داستان ارواح گمشده در زمینی دیگر - قسمت دوازدهم
ارواح گمشده در زمینی دیگر
نویسنده : لیلا شاهپوری
قسمت دوازدهم
روزبه حال بدی داشت و کاری هم از دستمون ساخته نبود ..
من و ماهان که دیگه ساکت بودیم و منتظر ...
به یاد روزهایی افتاده بودم که راحت در حال زندگی بودم و گاهی هم گله مند ..
دلم لحظه به لحظه برای پدر و مادرم تنگ تر میشد ..
آقای فاضل که مابین همه بیشتر به فکرمون بود پیش مون اومد و گفت :
-روزبه حالش چطوره ؟
من فقط تونستم به روزبه که به گوشه ی از غار تکیه داده بود نگاهی بندازم ..
تا اینکه فاضل ادامه داد :
-خونه رو که دیدین باید بریم توش فقط یچیزی که باید بدونین و شوکه نشین اینه که داخل خونه یه مسیر دیگه وجود داره ..
ماهان با تعجب گفت :
-یعنی ادامه راه غار توی خونه ست ؟؟
فاضل جواب داد :
-دقیقا درست گفتی .. خیلی عجیبه ولی باید به راهمون ادامه بدیم فقط چیزی رو که خواستم بهتون بگم اینه که مسیر , دو قسمت شده و ما باید از هم جدا شیم ..
شما با گروهی راه رو ادامه میدین که من توش نیستم ولی خانم صداقت " یکی دیگه از دانشمندان ایرانی " با شماست ..
روزبه جلوتر اومد و رو به فاضل گفت :
-آقای فاضل احتمال داره باز هم نسیم رو ببینیم ؟
فاضل روزبه رو در آغوش گرفت و دستی به پشتش زد و جواب داد :
-امیدوارم .. امیدوارم .. ناامید نباش روزبه جان .
... کمی گذشت و گروه ها پس از در آغوش گرفتن همدیگه از هم جدا شدند ..
میتونم بگم صحنه غم انگیزی بود ..
خانم صداقت , آقای کیانگ و دو تا از دانشمندای روسی با ما بودن ..
گروه فاضل از تخته های روبروی غار به سمت خونه رفتن و ما هم یکی یکی پشت سرشون براه افتادیم ...
در حال رد شدن از تخته های فرسوده لرزش چوب های فرسوده رو میشد احساس کرد .
تا اینکه بالاخره به در خونه رسیدیم .
داخل در ورودی اون خونه , چیزی رو دیدیم که فاضل توضیح داده بود ..
درست مثل غارهایی که عکس های زیادی ازشون دیده بودم ..
پستی بلندی های زیاد و سنگهای لیز و خطرناک !
گروه فاضل دستی تکون دادن به سمت راست غار رفتن و دوباره دستی تکون دادن و دور شدن ..
قرار بود دیگه حرفی زده نشه نباید تو غار صحبت میکردیم اونها خیلی حرفه ای بودن و احتمال هر چیزی رو در غار میدادن ..
ما هم به سمت چپ غار که درست شبیه سمت راست بود رفتیم ..
گوشه های سنگهای غار و گاهی دیواره اون رو نگهمیداشتیم و با احتیاط به مسیر ادامه می دادیم .
میتونم بگم دو ساعت از مسیری رو که طی کردیم دقیقا شبیه بود و انگار داشتیم دور خودمون می چرخیدیم و هنوز همون جای ثابت ایستادیم ..
در حالیکه با دیدن چیزی متوجه شدیم مسیر رو درست اومدیم ..
به جایی رسیدیم که پله های تو در توی زیادی داشت و پله ها به سمت پایین بود .
انگار داشتیم از یه کوه بلند حالا به سمت پایین برمی گشتیم ..
دانشمندای روسی به انگلیسی با صداقت صحبت کردن که دستو پا شکسته فهمیدم چیزی رو پایین پله ها دیدن و ازمون خواستن پنهان شیم ..
ما به سرعت پشت قسمت عقبی پله که برآمدگی داشت رفتیم و نشستیم ..
سکوت عمیق و .....
ناگهان چیزی رو دیدیم که .....
پایان قسمت دوازدهم
قسمت سیزدهم شنبه 12 دی 1394
با ما همراه باشید
سلام پس قسمت ۱۳ کجاست؟؟؟؟ خیلی کنجکاوم ببینم چی شده! ممنون از سایت عالی تون
سلام دوست عزیز. قسمت سیزدهم منتشر شد. پوزش از تاخیر