زندگینامه مجتبی خامنه ای، فرزند رهبر انقلاب
نام و نام خانوادگی | سید مجتبی خامنهای |
زادروز |
17 شهریور 1348 |
محل تولد |
مشهد |
ملیت |
ایرانی |
پیشه |
روحانی |
لقب |
حجت الاسلام والمسلمین |
مذهب |
شیعه |
مکتب |
اسلام |
همسر |
زهرا حداد عادل |
والدین |
سید علی خامنهای |
خویشاوندان |
غلامعلی حداد عادل (پدر همسر) |
زندگی شخصی
مجتبی خامنهای در سال 1378 با زهرا دومین دختر غلامعلی حداد عادل ازدواج کرد که ثمره این ازدواج یک فرزند پسر به نام محمدباقر و یک دختر کوچکتر است. در خصوص نحوه تولد محمدباقر اظهارنظرهای مختلفی مطرح شده است. بیبیسی این پسر را متولد لندن میداند و عنوان کرده در زمان به دنیا آمدن وی، یک بیمارستان در کرایه خانواده خامنهای قرار داشته است که هزینه این کرایه بالغ بر 1 میلیون پوند میباشد. غلامعلی حداد عادل، پدر همسر مجتبی خامنهای این ادعا را رد کرده است و عنوان کرده فرزند مجتبی در بیمارستانی در تهران به دنیا آمده و پزشک زهرا حداد عادل نیز مرضیه وحید دستجردی بوده است. به گفته حداد عادل اوقات مجتبی به مطالعه و فقاهت میگذرد
حضور در جنگ
وی در سالهای جنگ ایران و عراق (همچون دیگر برادرش سید مصطفی خامنهای) در چند عملیات از جمله «بیتالمقدس 3» «بیتالمقدس 2»، «بیتالمقدس 4»، «والفجر 10» و «مرصاد» حضور داشتهاست. نورعلی شوشتری از فرماندهان جنگی ایران دربارهٔ حضور وی گفتهاست: «... به دفعات در جبهه نبرد حاضر شدند و در عملیاتهای مختلف شرکت کردند؛ مثلاً یک شب در عملیات «بیتالمقدس 3» بود که دیدیم «آقا سید مجتبی» با پسر آقای هاشمی رفسنجانی، آن جا ظاهر شدند. اما در هنگامی که من مشغول صحبت با بیسیم و انجام کارهای دیگر بودم، با فرزند آقای هاشمی راه افتادند به طرف خط، من هر چه کردم نتوانستم آنها را نگه دارم و رفتند. بعد با فرمانده لشگرشان تماس گرفتم و گفتم: اینها دارند میآیند مواظب باش که در خط شکنی شرکت نکنند. روز بعد که به منطقه رفتم، دیدم اینها روی ارتفاعات «قَشَن» جایی که در نوک نقطه دفاعی قرار داشت و در محلی که واقعاً هم تخلیه مجروح از آن جا سخت بود و هم رساندن مهمات و آذوقه خیلی مشکل بود.»
انتخابات ریاست جمهوری 1384
در انتخابات ریاست جمهوری ایران در 1384 مهدی کروبی در نامه به سید علی خامنهای، مجتبی خامنهای و سپاه پاسداران را به تلاش برای تغییر رای مردم و دخالت در انتخابات متهم کرد.
انتخابات ریاست جمهوری 1388
پس از تنشهای انتخابات ریاست جمهوری دهم و مواضع علی خامنهای در برابر معترضان و اصلاح طلبان مجدداً نام فرزند خامنهای بعنوان یکی از حامیان جدی احمدینژاد مطرح شد. با این حال از آن جهت که وی پست دولتی نداشته و اصلاً در رسانهها ظاهر نشدهاست اطلاعی از مواضع وی موجود نیست.
