- آسمونی
- مجله اینترنتی
- عکس و خواندنی
- دل نوشته
- احساس های بی عمل (بسیار تآثیر گزار)

احساس های بی عمل (بسیار تآثیر گزار)
پدرم دلواپس آینده خواهرم است،اما حتی یک بار هم اتفاق نیفتاده که باهم به کافی شاپ بروند،در خیابان قدم بزنند و گاهی بلند بلند بخندند.
خواهرم نگران فشار کاری پدرم است،اما حتی یکبار هم نشده خواسته هایش را به تعویق بیندازد تا پدر برای مدتی احساس راحتی کند.
مادرم با فکر خوشبختی من خوابش نمیبرد.اما حتی یکبار هم نشده که با من در مورد خوشبختی ام صحبت کند و بپرسد: فرزندم چه چیزی تو را خوشحال میکند.
من با فکر رنج و سختی مادرم از خواب بیدار میشوم اما حتی یکبار نشده که دستش را بگیرم ،با او به سینما بروم ،باهم تخمه بشکنیم ،فیلم ببینیم و کمی به او آرامش بدهم.
ما از نسل آدم های بلاتکلیف هستیم، از یک طرف در خلوت خود، دلمان برای این و آن تنگ می شود، از طرف دیگر،وقتی به هم میرسیم لال مانی میگیریم! انگار نیرویی نامرئی، فراتر از ما وجود دارد که دهانمان را بسته تا مبادا چیزی در مورد دلتنگی مان بگوییم.
تکلیفمان را با خودمان روشن نمیکنیم . یکدیگر را دوست میداریم اما انقدر شهامت نداریم که دوست داشتن مان را ابراز کنیم. ما آدم های بیچاره ای هستیم! انقدر در بیان احساساتمان حقیر و ناچیزیم که صبر میکنیم تا وقتی عزیزی را از دست دادیم ،تا آخر عمر برایش شعر بگوییم.
از یک جا به بعد باید این سکوت خطرناک را شکست و راه افتاد.از یک جا به بعد باید پدر به دخترش بگوید که چقدر دوستش دارد.
از یک جا به بعد باید دختر دست پدر را بگیرد و باهم قدم بزنند.
از یک جا به بعد باید مادر پسرش را به یک شام دونفره دعوت کند.
از یک جا به بعد باید پسر در گوش مادرش بگوید: چقدر خوب است که تورا دارم.
و چه خوب است از یک جا به بعد همینجا باشد،از همین جا که این نوشته تمام شد.