- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فیلم و سینما
- نقد فیلم
- کهربای جذاب، نگاهی به مجموعه در انتهای شب
کهربای جذاب، نگاهی به مجموعه در انتهای شب
شنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۳
چکاوک شیرازی
کارگردان کم و گزیده کار فیلم های ناهید، چراغ خورشیدی و اسرافیل این بار تصمیم گرفته وجه دیگری از استعدادهایش را به نمایش بگذارد. پناهنده این بار سریالی برای نمایش خانگی ساخته که از همان قسمت اول ( دقایق اول) مخاطب را مانند یک کهربای قدرتمند و جذاب به خود جذب میکند.
فارغ از همه ی تحلیل هایی که سکانس به سکانس در مورد این سریال اتفاق افتاده، در این متن تصمیم به نقد فیلم نامه گرفته شده است.
در حالی که هنر داستانگویی رو به زوال است و همین نقیصه موجب سقوط و انحطاط اجتماعی می شود و در حالی که جذابیت ظاهری در بسیاری از فیلم ها و سریال های ظاهرفریب و توخالی، جایگزین محتوا شده؛ این سریال با محتوای عمیق خودش توانسته مانند گلی در مرداب بدرخشد. پناهنده متن سریال را با توجه به خواهش های نیرومند انسانی، نیروهای متخاصم، ستون فقرات داستان، پیشروی، بحران و نقطه ی اوج و در واقع از درون به بیرون نوشته است. وقتی چنین اتفاقی می افتد، همه ی تماشاگران می گویند: زندگی چیزی مثل این است.
پناهنده مهارت ویژه ای در استفاده از ابزارهایی دارد که بیننده را عمیقا درگیر می کنند، این درگیری حفظ می شود و در پایان به تجربه ای با معنا منجر می شود.
یکی از ابزارهای او آفریدن شخصیت هایی است که همیشه در ذهن مخاطب می مانند. در پس نقاب ظاهری آن ها که شامل ظواهر جسمانی، ادا و اطوار، شغل، منش، نگرش ها و... می شود، شخصیت حقیقی آن ها با انتخابشان بر سر دو راهی ها به خوبی به نمایش گذاشته می شود. مگر حقیقت یک کاراکتر غیر از انتخاب او بین بد و بدتر یا خوب های آشتی ناپذیر است؟ مخاطب چطور می تواند بین ماهی، بهنام، ثریا تفاوتی قائل شود؟ همه ی آن ها در موقعیتی مشابه قرار دارند اما این انتخاب هایشان است که آن ها را از یکدیگر متمایز می کند.
کاراکترها به صورتی نامرئی و نامحسوس به ما معرفی می شوند و این یعنی نویسنده در کارش مهارت دارد. به عبارت دیگر بیننده هر آنچه را که باید بدون تلاش و حتی ناخودآگاه بفهمد، جذب می کند. به سخن دیگر، معرفی دراماتیزه شده است. شخصیت ها خودشان، دنیایشان، گذشته شان و همدیگر را می شناسند و به عنوان دستاویزی برای رسیدن به آنچه می خواهند استفاده کنند. وقتی اصل « نگو، نشان بده» به کار گرفته می شود به این معنی است که شخصیت ها و دوربین به شکلی واقعی عمل می کنند. از آن مهم تر اطلاعات به شکلی طبیعی درون کنش جریان می یابند.
ماهی به عنوان کاراکتر اصلی به ما معرفی می شود و بقیه ی کاراکترها در مدارهای جداگانه دور او قرار می گیرند. آن ها علاوه بر ماهی با یکدیگر هم در ارتباط هستند و این ارتباط مستقیما به ماهی مربوط می شود. اگر تقریبا همه ی مخاطبان با ماهی همدردی می کنند به گونه ای ناخودآگاه به دیگران هم حق می دهند. اگر ما زمانی که رفتار پدر را در برابر ماهی می بینیم و برای ماهی نگران می شویم اما در پس شخصیت پرخاشگر مرد، پدری دلسوز را می بینیم که فقط رفتار ملاطفت آمیز بلد نیست اما قلبش به عشق دخترانش می تپد. حتی اگر نگاه عمیق تری به کاراکتر بهنام داشته باشیم متوجه خواهیم شد که او هم حق دارد و زمانی که دعوای حضانت بچه راه می افتد متوجه می شویم که او هم می تواند حقش را بگیرد اما شاید همه ی این سال ها به خاطر ماهی کوتاه آمده است. ( مرا به یاد عنوان فیلم خرده جنایت های زن و شوهری می اندازد .)پس به این نتیجه می رسیم همه ی شخصیت ها خاکستری هستند نه خوب مطلق نه بد مطلق، همانطور که در دنیای واقعی شاهدیم. به این دلیل است که هم ماهی را می پذیریم، هم بهنام و هم ثریا.
مردهای طراحی شده در این فیلم نامه هر کدام نمونه ای از مردهای جامعه هستند. نویسنده می توانست همه ی خصوصیات اخلاقی مردان جامعه ( چه خوب چه بد) را در شخصیت بهنام جای دهد که در آن صورت بهنام تبدیل به سری سخنگو می شد که خلق شده تا منفور نشان داده شود و به نوعی انتقام زنان از مردان گرفته شود. اما نویسنده ی ماهر این چنین اشتباهی نمی کند. او به همه ی کاراکترهایش عشق می ورزد. پناهنده و امیری چنین خصوصیاتی را در همه ی کاراکترهای مذکر سریال پخش کرده اند و به موقع از همه ی آن ها استفاده می کنند. شبکه ی کاراکترهای سریال عالی عمل میکند.
چک اول خوب زده می شود و مقدمه چینی برای شروع داستان به درستی اتفاق می افتد. در یک خانه ی به هم ریخته ماهی مانند همیشه در تدارک تهیه ی غذا است. اما میان این مقدمه و نتیجه گیری شکافی بزرگ به وجود می آید. او این بار مواد اولیه ی غذاها را آماده می کند تا وقتی که همسر و فرزندش را برای همیشه ترک می کند آن ها گرسنه نمانند. فیلم ساز همین جا یقه ی مخاطب را گرفته و با قدرت دنبال خود می کشد.