زمان مطالعه: 4 دقیقه
داستان وقتی برگشتم رفته بود

داستان وقتی برگشتم رفته بود

داستان وقتی برگشتم رفته بود ماجرای دختری است که استادش را در حال دستفروشی در بازار تجریش می‌بیند.
وقتی برگشتم، رفته بود
وقتی برگشتم، رفته بود

داستان وقتی برگشتم رفته بود داستانی است که شاید همه ما آن‌را را در موقعیت‌های مختلفی تجربه کرده باشیم. در ادامه با آسمونی باشید.

گاهی اوقات نباید تو یه زمان خاصی در اون مکان حضور داشت. شاید اگر یکی دو ساعت زودتر یا دیرتر بشه، هیچوقت اونچیزی رو که نباید ببینی، نمی‌بینی و یا شاید مقصر اصلی این اتفاق، مسائل اقتصادی و تعطیلی خیلی از کسب‌وکارها باشه! و ..

همیشه اسفندماه رو دوست دارم به بازار تجریش برم. مگه میشه سالی یبار به اونجا نرفت! رفتن به همچی جایی باعث میشه دوباره انرژی از دست رفته رو به‌دست بیاری بازاری پرجنب و جوش و پرنشاط که حتی اگر خریدی هم نداشته باشی، قدم زدن تو راسته‌ها و دالان‌های بازار، حس خوبی بهت میده. بارها به سمیرا یکی از همکارام، گفته بودم آخر سال باید بریم بازار تجریش. بابای من و سمیرا یه آموزشگاه زبان انگلیسی تو محله مون دایر کردن. بقول خودشون فقط برای ساپورت ما جوونا این آموزشگاه رو راه انداختن. آخه من و سمیرا ارشد زبان داشتیم و تا مدت‌ها بیکار بودیم.

یکی از روزها با سمیرا هماهنگ کردیم که بعدازظهر چهارشنبه به بازار تجریش بریم. صبح اون‌روز حدودای ساعت ۱۱ بود که سمیرا تماس گرفت و گفت برای شام مهمون دارن و مجبوره خونه بمونه تا به مامانش کمک کنه. نمی‌دونم چرا به جای اینکه رفتن رو کنسل کنم، گفتم اشکالی نداره من امروز میرم، بازم یروز دیگه با هم میریم.

حدودای ساعت ۵ عصر با تاکسی به بازار تجریش رفتم. البته قبلش با توصیه‌های مکرر مامانم بخاطر شیوع دوباره کرونا روبرو شده بودم که ماسک و دستکش رو هیچوقت در نیار.. هله هوله روباز نخر و کلی چیزای دیگه .. بالاخره به بازار رسیدم. حال و هوای عید رو میشد با دیدن وسایل سفره هفت‌سین حس کرد. بازار تجریش برای من مثل یه شربت خنک تو اوج گرمای تابستونه. روسری و شال‌های رنگارنگ، پارچه‌های گل گلی، آلوهای خوش رنگ و لعاب و صدها چیز دیگه حالمو خوب می‌کرد. همین‌طور که مشغول لمس یکی از شال‌های رنگی بودم، یه فروشنده عینک آفتابی رو با یه ساک کوچیک با عینکای مختلفی که توش بود رو دیدم که یه عینک خلبانی شیشه آبی تو دستش بود. ناخوداگاه به سمت فروشنده رفتم و ازش خواستم عینک رو امتحان کنم.

با اینکه عینک آفتابی زیادی داشتم ولی همیشه با دیدن عینک‌های رنگ آبی باز هم دوست داشتم اونارو با وجود تقلبی بودن بخرم. فروشنده بعد از ضدعفونی کردن عینک اونو بهم داد. عینک خودم که برند پرسول بود رو بالای سرم گذاشتم تا عینک رو امتحان کنم. فروشنده سرشو به طرز عجیبی پایین برده بود. کاش هیچوقت تو اون ثانیه لعنتی، اون اسم رو نمی‌گفتمو فقط خریدمو می‌کردم و از اونجا دور می‌شدم...

آقای احمدیان خودتونید؟؟؟ فروشنده بعد از کمی مکث جواب داد: بله خانم آرزو رادفر خودمم!!! با خوشحالی احمقانه‌ای جواب دادم: وای منو شناختید؟ پس چرا نگفتید؟ که یکدفعه فهمیدم از اینکه تو اون موقعیت اسمشو گفتم، کار اشتباهی بوده!

آقای احمدیان حدود هفت سال قبل یکی از جوان‌ترین استادای زبان، تو آموزشگاه زبان بود. اونموقع خونمون تو محله نیاوران بود. یادمه هر کی می‌خواست کلاس برداره می‌گفت فقط کلاس استاد احمدیان. با وجود اینکه خیلی جوون و کم سن و سال بود ولی به قول ما دانشجوها، فول زبان بود. اون مهارت بالایی تو فن بیان داشت و بسیار باحوصله و بااخلاق بود.

سعی کردم خودمو عادی نشون بدم ولی نشد.. آقای احمدیان شما چرا اینجا ... سرشو آروم تکون داد و گفت: اول عینکتونو تو همین مغازه روسری فروشی امتحان کنید آینه دستم کثیفه ممکنه ویروسی باشه. بعد از تایید، به سمت مغازه رفتم و با اجازه از آینه‌ی کنار در ورودی استفاده کردم. تو اون لحظه به عینک توجه نداشتم، فقط داشتم فکر می‌کردم چی بگم تا بیشتر خجالت نکشه. مشغول نگاه کردن خودم تو آینه بودم و عمدا کمی طولش دادم و بالاخره برگشتم تا این دفعه عالی‌تر صحبت کنم ولی اونجا نبود.