روزنامه گاردین در تحلیلی همزمان با اعتراضات گسترده به نتایج انتخابات ریاست جمهوری 1388 و اعلام پیروزی احمدینژاد، نوشت که مجتبی خامنهای ضمن آنکه در مجاب کردن علی خامنهای به نفع احمدینژاد درسال 1384 که شهردار تهران بود نقش داشتهاست، در سرکوب مردم نیز دست دارد. به نوشته این روزنامه خامنهای نیز متمایل به رهبر شدن پسرش است. این روزنامه در مقالهٔ دیگری به نقل از یک «منبع بلندپایه سیاسی» در ایران گزارش میدهد که کنترل نیروی شبه نظامی بسیج به مجتبی خامنهای، سپرده شدهاست. مجتبی خامنهای نقشی اساسی در سازمان دادن پیروزی محمود احمدینژاد در انتخابات 22 خرداد بازی کرده و از طریق کنترل مستقیم بسیج، واکنشها به تظاهرات مخالفان - که با تلفات در میان معترضان همراه بود - را هدایت کردهاست.
روایت حداد عادل از ازدواج دخترش با مجتبی خامنه ای
آقای حدادعادل تعریف می کردند؛ «سال 77، خانمی به خانه ما زنگ زده بود و گفته بود که می خواهیم برای خواستگاری خدمت برسیم. خانم ما گفته بود دختر ما در حال حاضر سال چهارم دبیرستان است و می خواهد ادامه تحصیل دهد. ایشان دوباره پرسیده بودند اگر امکان دارد ما بیاییم دخترخانم را ببینیم تا بعد. اما خانم ما قبول نکرده بودند.
بعد خانم ما از ایشان پرسیده بودند اصلاً شما خودتان را معرفی کنید. و ایشان هم گفته بودند؛ من خانم مقام معظم رهبری هستم. خانم ما از هول و هراس دوباره سلام علیک کرده بود و گفته بود؛ «ما تا حالا به همه پاسخ رد داده ایم. اما شما صبر کنید با آقای دکتر صحبت کنم، بعد شما را خبر می کنم.» آن زمان خانم من مدیر دبیرستان هدایت بود .
بعد از صحبت با من قرار بر این شد که آنها بیایند و دخترمان را در مدرسه ببینند که هم دخترمان متوجه نشود و هم اینکه اگر آنها نپسندیدند، لطمه یی به دختر ما نخورد. طبق هماهنگی قبلی، خانم آقا آمدند و در دفتر مدرسه او را دیدند و رفتند. چند روز گذشت و من برای کاری خدمت آقا رفتم. آقا فرمودند؛ «خانم استخاره کرده اند، جوابش خوب نبوده است .»
یک سال از این قضیه گذشت. مجدداً خانواده آقا تماس گرفتند و گفتند ما می خواهیم برای خواستگاری بیاییم. خانم بنده پرسیده بودند چطور تصمیم تان عوض شده؟ آقا گفته بودند؛ «خانم ما به استخاره خیلی اعتقاد دارد و دفعه اول چون خوب نیامده بود، منصرف شدند.» و خانم آقا هم گفته بودند؛ «چون دخترتان دختر محجبه، فرهیخته و خوبی است، دوباره استخاره کردم که خوب آمد و اگر اجازه بدهید، بیاییم .»
آن زمان دخترمان دیپلم گرفته بود و کنکور هم شرکت کرده بود. پس از مقدمات کار، یک روز پسر آقا و مادرش با یک قواره پارچه به عنوان هدیه برای عروس آمدند و صحبت کردیم و پس از رفتن آقا مجتبی، نظر دخترم را پرسیدم، ایشان موافق بودند .
بعد از چند روز خدمت آقا رفتیم. آقا فرمودند؛ «آقای دکتر، داریم خویش و قوم می شویم.» گفتم؛ «چطور؟» گفتند؛ «خانواده آمدند و پسندیدند و در گفت وگو هم به نتیجه کامل رسیده اند، نظر شما چیست؟» گفتم؛ «آقا، اختیار ما دست شماست .»
