
تو آیا هیچ می دانی خدایم کیست ؟
تنها نشسته ام
سر در گریبان
مشکلات ازهمه طرف بسویم حمله ور
و چه معصومانه به دنبال راه نجات به هر سو نگاهی میکنم
دریغ از یک همراه
دریع از یک روزنه امید
فقط یک جمله در ذهنم میدرخشد
توکل به آفریننده مهربان
و صبر ،صبر و باز هم صبر
چرا که پایان شب سیه سپید است
چه زیبا خالقی دارم
دلم گرم است می دانم
که فردا باز خورشیدی ،
میان آسمان ، چون نور می آید
شبی می خواندم با مهر
سحر می راندم با ناز
چه بخشنده خدای عاشقی دارم
که می خواند مرا ، با آنکه میداند گنه کارم
اگر رخ بر بتابانم
دوباره ، می نشید بر سر راهم
دلم را می رباید ، با طنین گرم و زیبایش
که در قاموس پاک کبریایی ، قهر نازیباست
چه زیبا عاشقی را دوست می دارم
دلم گرم است می دانم ، که می داند
بدون لطف او ، تنهای تنهایم
اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی ، اما
دلم گرم است ، می دانم ،
خدای من ، خدایی خوب می داند
و می داند که سائل را نباید دست خالی راند
دلم گرم خداوندی ست
که با دستان من ، گندم برای یاکریم خانه می ریزد
و با دستان مادر کاسه آبی برای قمری تشنه
دلم گرم خداوند کریم خالق نوری ست
که گر لایق بداند
روشنی بخشد ، به کرم کوچکی با نور
دلم گرم خداوند صبور و خالق صبری ست
که شب ها می نشیند در کنارم
تا بیند می رسد آن شب ، که گویم عاشقش هستم
و اما نمازی را که بعد از خواندنش
عشق خدا در سینه نا پیداست
قضایش را به جا آور
وقتی خدایم در اولین دیدار می گوید، بخوان ما را
چه ترس از ظلمت شب ها
به هنگامیکه نور آسمانها و زمین ، آغوش بگشاید
و می گوید ، عزیزم حاجتی داری اگر
اینک بخوان ما را
که من حاجت روا کردن برای بنده ام را، دوست می دارم
دعایت می کنم
روزی بفهمی معنی نا گفتن لب ها ، رضایت نیست
بفهمی از خدا گفتن ، ولیکن مردم آزردن ، عبادت نیست
تو آیا هیچ می دانی خدایم کیست ؟
چنان با من به گرمی او سخن گوید
که گویی جز من او را بنده ای ، در این زمین و آسمانها نیست
هزاران شرم از آن دارم
چنان با او به سردی راز می گویم
که گویی من جز او ، یکصد خدا دارم
چنان با مهر می بخشد
که گاهی آرزوی صد گناه و توبه من دارم
خدا را آرزو دارم
نمی دانم دگر باید چه می گفتم
چه زیبا خالقی دارم
دلم گرم است می دانم …
بیان ساده مثه مطلب قبلی و میتونه چنین وجود نازنینی رو بیابی ؟ نه.