- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فرهنگ و تاریخ
- شعر و ترانه
- صدای دریا

صدای دریا
در کنار تو سالها، ثانیه می شوند...
صدای امواج دریا
در غم انگیزین لحظه ها
همچون صدایی آشنا
می برند زوجودم
خلوت تنهایی را
صدای آب
نسیم نوازشگر
وپیچ وتاب گیسوی تو
همه در کنار دریا
بادبان قایقی در خیال به تصویر میکشند
که می برند به ساحل عشق ،مرا
هر تار مویت در نسیم
نمایش دستان نیازم
فاش می شوند در کنارت، تمام رازم
ای گلشن راز
تویی برایم همراز
لبخندت چه زیبا
مهتاب چهره ات فریبا
من عاشق ترین می شوم
ودر کنار توسالها ثانیه می شوند...
***
لب دریا...
رو یه سکَو،لب دریا
زیر پا، ماسه و سنگ
با یه دل،پر از غمو تلخی دنیا،امَا تنگ
نشستمو صدای امواج بلند
منو سمت مرگ روُیا می برن
پره دردم لب دریا
پره حرفم،امَا ساکت...بی صدا
چشمای من،پره اشکن
پره از هراس فردا
کاش می شد مثال دریا
بخروشم از غم وجودم
با صدای موج قلبم
یا که حتی با سکوتم
غما رو،بگیرم از دلای تنگو
به جاش،عشق بفروشم
اگه بادی پشت پا زد به دلم
نترسم از مرگ...
به هوای خشم بادم که شده
تا مرز خشکیا برم
دیدی؟! وقتایی که بارون می باره توو قلب دریا
غمای ابری چشمات،
همسفر می شن با اشکات
خیس خیس میشه کمی بعد...تن حرفات
بَه...لب دریا...چه نسیمی...
چه موجی...چه خروشی...توو دلم!!!عجب کویری
نه گلی ،و نه حتی تن خشکیده برگی
کوله باری روی شونه های قلبم
تا برم با موج دریا...سمت یاری...