
شعری در باب "وحدت"
به نام جان آفرین جهاندار داور
فروزنده ماه و انجم ، خورشید خاور
به نام قادر به خلقت در کن فیکون
بی مثل و مانند از ازل تا روز آخر
نظام عالم به تدبیرش در شب و روز
به سنگین کوه ساکت در دل داده آذر
به دنیا دار ظالم ، جهانخوار غافل
یقین وعده بر چاه ویل اش داده باسر
قدرت همی زورگویان یا مستکبران را
بدست اندر زهرآلوده جام است و ساغر
چشم دل بازکنیم نه گاهست فرصت دهیم
به دین بازان معاند یا قوم کافر
صدای شیون همسایگان را شنو
ز داغ فرزند و برادر یا که خواهر
بیچاره طفلان گریان در آغوش مادر
چه بیرحمانه در دریای خون شناور
زمین هرباغی به سستی گرنهدروی
نهال زیانبار آید جای تناور
همدلی باغ حکومت و ملت بود
به ذهن هر خردمندی نشسته باور
باغی بکاریم و پیران را باغبانش
نگهبان شب و روز جوانان دلاور
اختلاف ملت بلای خانمانسوز
به گاه آتش بسی خشکهاسوخته باتر
خیانتکارانی به ظاهر بوده دلسوز
بر کنیم ریشه خیانت را سراسر
همدل و همزبان ،حبیب ملت شویم
به طرد مفسد و خائن گامی فراتر
ز وحدت ملت و لطف پروردگار
به خشکد ریشه معاند یا که کافر
اختصاصی پورتال آسمونی
شعر از: حبیب شکوری
با سلام وعرض ادب :. استاد وسرور گرامی اشعارتان بسیار دلنشین وزیبا است،قلم زیبایتان در شعر وحدت ستودنی است. ارادتمند همیشگی شما ونکی
باسپاس ازنظرمثبت آن عزيزانشاالله كه قلم هامفيد بنويسند و قدم ها در راه وحدت برداشته شوند.