- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فیلم و سینما
- نقد فیلم
- نگاهى به فيلم ابجى، يك فيلم دوست داشتنى

نگاهى به فيلم ابجى، يك فيلم دوست داشتنى
يكشنبه ١٧ دى ١٤٠٢
چكاوك شيرازى
ابجى فيلمى است با بازيگرى گلاب ادينه و پانته آ پناهي ها و معصومه قاسمى پور
فیلم بسیار گرم و دوست داشتنی بود. یکی از اصلی ترین دلایلش استفاده از رنگ سبز سیر با مکمل رنگ قرمز و قهوه ای در بیشتر صحنه ها بود. اما اصلی ترین دلیلش لوکیشن فیلم است، خانه ای قدیمی با معماری خاص دوران پهلوی دوم، که در یک محله ی آرام قرار دارد. در کنار مادرانه های گلاب آدینه در نقش طلا.
این ها یعنی این که فیلم نه به کمک داستان بلکه عوامل دیگر توانسته است روی پای خودش بایستد. از جمله ی این عوامل بازی گیرا و متفاوت معصومه قاسمی پور در نقش آبجی است. او که علاقه مند است که آبجی بنامندش، دختری پنجاه ساله است که دچار مشکلات ذهنی است. چیزی که باعث می شود طلا مدام برایش دلشوره داشته باشد.

در یکی از سکانس های ابتدایی، شاهدیم که طلا سرگرم تماشای فیلم مادر، ساخته ی علی حاتمی است، این سکانس ادای دین و اشاره ای است به فیلم مادر که شاید نویسندگان ایده شان را با دیدن این فیلم، گرفته باشند. اما چقدر خوب که با وجود این که فیلم در بسیاری از موارد فیلم مادر را تداعی می کند اما فاصله اش را کاملا با آن حفظ کرده است.
مادر فیلم آبجی، سه فرزند دارد که هر کدام مابه ازایی برای فرزندان ترنجبین بانو در فیلم مادر هستند.
آبجی که شباهتی به غلامرضا می برد، از هر لحاظ وابسته به مادر است. هم عاطفی و هم برای رفع نیازهای شخصی. مادر او را به واسطه ی شرایط خاصش عزیزتر می دارد، که حسادت خواهر دیگر ( پانته آ پناهی ها) را بر می انگیزد. این خواهر کوچکتر بسیار شبیه به ماه منیر، مادر است. با این تفاوت که هر کدام از کاراکترهای فیلم آبجی در دنیای امروزی جا افتاده اند و همین است که توانسته اند فاصله شان را با آن قدیمی ها حفظ کنند. این خواهر مدام در زندگی عاطفی اش شکست می خورد، اعصابی فرسوده دارد و بین نگهداری و احساس مسئولیت نسبت به خانواده اش و تامین آینده ی خودش در تلاطم است و با این که کار خودش را می کند اما همیشه عذاب وجدان آزارش می دهد و اصولا سعی می کند دیگران را مقصر بداند. طلا، تکه ای از قلبش را هم به او داده و مدام برای او هم نگران است. کاری که همه ی مادران در آن استادند، بعد از ازدواج قلبشان چند پاره می شود و هر تکه به یکی از اعضای خانواده می رسد. آن ها مدام نگرانند، بعید می دانم مادری خواب خوش بی اضطراب را بعد از بچه دار شدنش تجربه کرده باشد.

پسر خانواده عباس، گرفتار مشکلات مالی زیادی است و ظاهرا راه نجاتش را در فرار می داند. یکی از اتفاق ها و شاخ و برگ های خوب داستان، قصه ی زندگی عباس و مژده است که بیننده، عباس را مردی مطیع همسر می شناسد و در ذهنش نسبت به مژده ای که دیر به داستان می آید، گاردی بسته دارد. اما در آخر متوجه ی اشتباهش می شود. او هم شبیه جلال الدین است که همسری کارمند دارد و با برادر معلولش مهربان است.
درست است که روایت زندگی هر کدام، روایتی به ظاهر جداگانه است اما همه ی آن ها به خط اصلی داستان که همان طلا و آبجی و نگرانی های طلاست، متصل شده.
فیلم روایت دلنشینی دارد. اما یکی دو نکته منفی وجود دارد که ای کاش نبود. یکی از آن ها این است که مخاطب مدام منتظر بود که طلا بمیرد، اما او یا در قالب بازی می مرد، یا مدام تنگی نفس داشت و در شرف مردن بود و جالب این که در آخر هم نمرد. تصور کنید ترنجبین بانو را در فیلم حاتمی چه مدام غش و ضعف کند، چند بار باعث شود مخاطب فکر کند که مرده است در آخر هم نمیرد.

مشخص است که فیلم به واسطه ی چنین اصرارهایی از ریتم می افتد، زیرا تماشاچی از خود می پرسد اگر قرار بود همه چیز ختم به خیر شود، پس چرا شاهد این همه دردسر بوده ایم؟ خب از همان ابتدا مادر، دخترش را به پانسیون می سپرد خودش هم کنارش بود، لازم هم نبود این همه با زبان بی زبانی از فرزندان دیگرش بخواهد از آبجی مراقبت کنند.

مورد دوم حضور کاراکترهای بلااستفاده بود. مثلا کاراکتر خاله، حضور یا عدم حضور چه چیزی به داستان اضافه یا چه چیزی از آن کممیکرد؟ یا حتی مهندس جعفر، اگر نبود چه خللی در روند فیلم نامه به وجود می آورد؟ حتی انگی چه به او زده شد که از دختر پول می دزدد هم بی جهت بود، ترجیح میدادم که همه به او مشکوک باشند در حالی که این عباس است که به دلیل مشکلات مالی فراوان پول های خواهرش را برمی دارد.
با این که فیلم باگ هایی این چنینی داشت اما به طور کلی می شد دوست داشتنی بود و تا آخرین لحظه مخاطبش را نگه می داشت.