
گله دارم سهراب ...
گله دارم سهراب
ز هوای نظرت دٌر دهان و گهرت
هیچ آورده کسی از غم دوران خبرت
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب...
سیر اذهان تو در ذهن نگنجد سهراب
ننوشتی که چهسان باید ساخت
به کدام رود خروشان انداخت
آندمی را که نوشتی دلا آبی بود
گشته از آب کنون خالی رود
چشمه خشکیده ؛ گرفته دل رود
عطشام گشته کنون مانع خواب
تو کجایی که ببینی سهراب
باید اَبری شد و بارید که جاری شود آب
بشنو اینک این باب...
کوزهای خواهم ساخت کوزهای از گل ناب
تک و تنها رَوَم اَندر پی آب
وز قضا ؛ گر که پدید آمد آب
می نشینم سر راهی که توان احسان کرد
وبدینسان بکنم تشنه لبان را سیراب
تا پدید آید از اوّل تالاب
و به امید صباحی که دگر تشنه نبینی یک تاک
سر نهم سر به سر چاک زمین
خواب آرام کنم
در دل خاک............
نام را بیاد داشته باش قبل از آنکه .... یادشان گرامی . ممنون آسمونی
آنسان که سرود تاشقایق هست زندگی بایدکرد آه خبرازنیلوفرآبی نداشت .شاید.............................................................روحش شاد یادش گزامی باتشکر
سپاس ، زنده باشید
very good