گفتگویی با خدا
در خواب کتاب گذشته ام را باز کردم و روزهای سپری شده عمرم را برگ به برگ مرور کردم . به هر روزی که نگاه می کردم ، در کنارش دو جفت جای پا بود. یکی مال من و یکی مال خدا . جلوتر می رفتم و روزهای سپری شده ام را می دیدم . خاطرات خوب ، خاطرات بد ، زیباییها ، لبخندها ، شیرینیها ، مصیبت ها، ... همه و همه را می دیدم .
اما دیدم در کنار بعضی برگها فقط یک جفت جای پا است . نگاه کردم ، همه سخت ترین روزهای زندگی ام بودند . روزهایی همراه با تلخی ها ، ترس ها ، درد ها، بیچارگی ها .
با ناراحتی به خدا گفتم : «روز اول تو به من قول دادی که هیچ گاه مرا تنها نمی گذاری . هیچ وقت مرا به حال خود رها نمی کنی و من با این اعتماد پذیرفتم که زندگی کنم . چگونه ، چگونه در این سخت ترین روزهای زندگی توانستی مرا با رنج ها ، مصیبت ها و دردمندی ها تنها رها کنی ؟ چگونه ؟»
خداوند مهربانانه مرا نگاه کرد . لبخندی زد و گفت : « فرزندم ! من به تو قول دادم که همراهت خواهم بود . در شب و روز ، در تلخی و شادی ، در گرفتاری و خوشبختی .
من به قول خود وفا کردم ،
هرگز تو را تنها نگذاشتم ،
هرگز تو را رها نکردم ،
حتی برای لحظه ای ،
آن جای پا که در آن روزهای سخت می بینی ، جای پای من است ، وقتی که تو را به دوش کشیده بودم ...
اى عاشق مست راه حقيقت بپوى كجاست جزدلت منزل معشوق بگوى (حبيب شكورى)
خداجون می دونم که هیچ وقت تنها نمی ذاری وهمیشه در کنارمی .خدای عزیزو مهربانم من که جزتو هیچ کسی رو ندارم که دردو دل کنم می دونم که حرفامو می شنوی می دونم که دوسم داری کی می شه نیم نگاهی هم به ما کنی ؟خداجون اگه تو مارا به اندازه ی یه بند انگشت دوست داشته باشی ما تو رو به اندازه ...
:mrgreen: :idea: :evil: :-o :-P :-? :) :( 8-O :lol:
بسیار زیبا و تاثیر گذار :oops: حسی از جنس عاشقی :oops: آن هم عشق واقعی :oops: عشق به خدا :oops: ممنون آسمونی جون عالی بود :wink:
خداوند همیشه با ما همراهه، کافیه حس کنیم مرسیییی