- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فرهنگ و تاریخ
- داستان بلند
- داستان ارواح گمشده در زمینی دیگر - قسمت اول
داستان ارواح گمشده در زمینی دیگر - قسمت اول
داستان ارواح گمشده در زمینی دیگر داستانی ماورائی و ماجرای عجیبی از مسافرت من و دوستانم به اصفهان است و اتفاقی که هنوز هضم آن برایم دشوار است.
روزی از روزها قرار شد به اصفهان بریم. همه مون قبلا بارها به اصفهان رفته بودیم ولی این اولین بار بود که به تنهایی و بدون خانواده به این شهر تاریخی زیبا میرفتیم و فکر رفتن به اونجا من رو آروم میکرد و دلشورمو کمتر کرده بود.
ساعت 8 صبح بود که من، ماهان و روزبه تو پارکینگ بودیم و آماده بودیم تا به سفری بریم که هیچوقت تصور نمیکردیم قراره یک ماه طول بکشه!!
بخاطر موقعیت شغلی پدر و مادر ماهان که معلم هستند اونها از همه زودتر تو پارکینگ بودن ..
ماهان مدام میگفت شماها چرا دیر کردین ..
من و روزبه با هم همزمان داخل پارکینگ شده بودیم.
پدر و مادر من و ماهان شروع به احوالپرسی کردن و تو حرفاشون کمی نگرانی و دلواپسی موج میزد ولی ما بچه ها که بیخیال بودیم ..
روزبه که فقط بهمون می خندید هنوز هیچی نشده شیطنتش گل کرده بود مدام چیزایی میگفت که پدر مادرامون بهش حساسیت داشتن ..
-ماهان سینا حسابی خداحافظی کنین که دیگه برگشتی در کار نیست !! ههههههه
مادرم هم مدام رو به روزبه می گفت :
-آخ از دست تو روزبه !! نمیزارم برین سفراااا ...
روزبه هی یچیزی میپروند تا بالاخره پدر ماهان گفت :
-خب دیگه بچه ها شوخی بسته دیگه کم کم بهتره راه بیفتین دیگه سفارش نکنم اصلا عجله نکنین با احتیاط رانندگی کنین بخصوص تو اتوبان خیلی تند نرین .
پدر و مادر من و ماهان اجازه ندادن با ماشین روزبه بریم چون روزبه سابقه خوبی تو رانندگی نداشت و بارها ماشینش رو بخاطر تصادفات مکرر عوض کرده بود من هم ماشین نداشتم بنابراین با ماشین پژو 206 ماهان قرار شد بریم .
روزبه دیگه همه جوره داشت تنبیه میشد چون پدر و مادرمون گفتن پیش ماهان صندلی جلو نشینه بره عقب بشینه بهتره !
دیگه روزبه تسلیم شده بود با وجود شیطنت هاش , اون هم پسر خوبیه و هم خیلی باادب و خانواده دوست و یکی از مهمترین دلیل های اجازه دادن خانواده هامون با وجود این هم شیطون بازیهاش , همین اخلاق های خوبش بود که رضایت دادن به این سفر بریم.
پایان قسمت اول