باز چرا تنها نشستی چرا باز چشماتو بستی؟
حیف اون چشمای خوشگل حیف اون دل که شکستی
از کسی دلگیر شدی که اینجوری چشمات یه دریاست
شایدم فکر میکنی که کسی منتظرت اونجاست
آخه ای آهوی غمگین مگه اون با تو چه کرده؟
چرا تو فکر می کنی که میره و بر نمی گرده؟
می دونم چقدری با اون حرفای نگفته داشتی
پس چرا دیروز نرفتی دلشو تنها گذاشتی؟
همه می دونن چقدری به تو و دل تو بد کرد
می دونن از پشت پرده به یکی دیگه نگاه کرد
اونروز و یادم نمی ره که چقدر تو گریه کردی
که چقدری با نگاهت دلش و بدرقه کردی
خیلی دوست داشتی بدونی چه کسی چشماشو گول زد
اون کیه ساخته با دستاش بین دل شماها سد
یادته بهت میگفتم نکن این کارو عزیزم
یه روزی باید کنارت پا به پات من اشک بریزم
دل تو دادی به دستش نگاتو دوختی به چشماش
تا می گفت واسم عزیزی تو می مردی واسه حرفاش
دیگه هیچ کسی نتونست جلوی تو رو بگیره
نمی ذاشتی کسی جز اون دیگه دستاتو بگیره
مهربون بودی و با اون مهربونتری بودی انگار
اما ای آهوی نازم اون بهت نبود وفادار
حالا اینجا تو نشستی با یه قلب پاره پاره
توی آسمون چشمات نمی بینم من ستاره
فکر نکن که تنها هستی من و آسمون باهاتیم
اینقدر تو مهربونی که پیشت ما خاک پاتیم
دلی رو که داده بودی روزگار پسش میگیره
اونی که وفا نداره توی تنهایی می میره
من میدونم که یه روزی اون پشیمون میشه بازم
میادش با یه بغل گل پیش تو آهوی نازم
- شعر از: شایان نجاتی
دلتنگم آه بی تو بی قرارم ... :cry: ممنون آقا شایان واقعا شعر زیبایی سرودید عالی بود امیدوارم موفق باشید :oops: همچنین تشکراز شما آسمونی جون :wink:
این شعر عین سرنوشت من........... :cry: فدات آسمونی جون
وقتى خوندمش حس کردم اين حرفا رو يکى داره به خودم ميگه!