- آسمونی
- مجله اینترنتی
- تقویم تاریخ
- قیام توابین؛ قیام سلیمان صرد خزاعی به همراه 16,000 نفر برای خونخواهی امام حسین علیه السلام (65 ه ق)
قیام توابین؛ قیام سلیمان صرد خزاعی به همراه 16,000 نفر برای خونخواهی امام حسین علیه السلام (65 ه ق)
سلیمان بن صرد و شیعیان کوفه حرکت خود را از سال 61ه ق آغاز کردند.وقتی امام حسین(ع) به شهادت رسید،سلیمان و مسیب بن نجبه فزاری،پشیمان شدند و به همراه گروه دیگر گفتند راه توبه و پشیمانی از آنچه که انجام داده ایم چیست؟
از این روی،بزرگانی از شیعه در خانه سلیمان جمع شدند،در این جمع مسیب بن نجبه آغاز سخن کرد و پس از او رفاعة بن شداد،سخنانی بیان کرده و در ادامه گفت: این کار را به پیر و یار پیامبر(ص)،سلیمان که شجاع،دین دار،دوراندیش و مورد اطمینان است بسپاریم،این سخن را می گویم و برای خودم وشما طلب مغفرت می کنم.عبدالله بن وال هم سخن گفت و از سابقه اسلام و از فرماندهی سلیمان اظهار خشنودی کرد.
وقتی سلیمان به عنوان رهبر قیام انتخاب شد، پس از حمد و ستایش خداوند، به سبب نعمت هایی که اعطا کرده، به یگانگی پروردگار و محمد فرستاده او شهادت داد و گفت از خداوند می ترسم که در این روزگار سخت،از بلای بزرگ و ستم برای عاقبت ما شیعیان خوب نباشد.
ما منتظر آمدن خاندان پیامبرمان بودیم و به آنان وعده کمک دادیم و به آمدن به عراق ترغیبشان کردیم.اما وقتی آمدند سستی کرده و عاجز ماندیم و دورویی کردیم،کار را به امروز و فردا واگذاشتیم و در انتظار حادثه نشستیم تا آنکه فرزند پیامبرمان و باقی مانده او،پاره گوشت و خون او که یاری می خواست در کنار ما کشته شد،فاسقان وی را هدف تیر و نیزه ها قرار دادند و کشتند.
سپس بر او تاختند و لباسش را ربودند.قیام کنید که خداوند از این کارتان خشمگین است و به سوی زنان و فرزندانتان برنگردید تا خداوند از شما خشنود شود.خشنودی خداوند به گرفتن انتقام خون حسین(ع) است تا در این راه کشته شود.از مرگ نترسید،سوگند به خدا هر کس از مرگ بترسد به ذلت و خواری می افتد.
باید مثل بنی اسرائیل باشید که پیامبرشان به آنان گفت:
وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ باتِّخَاذکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَی بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذَلِکُمْ خَیرٌ لَکُمْ عِنْدَ بَارِئِکُمْ فَتَابَ عَلَیکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ
و زمانی را که موسی به قوم خود گفت: «ای قوم من! شما با انتخاب گوساله (برای پرستش) به خود ستم کردید! پس توبه کنید؛ و به سوی خالق خود باز گردید! یکدیگر را به قتل برسانید! این کار، برای شما در پیشگاه پروردگارتان بهتر است.» سپس خداوند توبه شما را پذیرفت؛ زیرا که او توبهپذیر و رحیم است».
آنان چه کردند،زانو زدند و گردن کشیدند و راضی به قضای الهی شدند.اگر شما را دعوتی همانند آن قوم کنند چه خواهید کرد؟شمشیرها را تیز کنید،نیزه ها را آماده و آنچه می توانید نیرو و اسب تهیه کنید تا شما را دعوت به حرکت کنم.
سلیمان پیوسته هر جمعه سخن می گفت و یادآور می شد که ما خاندان پیامبر(ص) را دعوت کردیم،وعده یاری دادیم،ترغیب به آمدن کردیم،ولی وقتی آمدند ما سستی کرده نظاره گر کارها شدیم.بنابراین،باید قاتلان آنان را بکشیم تا خدا از ما راضی باشد.در نتیجه سلیمان گفت: هر کس قصد کمک و یاری کردن را دارد اموال خود را در اختیار عبدالله بن وال قرار دهد تا یاران را کمک کنیم.