آقا فرمودند؛ «نه، شما، دکتر و استاد دانشگاهید و خانم تان هم همین طور. وضع زندگی شما مناسب است، اما زندگی من این طور نیست. اگر بخواهم تمام زندگی ام را بار کنم، غیر از کتاب هایم یک وانت بار می شود. اینجا هم دو اتاق اندرون و یک اتاق بیرونی است که آقایان و مسوولان در آنجا با من دیدار می کنند. من پول ندارم خانه بخرم. خانه یی اجاره کرده ایم که یک طبقه مصطفی و یک طبقه هم مجتبی زندگی می کنند. شما با دخترت صحبت کن که خیال نکند حالا که عروس رهبر می شود، چیزهایی در ذهنش باشد. ما این طور زندگی می کنیم. اما شما زندگی نسبتاً خوبی دارید. حالا اگر ایشان بخواهد وارد این زندگی شود، کمی مشکل است. مجتبی معمم هم نیست. می خواهد قم برود و درس بخواند و روحانی شود. همه اینها را به او بگو بداند .»
من هم به دخترم گفتم و ایشان هم قبول کرد. آقا در زمان قبل از رئیس جمهوری شان، در جنوب تهران خانه یی داشتند که آن را اجاره داده اند و خرج زندگی شان را از آن درمی آورند؛ ایشان حقوق رهبری نمی گیرند و از وجوهات هم استفاده نمی کنند .
هنگام صحبت در مورد مراسم عقد و مهریه و ... آقا فرمودند؛«در مورد مهریه، اختیار با دختر شماست. ولی من برای مردم خطبه عقد می خوانم، سنت من این بوده که بیشتر از 14 سکه عقد نخوانم و تا حالا هم نخوانده ام، اگر بخواهید، می توانید بیشتر از 14 سکه مهریه معین کنید، ولی شخص دیگری خطبه عقد را بخواند. از نظر من اشکالی ندارد. چون تا حالا بیش از 14 سکه برای مردم عقد نخوانده ام، برای عروسم هم نمی خوانم .»
من گفتم؛ «آقا، این طور که نمی شود. من با مادرش صحبت می کنم، فکر نمی کنم مخالفتی داشته باشد.» در مورد مراسم عقد هم گفتند؛ «می توانید در تالار بگیرید، ولی من نمی توانم شرکت کنم.» گفتم؛« آقا هر طور شما صلاح بدانید.»
فرمودند؛ «می خواهید این دو تا اتاق اندرونی و یک اتاق بیرونی را با هم حساب کنید. هر چند نفر جا می شوند، نصف می کنیم؛ نصف از خانواده ما و نصف از خانواده شما را دعوت می کنیم.» ما حساب کردیم و دیدیم بیشتر از 150 ، 200 نفر جا نمی شوند. ما حتی اقوام درجه اول مان را هم نمی توانستیم دعوت کنیم، اما قبول کردیم .
آقا غیر از فامیل، آقای خاتمی، آقای هاشمی و آقای ناطق و روسای سه قوه و دکتر حبیبی را دعوت فرمودند. یک نوع غذا هم درست کردیم. قبل از اینها صحبت خرید بازار شد. پسر آقا گفت؛ «من نه انگشتر می خواهم و نه ساعت و نه چیز دیگری.» آقا گفتند؛ «خوب نیست.» من هم گفتم؛ «حداقل یک حلقه بگیرند.» اما آقا فرمودند؛ «من یک انگشتر عقیق دارم که یکی برای من هدیه آورده، اگر دخترتان قبول می کند، من آن را به ایشان هدیه می دهم و ایشان هم به عنوان حلقه، به مجتبی هدیه دهد.» قبول کردیم و انگشتر را گرفتیم و بعد به آقا مجتبی دادیم. کمی بزرگ بود. به یک انگشترسازی بردیم تا کوچکش کند و خرجش 600 تومان شد. خلاصه خرج حلقه داماد 600 تومان شد .
به آقا گفتیم در همه این مسائل احتیاط کردیم، دیگر لباس عروس را به ما بسپارید و آقا هم فرمودند؛ «آن را طبق متعارف حساب کنید.» در همان ایام، ما خودمان برای پسرمان عروسی می گرفتیم و یک لباس عروس برای عروس مان سفارش داده بودیم بدوزند .
