکستگی اش می شود. به گونه ای که زن از رفتارهایش به ستوه آمده و گاهی هوای عشقی قدیمی به سرش می زند. اما محبت زن خانه دار است یا عادت به مراقبت از اعضای خانواده که در زن خانه ریشه دار می شود، که با همه ی آزارهایی که می بیند باز هم از همسرش مراقبت می کند گاهی دلش برای او شور می زند.
با برادرها و همسرانشان هم آشنا می شویم. برادر بزرگتر که سرگرم زندگی خودش است و کوچکتر هم با اخلاقی شبیه پدرش باعث آزار و اذیت همسرش می شود و او را تا مرز گریه می رساند.
حتی خود فائزه هم که فقط صدای او را خارج از تصویر می شنویم و در یک سکانس کوتاه در آخر فیلم او را می بینیم، به مخاطب معرفی شده است. او دانشجوی کارگردانی است و برای فعالیتش در دانشگاه یا جایی این چنینی، سرگرم تهیه ی این فیلم شده است و به پدر علاقه مند است اما مادرش را جور دیگری دوست دارد و با او صمیمی تر است. هوای همسر برادرش را هم دارد و ظاهرا از مظلوم ها جانبداری می کند.
اما باز هم این مادر است که شخصیت اصلی این فیلم است. فیلمی که شاید مانند فیلم های کلاسیک قصه ی مشخص و یک خطی نداشته باشد اما با ته مایه ای از یک داستان، مخاطب را نزدیک به دو ساعت با خود همراه می کند. مادر همان طور که در تلاش است تا بدهی های معنوی خود را پاک کند، دلش می خواهد برای فرزندانش هم مفید باشد و آن ها را سروسامان بدهد. پس سعی می کند از همسرش پولی بگیرد و برای بهتر شدن فیلم دخترش، هدیه تهرانی را راضی کند تا نقش اول را بپذیرد.
اما داستان جور دیگری به پایان می رسد. خوابی که مادر دیده تعبیر می شود، اما این پدر خانواده است که از دنیا می رود و مادر همچنان در کنار فرزندانش باقی می ماند.
فیلم یک خانواده را نشان می دهد که چطور در حالی که اختلافاتی هم بینشان جریان دارد باز هم کنار هم می مانند. حتی بیننده را به تفکر هم وامی دارد که این رشته ی نامرئی که خانواده را کنار هم نگه می دارد چیست، علاقه؟ عادت؟ وابستگی؟ شاید اگر دوربینی وجود می داشت و از زندگی ما فیلم می گرفت چیزی شبیه همین فیلم از آب درمی آمد و نشان می داد که زیر همه ی این روزمرگی ها، اختلافات، گریه ها، خنده ها، آشتی ها،...ستون محکمی به نام مادر ایستاده که همه را کنار هم نگه می دارد.