سلیمان در نخستین اقدام خود،نامه ای مفصل به سعد بن حذیفه کا از جمله شیعیان و ساکن مدائن بود،نوشت و آن را به عبدالله بن مالک داد تا به سعد بدهد.وی در این نامه اشاره کرده که دنیا با خردمندان ناسازگاری دارد و در این حادثه ای که در بارۀ پسر دختر پیامبر(ص) رخ داد باید اندیشید که او را دعوت کردند ولی اجابتش نکردند و او را میان دشمنانش رها کردند که چه خطای بزرگی مرتکب شدند و از یاری امام خود بازماندند و او را به دشمنش واگذاشتند و کمکش نکردند،خطایی که با رهایی و توبه از آن فقط با کشتن قاتلان وی یا کشته شدند در راه وی پاک می شود.
زمانی برای برادران تعین می شود تا در نخیله جمع شوید و شما را یارانی یافتم که با این کار شما،خداوند می خواهد تا شما توبه کنید که در این راه سختی ها،مشکلات،کشته شدن و مصادره اموال است.
سعد بن حذیفه جواب نامه سلیمان را داده و اعلام آمادگی کرد.وقتی سلیمان؛نامه سعد را قبرای یاران خود خواند،آنان خوشحال شدند.
سلیمان یک نسخه از نامه ای را که به سعد نوشته بود برای مثنی بن مخربه فرستاد و وی هم پاسخ مثبت به سلیمان داد و گفت:در موعد مقرر در محل تعیین شده حاضر می شویم.
قیام سلیمان از سال 61ه ق،آغاز شد،وی پیروان خود را پنهانی به جنبش دعوت کرد تا آنکه تعدادشان افزایش یافت.با مرگ یزید در سال64ه ق،امییر عراق عبیدالله بن زیاد در بصره بود و عمروبن حریث را جانشین خود در کوفه کرده بود.یاران سلیمان نزد او آمدند و گفتند:این ستمگر مرد و امروز ما اماده ایم،بر عمروبن حریث قیام کنیم و خون امام حسین(ع) را طلب کنیم و قاتلان او را تعقیب کرده،بکشیم،و مردم را به اهل بیت دعوت کنیم.
اما سلیمان آنان را به آرامش دعوت کرد و گفت:در کار عجله نکنید،زیرا درباره انچه گفتید فکر کردم و دانستم اشراف کوفه و شجاعان عرب از قاتلان امام حسین(ع) هستند و باید خون حسین(ع) را از آنان طلب کرد.زمانی که آنان از اقدام شما اطلاع یابند،بر شما سخت می گیرند و قیامتان را سرکوب می کنند.من دعوت گرانی را به شهرها فرستادم و امید دارم با هلاکت این ستمگر،مردم زودتر اجابت کنند.
اوضاع کوفه برای قیام کنندگان بیش از پیش آماده تر می شد و مردم به راحتی اطراف سلیمان جمع می شدند،زیرا وضعیت بنی امیه در کوفه رو به وخامت گذاشت و آینده حاکمیت در شام به سبب درگیری مبهم شد.این درگیری میان طرفداران ابن زبیر و حامیان مروان در شام بود.
ولی طرفداران ابن زبیر بر عراق حاکمیت پیدا کردند و ابن زبیر والی و مسئول خراج در کوفه را انتخاب کرد. مختار از این فرصت استفاده کرد و از حجاز به کوفه آمد و دید بزرگان کوفه نزد سلیمان جمع شده اند. مختار شیعیان را به سوی خود دعوت می کرد و از خون خواهی امام حسین(ع) سخن می گفت، اما شیعیان به او گفتند که ما پیرو سلیمان بن صرد هستیم و نزد او جمع شده ایم. مختار توانست با تبلیغات خود عده ای از شیعیان را همراه کند، ولی یاران سلیمان زیاد بودند و وجود سلیمان برای شخص مختار با اینکه می گفت من نماینده محمد بن حنفیه هستم، ناراحت کننده بود. مختار می گفت که او نمی تواند شما را رهبری کند و شما را به کشتن می دهد، زیرا وی در امور جنگی بصیرت و آگاهی ندارد.