خلاصه قبل از اینکه عروس مان استفاده کند، همان شب دخترمان استفاده کرد. بعد آقا گفتند؛ «من یک فرش ماشینی می دهم، شما هم یک فرش بدهید.» و به این ترتیب مراسم برگزار شد. برای عروسی هم دو پیکان از اقوام ما و دو پیکان هم از اقوام آقا آمده بودند. مراسم در خانه ما تا ساعت یک طول کشید. خانواده آقا آمده بودند که عروس را ببرند، البته آقا ظاهراً کاری داشتند و نیامده بودند. اما وقتی عروس را به خانه آوردیم، دیدیم آقا هنوز بیدار نشسته اند و منتظرند عروس را بیاورند .
فرمودند؛ «من اخلاقاً وظیفه خود می دانم برای اولین بار که عروس مان قدم به خانه ما می گذارد، من هم بدرقه اش کنم و به اصطلاح خوشامد بگویم .»
ما خیلی تعجب کرده بودیم و فکر نمی کردیم آقا تا آن ساعت شب بیدار باشند، حتی آقا آن شب هم غذا نخورده بودند. چون خانواده آقا سرشان شلوغ بود، به آقا غذا نداده بودند. آقا گفتند؛ «دکتر، امشب شام هم نداشتیم، من به یکی از پاسدارها گفتم شما چیزی خوردنی دارید؟ آنها گفتند که غیر از کمی نان چیز دیگری نداریم. گفتم؛ همان را بیاورید، می خوریم .»
بعد هم که عروس وارد شد، آقا چند دقیقه یی برایشان در مورد تفاهم در زندگی و شرایط و اهمیت زندگی زناشویی صحبت کردند و تا پای در خانه، عروس را بدرقه کردند و خوشامد گفتند. رعایت آداب حتی تا چنین جایگاهی چقدر ارزش دارد. اینها از برکت انقلاب اسلامی و خون شهداست. ایشان دستور دادند حتی از ریزترین وسایل دفتر استفاده نشود، چون مال بیت المال است. حتی اگر مشکل وسیله نقلیه هم پیش آمد، اجازه ندارند از وسایل دفتر استفاده کنند.
آدمه خوب وسخاوتمندبند اورادوست دارم چون اوآدم محترمی است کسای که ان رامیخوانند فکرمیکنن باخودمیگویند ببینید این حتما آدمه پولداری است که این رامینویسد من دراهواز زندگی میکنم وصاحب ۵فرزند هستم وازخود هیچیزی جزیک موتور ندارم بنددست بوس سیدهستم
مگر ایران دکتر نبود زن مجتبی را لندن بردید
واقعا آیت اللهی برازنده ایشون هست که حلال زاده و زندگی پاکی تا الان داشتند و چشمداشتی به مال دنیا اصلا ندارند...
درود خدا بر همچون خوانواده هایی مایه افتخار ملت هستند. باید هم شیاطین در هر لباس وهر مکانی به آنها حمله کنند. اتشاء الله که اگر صلاحیت دارند سکان را به دست بگیرند وبا آموزه هایشان از رهبریت بی نظیر آقا و استفاده ازنیروی جوانی کشتی را به سر منزل برسانند
سیدمجتبی خامنه ای فرزنددوم حضرت آقا هیچ ارتباطی به مجتبی خامنه ای ایران مال نداردوفقط یک شباهت اسمی است فرزندان آقاهمه طلبه هستندوبفرموده آقاحق دخالت در هیچ کاراقتصادی وسیاسی ندارند وفقط باتدریس وحقوق طلبگی زندگی میگذرانند.
به خدا ما از رهبر چیزی غیر از این توقع نداریم! پدر من که یه فرد مومن و معمولی است نیز اینگونه عمل می کند پس برای حضرت آیت ا...خامنه ای که دیگر اصلا عجیب نیبت
سلام. ای کاش مردم در زندگی یک هزارم. شیوه رهبری را پیش. می گرفتند. اساس مشکلات زندگی زناشویی از چشم وهم چشمی وتجملات آغاز میشود. امیدوارم. مردم به خود اینقدر سخت. نگیرند