داستان معروف کودکانه جوجه اردک زشت
یکی از زیباترین خاطرات دوران کودکی داستان هایی است که از پدر و مادرها و یا پدربزرگ و مادربزرگ ها شنیده ایم. اما نکته جالبی که هست این است که تا سال های زیادی بعد از دوران کودکی این داستان ها را به یاد داریم. یکی از داستان های معروف دوران کودکی، جوجه اردک زشت است. در ادامه این بخش آسمونی مطالب جالب و خواندنی در مورد این داستان زیبا عنوان می کنیم. همچنان آسمونی را همراهی کنید.
جوجه اردک زشت (به دانمارکی: Den grimme ælling؛ به انگلیسی: The Ugly Duckling) یکی از داستانهای شاه پریانی شاعر و نویسندهٔ به نام دانمارکی، هانس کریستین اندرسن است. جوجه اردکی در مزرعهای سر از تخم بیرون میآورد و به واسطهٔ زشتی اش مورد ریشخند و تمسخر هرروزهٔ دیگر حیوانات مزرعه قرار میگیرد، تا اینکه با رسیدن به سن بلوغ به قوی سپید زیبایی تبدیل میشود و شگفتی و شرمساری دیگر حیوانات را برمیانگیزد.
جوجه اردک زشت که کاملاً برخاسته از ذهن اندرسن بوده و وابستگیای به هیچ داستان عامیانه قدیمی ندارد، نخستین بار در 11 نوامبر 1843 به همراه سه داستان دیگر از اندرسن در کپنهاگ دانمارک انتشار یافت و تحسین منتقدان را برانگیخت. همچنین اقتباسهایی در قالب اپرا، موزیکال، و فیلمهای پویانمایی از این داستان صورت گرفته است.
داستان جوجه اردک زشت
در یکی از روزهای گرم تابستان جوجه اردک ها یکی یکی سر از تخم بیرون آوردند به غیر از یکی که از بقیه یک کمی بزرگتر بود. خانم اردک با کمی حوصله منتظر ماند تا اینکه جوجه اردک زشت هم از تخم بیرون آمد. صبح روز بعد خانم اردک بچه هایش را برای آموزش شنا به برکه برد. جوجه اردک زشت از بقیه زودتر شنا کردن را یاد گرفت. بعد از بیرون آمدن از آب وقتی به طرف مزرعه حرکت کردند پرندگانی که چشمشان به جوجه خاکستری رنگ افتاد شروع به مسخره کردن او کردند و گفتند: او نباید در بین ما زندگی کند و همه با نوک زدن به سر او حمله کردند و هرچه مادرش دفاع می کرد فایده نداشت. جوجه اردک با چشمی گریان تک و تنها از مزرعه دور شد. یک روز در کنار برکه چشمش به یک سگ شکاری افتاد، جلو رفت و به او سلام کرد و ماجرا را برایش تعریف کرد و از او راهنمایی خواست. سگ شکاری گفت: قبل از اینکه به فکر پیدا کردن دوست باشی بهتر است تا زمستان از راه نرسیده است جایی برای خودت پیدا کنی که از سرما تلف نشوی. مدتی گذشت و هوا کم کم رو به سردی می رفت. جوجه اردک هم سرما را احساس می کرد. یک روز که در برکه بود مشاهده کرد که پرندگان دسته جمعی به طرف مناطق گرم در حال کوچ کردن هستند. با دیدن آنها با خود گفت ای کاش من هم می توانستم مثل آنها پرواز کنم و به هر جایی که دوست دارم بروم. بالاخره زمستان از راه رسید. آبها همه یخ زدند و برف همه جا را پوشاند و جوجه اردک از ناچاری به خانه ای پناه برد. در آن خانه یک مرغ و یک گربه زندگی می کرد. روز به روز جوجه اردک بزرگ و بزرگتر شد تا اینکه از دست گربه و مرغ که با او بدرفتاری می کردند تصمیم گرفت از آنجا فرار کند. هوا گرم شده بود و فصل بهار رسیده بود به همین خاطر به طرف برکه به راه افتاد تا بعد از چند ماه شنا کند اما وقتی بالهایش را باز کرد از اینکه سفید شده بود تعجب کرد و فکر کرد که آب این برکه او را زیبا نشان می دهد. در این حین دو تا قوی دیگر به او نزدیک شدند و از او علت تنهاییش را سوال کردند. او هم ماجرا را برایشان تعریف کرد. ولی آنها گفتند تو که اردک نبودی آنها تخم قو را اشتباه گرفتند و به تصور خودشان تمام جوجه های دنیا باید مثل جوجه اردک باشد ولی جوجه های خاکستری بعدا سفید می شوند. تو از جنس ما هستی و با ما باید زندگی کنی به این ترتیب جوجه اردک زشت قصه ما به یک قوی زیبا تبدیل شد و باقی عمر خود را در کنار قوها زندگی کرد.
نویسنده داستان جوجه اردک زشت
هانس کریستیان آندرسن (به دانمارکی: Hans Christian Andersen) (دوم آوریل 1805 – چهارم اوت 1875) نویسنده معروف اهل دانمارک است که از معروفترین داستانهایش میتوان از پری دریایی کوچولو، بندانگشتی، جوجه اردک زشت، زندگی من، ملکه برفی، دخترک کبریت فروش و لباس جدید امپراتور نام برد.
زادروز | 2 آوریل 1805 |
پدر و مادر | هانس |
مرگ | 4 اوت 1875 میلادی (70 سال) |
ملیت | دانمارک |
سبک نوشتاری | رمان نویس و ادبیات کودک و نوجوان |
ادرک تنها به روی آبه پراشو بسته میخواد بخوابه اون بالا بالا بالا لک لکی پیداست مثل این اردک لک لک تنهاست کاشکی که لک لک دوست شه با اردک تا که نباشن این دوتا تک تک.????????