زمانی که توابین قیام خود را آغاز کردند کوفه در دست زبیری ها بود و یکی از بزرگان کوفه به عبدالله بن یزید(حاکم ابن زبیر در کوفه) خبر داد که شیعیان می خواهند قیام کنند. عده زیادی با سلیمان وعده کمی با مختار هستند و مختار منتظر کار سلیمان است که چه می شود. اما وقتی عبدالله بن یزید فهمید آنان به دنبال خون خواهی امام حسین(ع) هستند به آنان پیشنهاد داد که با هم به جنگ قاتلان امام حسین(ع) برویم ولی انان نپذیرفتند و فهمیدند که حاکم کوفه سر مخالفت با آنان را ندارد.در نتیجه فعالیت خود را آشکار کردند و به خرید سلاح و آنچه مصلحت می دیدند،اقدام کردند.
وقت موعد فرا رسید و آنان در سال 65ه ق، در نخیله جمع شدند و سلیمان را فرمانده خود قرار دادند و گفتند به شام می رویم تا انتقام خون حسین بن علی(ع) را بگیریم،از این روی،به توابین مشهور شدند.
وقتی خبر بیرون رفتن سلیمان به عبدالله بن زبیر و ابراهیم بن طلحه(حاکمان زبیری)رسید با بزرگان کوفه نزد سلیمان آمدند و عبدالله گفت:مسلمان به برادر خود خیانت نمی کند،شما برادر مایید.محبوبترین افراد نزد مردم هستید،با مرگ خود ما را محزون نکنید،با رفتن شما تعداد ما کساته می شود،بیایید با هم متحد و با آنان بجنگیم و خراج جوخی(قریه ای در واسط) و اطراف آن را به شما می سپارم.
ابراهیم بن طلحه،سخنان عبدالله را تأیید کرد.سلیمان به آندو گفت که شما از روی خیرخواهی سخن گفتید و حق مشورت را به جا آوردید.کار ما با خداست و برای اوست و از او می خواهیم که ما را به راه درست هدایت کند و جز رفتن فکر دیگری نداریم.
عبدالله بن یزید سعی کرد سلیمان را از رفتن باز دارد تا ابن زبیر سپاهی برای آنان بفرستد،اما آنان یاری رساندن ابن زبیر را دوست نداشتند،پس از سه روز توقف در نخیله تعداد آنان به پنج هزار نفر رسید.
مسیب بن نجبه به سلیمان گفت:کسی با اکراه بیاید سودی نمی رساند،اما کسی که با قصد بیاید،اماده نبرد است.پس منتظر کسی نباش،و سلیمان نظر او را پذیرفت و به یارانش گفت:هر کس که به قصد تقرب به پروردگار،و ثواب آخرت آمده از ماست،و کسی که برای دنیا آمده ما برای غنیمت نمی رویم،تنها شمشیرهایمان به دوش و نیزه هایمان در دست است.یاران او پاسخ دادند برای دنیا نیامده ایم،بلکه برای توبه و خونخواهی پسر دختر رسول خدا(ص) آمده ایم.
در موقع حرکت ابتدا سلیمان نظر انان را خواست.عبدالله بن سعد(از بزرگان بصره)گفت که ما به خونخواهی حسین(ع) بیرون آمده ایم،در حالی که قاتلان حسین(ع) همگی در کوفه هستند.یاران سلیمان هم رأی با عبدالله بن سعد بودند.اما سلیمان نظر مخالف داشت،زیرا اعتقاد داشت اولاً قاتل امام کسی است که سپاه فرستاد و به وی امان نداد و آن عبیدالله بن زیاد فاسق است،ثانیاً جنگ در داخل کوفه سبب برادر کشی می شود و دشمنان ما زیاد می گردند.اگر پیروز شدیم،پیروزی بر دیگران آسان تر است و هر کس در کشتن آن حضرت دخالت داشت،او را می گشیم.
اگر به شهادت رسیدید با دشمنان جنگ کرده اید.