عینک تو دستم بود و سرمو به اطراف می‌چرخوندم ولی آقای احمدیان نبود. بعد از چند دقیقه، روسری فروش که مرد مسنی بود بهم گفت: دخترم، دیگه نمیاد. با تعجب گفتم: یعنی فردا میاد؟ آخه هزینه عینک چی؟ فردا باید بیام همینجا؟ فروشنده جواب داد: نه فردا و نه هیچ روز دیگه نیاین چون یه آشنا اینجا دیده دیگه بر نمیگرده!! به سمت فروشنده رفتمو ادامه دادم: شما میشناسیدشون؟ ایشون استاد من بودن. فروشنده سرشو تکون داد و گفت: بله فقط می‌دونم یه وقتایی معلم بوده و دوست نداره در مورد زندگیش توضیحی بده. قبلنا می‌رفت سمت جمهوری، راسته بازار برلن که اونجام یکی رو می‌بینه. هفت هشت ماهی بود اینورا میومد که حالام مطمئنم دیگه اینجام نمیاد. گویا یمدت هم هفت حوض می‌رفته.

حالم خیلی بد بود. خیلی خیلی بد و بسیار غمگین و بغض آلود بودم. عینک رو تو کیفم گذاشتمو بدون خرید به خونه رفتم. بابا و مامانم با دیدن قیافه‌ام گفتن چیشده چرا اینجوری شدی تو؟ ماجرای شاهکارمو واسشون تعریف کردم. مامانم با آه گفت: خدا به همه جوونا رحم کنه اینهمه درس بخون آخرشم اینجوری شه! زندگی خرج داره جوون بی گناه که نمیتونه هوا بخوره فقط. لابد آموزشگاهی که کار می‌کرده مثل خیلی از جاهای دیگه بسته شده ورشکست شدن یا هر چی! حالا بنده خدا مجبور شده بره دستفروشی. یهو رو به من کرد و ادامه داد: حالا نمیشد فقط خریدتو میکردی؟ این چه کاری بود آخه؟ سرم به شدت درد می‌کرد و نای جواب دادن نداشتم که بابام گفت: دست‌فروشی کار بدی نیست ولی اینکه یکی تحصیلات و رزومه خوبی داشته باشه و بشه دستفروش، یکم ناراحت کننده ست. اتفاقا همین چند روز قبل که از حاج آقا مروت فرش خریدیم اون شاگردی که فرش رو آورد لیسانس ادبیات فارسی داره. چند ساله میشناسمش که اونجا کار میکنه. هنوزم دنبال یه کار مرتبط با رشته‌ی تحصیلیشه ولی هنوز نتونسته پیدا کنه. فراموشش کن آرزو برو دست و روتو بشور خدا بزرگه.

رو به بابام در جوابش گفتم: ولی بابا اگر هر کی هر آشنایی رو ببینه و بی‌خیالش بشه که درست نیست. شاید اگر دنبالشو بگیریم بتونید کاری واسش بکنید. بابام با لبخند همیشگی جواب داد: آره دختر تو درست میگی. گاهی ما پیرمردا باید از شما جوونا یچیزایی یاد بگیریم. راست گفتی نباید بی‌خیال شد. چشم دخترجون از چند جا پرس و جو می‌کنم ایشالا که پیداش می‌کنیم.

چه روز عجیبی بود.. آخر شبی یه نگاهی به خیابون انداختم. به مردمی که در رفت و آمد بودن. نمی‌دونم چرا نگاهم به مردم، تو یه روز عوض شده بود! آدمایی رو که همیشه در حال کارهای مختلف می‌دیدم، حالا تو موقعیت‌های متفاوت می‌دیدم. یعنی این قبلا چکاره بوده؟ تحصیلاتش چیه؟ شغل قبلیش چی بوده و ... تو اون لحظه فهمیدم اقتصاد یه کشور چقدر می‌تونه تو موقعیت افراد تاثیرگذار باشه. کاش همه به این موضوع توجه داشته باشن تا قشر تحصیلکرده بتونه تو موقعیت‌های درستی قرار بگیره.

 پایان

نویسنده: لیلا شاهپوری  

ارزیابی مهاجرت
نظر خود را درباره «داستان وقتی برگشتم رفته بود» در کادر زیر بنویسید :
لطفا شرایط و ضوابط استفاده از سایت آسمونی را مطالعه نمایید
: برای دریافت مشاوره درباره داستان وقتی برگشتم رفته بود فرم زیر را تکمیل کنید

هزینه مشاوره ۳۰ هزار تومان می باشد

پاسخ مشاوره شما ظرف 1 روز کاری در پنل شما درج می شود و پیامک دریافت می کنید


دسته بندی های وب سایت آسمونی

آسمونی شامل بخش های متنوعی است که هر کدام از آنها شامل دنیایی از مقالات و اطلاعات کاربردی می باشند، شما با ورود به هر کدام از دسته بندی های مجله اینترنتی آسمونی می توانید به زیردسته های موجود در آن دسترسی پیدا کنید، برای مثال در دسته فیلم و سینما؛ گزینه هایی مثل نقد فیلم، معرفی فیلم ایرانی، فیلم بین الملل، انیمیشن و کارتون و چندین بخش دیگر قرار دارد، یا بخش سلامت وب سایت شامل بخش هایی همچون روانشناسی، طب سنتی، نکات تغذیه و تناسب اندام می باشد.