داستان عنکبوت
عنکبوت بزرگی در خانه ی کهنهْ سازی، تار زیبایی برای شکار مگس تنید. هر بار که مگسی بر تارش فرود می آمد و گرفتار می شد عنکبوت آن را می بلعید تا مگسان دیگر که از آن حوالی عبور می کردند تصور کنند تار عنکبوت مکان امنی برای استراحت است . روزی مگس نیمه دانایی، وز وز کنان بالای تار عنکبوت پرواز می کرد و آنقدر برای فرود آمدن مسامحه کرد که عنکبوت ظاهر شد و گفت: "بفرما." اما مگس که از او خیلی باهوش تر بود گفت، "من هرگز در جایی که مگس دیگری نیست فرود نمی آیم و در منزل تو مگس نمی بینم."
مگس پرواز کنان رفت ، تا به جایی رسید که مگسان زیادی گرد آمده بودند. می خواست بنشیند که زنبوری گفت: " دست نگهدار نادان، این مگس گیر است. همه این مگسها به دام افتاده اند،" مگس گفت ، مزخرف نگو همه اینها مشغول رقصند."
این را گفت و نشست و با دیگر مگسان در آنجا زمین گیر شد.
نتیجه اخلاقی : امنیت در کمیّت نیست ، در هیچ چیز دیگر هم نیست !
سگی پاي كدخداي دهي را گزیده بود لابد میدانید درد وسوزش گزش سگ خیلی زیاد است لذا اه وناله مجروح را تا اسمون هم رفته بود هرکسی هرکاری توصیه میکرد اوانجام میداد اما دردساکت نمیشد اززرده تخم مرغ و شیردان بره بگير تا پیاز پخته روی پای این بنده خدا ازمایش شد اما افاقه ای نکرد ازان می ...