- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فیلم و سینما
- نقد فیلم
- نگاهى به فيلم حکم تجدید نظر، معلق و بى قهرمان
نگاهى به فيلم حکم تجدید نظر، معلق و بى قهرمان
يكشنبه 24 بهمن 1400
نویسنده: چكاوك شيرازى
اشکال عده اى از فیلم سازان ایرانی در این است که برخلاف این که قصه گوهای خوبی هستند اما در فیلم ساز ى دچار مشكل مى شوند.
همگی قصه هایی و حکایت هایی که را روایت می کنند که اگر در بستر خواب شنیده شوند، باعث خوابیدن شنونده می شوند، اما همين داستان وقتى به مرحله فیلم نامه مى رسد نمى تواند درست یا نزدیک به درستی روایت شود.
اولین ضعف نوشتن فیلم نامه ها در این است که قهرمان قصه هیچ نیروی مخالفی را سد راه خود نمی بیند. او به راه خودش می رود، اشکالاتی سطحی برایش پیش می آیند و در آخر هم همه چیز به خیر و خوشی تمام می شوند یا اگر فیلم ساز کمی احساس داشتن خلاقیت کند فیلم پایانی تلخ خواهد داشت. البته این در مواردی صدق می کند که اساسا قهرمانی وجود داشته باشد. در فیلم های ما قهرمان پیدا نمی شود و موضوع فقط به نقش اول بودن ختم می شود.
درست مانند فیلم " حکم تجدید نظر" که بالاخره مشخص نشد قهرمان چه کسی است. البته نباید نداشتن قهرمان را با چند قهرمانی اشتباه گرفت که چند قهرمانی خود موضوع گسترده ای است که هر کسی از پس پروردن شخصیت ها بر نمی آید.
فیلم توانسته بود تعلیق های فراوانی ایجاد کند و یکی از نقاط قوت آن هم همین تعلیق ها بودند که کاش در بستری درست روایت می شدند که تا مخاطب با کشف پاسخ آن ها حظ وافر ببرد، اما متاسفانه به چیدن پازلی کودکانه می مانست که مخاطب بدون این که نیاز به تفکر داشته باشد همه چیز را متوجه می شد. چیزی شبیه دالی بازی کردن کودکان.
از همه ی این ها که بگذریم، دعوت کردن از نابازیگران به فيلم ضربه زده است. تا قبل از این گمان می کردم افرادی که به حضور خواننده ها و ورزشکاران به عرصه ی سینما معترض هستند کمی زیاده روی می کنند، اما با دیدن این فیلم کاملا متقاعد شدم که هر کسی را بهر کاری ساخته اند. "آرش عدل پرور "در ساخت موسیقی و عرصه ی خوانندگی واقعا موفق عمل کرده است، اما تخصصی در زمینه ی بازیگری ندارد و متاسفانه نقشی کلیدی هم بازی کرده است. در سکانسی آرش خواب مراسم اعدامش را می بیند، که متاسفانه این سکانس بازی خوبى ندارد و همه ی جان و رمق فیلم را همان اول می گیرد.
فیلم قصه ی جوانی است که به اتهام قتل نامزدش در زندان به سر می برد و ظاهرا قرار است مادر و رییس شرکتی که "آرش "در آن جا کار می کند، از شاکیان رضایت بگیرند. اما در گیر و دار این رفت و آمد ها مسائل دیگری از پشت پرده بیرون می آید و مادر آرش ( ژاله صامتی) که تا به حال مانند همه ی مادران گمان می کند پسرش از فرشته های آسمان هم پاک تر است؛ متوجه می شود که آرش نه تنها قاتل است بلکه در مسائل کلاهبردای های کلانی هم دست دارد.
متاسفانه ایجاد تعلیق های فراوان به جای معلق نگاه داشتن ذهن مخاطب، باعث شده است کل فیلم معلق بماند و نظم فیلم از هم بپاشد. تنها چیزی که توانسته کمی فیلم را سرپا نگه دارد، بازی بازیگران حرفه ای چون بانو ژاله صامتی و بانو گیتی قاسمی بود که توانستند باعث شوند که فیلم با سر زمین نخورد.
رفتاری که مادر آرش در سکانس پایانی انجام می دهد، مستلزم یک سری کاشت هایی است که باید در طول فیلم اجرا می شدند، مثلا ایشان به عنوان مادری هیستریک و با سابقه ی بیماری روانی معرفی می شدند تا حرکت آخرشان باورپذیر باشد. زیرا فرزند هر چقدر هم گناهکار باشد هیچ مادر سالمی توان انجام چنین کاری را ندارد و تنها می تواند به شانس و اقبال امیدوار باشد، اما از مادری با کامپلکس های روانی چنین رفتاری بر می آمد که هیچ توجهی به این نکته نشده بود.
حضور وکیل کاملا نا کار آمد بود و تنها نقش سخنگویی را داشت که اطلاعاتی را به مخاطب می داد. گاهی به نظر می رسید که بازیگران هم کار را جدی نگرفته بودند مثلا همایون ارشادی طوری نقشش را بازی می کرد که با شنیدن هر خبر بد یا اتفاق جدید، انگار تنها شاهدی از دور است و هیچ کدام از اتفاقات به او مربوط نیست. حتی وقتی مسائل باز می شود و دست او رو می شود هم هیچ نشانی از خبث طینت در صورتش هویدا نبود.
ضمنا فیلم پر از صحنه های اضافه بود، شاید می شد به راحتی سی دقیقه از فیلم را قیچی کرد و دور ریخت، زیرا پر بود از مکالمه های غیر ضروری و صحنه های کش دار.
و باز هم متاسفانه بعضی خیال می کنند که با پیچیده تر کردن اتفاقات فیلم باعث جذاب تر شدن آن می شوند، کاری که خانم موگویی در فیلم " ایده ی اصلی" در انجامش موفق بود؛ اما غافلند که چگونه با درست پرداختن ایده های ساده می توان آثاری ماندگار در حد و اندازه های جهانی ساخت. با دیدن اثر اخیر آقای فرهادی می توان به راحتی به این مضمون پی برد.