آنان خود را به کربلا رساندند و یک روز در آنجا ماندند و بر سر قبر آن حضرت نوحه سرایی کردند.سلیمان گفت:خدایا حسین شهید پسر شهید،مهدی پسر مهدی،صدیق پسر صدیق را رحمت کن،خدا یا تو را شاهد می گیریم که ما بر دین و راه آنان هستیم و دشمن قاتلان و دوست دوست داران اوییم.حتی انان فریاد بر آوردند که خدایا ما پسر دختر پیامبر را تنها گذاشتیم،از گناهان گذشته ما در گذر و توبه ما را بپذیر.ما شهادت می دهیم بر همان عقیده ای که حسین(ع) شهید شد هستیم،خدایا اگر گناهان ما را نیامرزی و مورد رحمت قرار ندهی از زیانکاران خواهیم بود.
سلیمان در وداع با قبر امام حسین(ع) گفت: ستایش خداوند را که خواسته بودی به ما افتخار شهادت با حسین را بدهی،و اکنون که ما را از شهادت با وی محروم داشتی،از پس او ما را از شهادت محروم نکن.
هنوز توابین از کربلا دور نشده بودند که بار دیگر سلیمان بن صرد،نامه عبدالله بن یزید(حاکم زبیری) را دریافت کرد.در این نامه آمده بود که نیروی شما کم و نیروی دشمن زیاد،بیاید با هم متحد شویم تا بر دشمن غلبه کنیم.
سلیمان،نامه را برای یاران خود خواند و گفت:اگر ما در شهر بودیم این را نمی پذیرفتیم،اکنون که به دشمن نزدیک هستیم،بر نمی گردیم.گفت شما امروز به یکی از دو نیکویی،شهادت یا پیروزی نزدیک شده اید که خداوند برایتان فراهم کرده است.ما با زبیریان اختلاف داریم،اگر اینان پیروز شوند دعوت می کنند که ما همراه ابن زبیر جهاد کنیم و من همراهی با وی را گمراهی می دانم.ما اگر پیروز شدیم کار را به اهلش می سپاریم و چنانچه کشته شدیم به قصد خود عمل کرده ایم و از گناهان خود توبه نموده ایم.سلیمان پاسخ نامه عبدالله بن یزید را داد و در آن نامه به آیه111 سوره توبه اشاره کرد.
توابین در مسیر راه به قرقیسیا رسیدند،حاکم آنجا به نام زفربن حارث،از آنان خواست در شهر بمانند و با هم متحد شوند و به جنگ دشمنانشان بروند.اما سلیمان گفت: اهل شهر ما هم این پیشنهاد را دادند و ما نپذیرفتیم.آنگاه زفر پیشنهادی برای نبرد با دشمن داد و به هنگام خداحافظی،سلیمان گفت که شما میزبان خوبی بودید و ما را در مکان خوب جای دادید و پذیرایی کردید و در مشورت خیرخواه بودید.به هر حال توابین به عین الورده رسیدند و در انتظار دشمن بودند.
مروان بن حکم،عبیدالله بن زیاد را برای مقابله با آنان فرستاد و گفت:اگر بر عراق غلبه کردی امیر آنجا خواهی بود.
تعداد توابین به چهار هزار یا پنج هزار نفر می رسید که در عین الورده در ناحیه قرقیسیا با بیست هزار نفر از مردم شام که فرمانده آنان حصین بن نمیر بود،جنگیدند.سلیمان از اسب پیاده شد و شروع به جنگیدن کرد،حصین او را به شهادت رساند.
شهادت سلیمان در سال65ه ق،بود.وی به هنگام شهادت،93سال سن داشت.در این جنگ تعداد زیادی از یارانش به شهادت رسیدند و تعدادی که زنده ماندند به کوفه بازگشتند.سر سلیمان و مسیب را ادهم بن محرز باهلی نزد مروان بن حکم برد.
سلیمان بن صرد و بزرگان کوفه پس از آنکه نتوانستند امام حسین(ع) را یاری رسانند،پس از شهادت آن حضرت خود را گناه کار دانستند و برای جبران گناه خود،جز انتقام گرفتن از قاتلان امام به چیز دیگری فکر نمی کردند.آنان با بسیج نیروها که توابین نامیده شدند در کنار قبر امام حسین(ع) به گریه و انابه پرداختند و به تأسی از آن حضرت از زندگی راحت و در پناه ستمگران بودن،خودداری کردند و با بنی امیه جنگیدند و به جای سستی،عزت آفریدند و به جای خواری،سربلندی و شعار آزادگی سر دادند.