- آسمونی
- مجله اینترنتی
- عکس و خواندنی
- پیامک و کپشن
- پیام استقبال و چشم روشنی مسافر
پیام استقبال و چشم روشنی مسافر
میهمانم کن عزیزدلم
به یک بوسه در بقچه آغوشت
به یک چشمه از باریکه چشمانت
به یک حبه قند از قندان قرمز زبانت
به عطر آن نسترن از باقچه سبز دلت
من جانم را چشم روشنی آورده ام ...
*** شعر در مورد آمدن مسافر ***
می تپد این قلب
اگر هنوز؛
از چشم روشنی دیدارهاست!
******
از انتهای خیالت تا هر کجا که بروی ، بازهم بهم میرسیم ، زمین بیهوده گرد نیست !
******
اگر پیراهن یوسف علاج درد یعقوب است / علاج درد ما هم دیدن یاران محبوب است .
بنگر که بزرگترین آرزوی من چه کم حرف است : تو
پس بیا دیگه ای بابا خستمون کردی !
*** متن در مورد بازگشت به خانه ***
در ظلمت شب بی کس و تنها چو نشستم
آن یار سفر کرده چو خورشید بر آمد
آن نور رخش بر دل تاریک چو تابید
ظلمت ز دلم رفت و به جایش سحر آمد
******
جامی ز بلا بود به دستم چو بیامد
آن جام بلا رفت و به دستم گوهر آمد
آسوده و بی نام سرودم همه شعرت
از لطف دلت بود که شعری دگر آمد
******
و دنیایِ من
تنها جاییست که به چشم هاے تـــو احتیاج دارد
براے زیستن
نـفس کشیدن
زندگـی کردن…!
******
نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی
شد آه منت بدرقه راه و خطا شد
کز بعد مسافر نفرستند سیاهی
آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز
سازم به قطار از عقب قافله راهی
******
آن مسافر که سحر گریه در آغوشم کرد
آتشم زد به دو تا بوسه و خاموشم کرد
******
خواستم دست به مویش ببرم خواب شود
عطر گیسوش چنان بود که بی هوشم کرد.
******
تو را پلک بر هم زدنی کافیست
تا تمام آفتاب گردان ها
تا مسافران خسته ی در خواب بر برکه
چون برگ های سرخ با باد
******
یک روز
خسته از راه می رسی و
جز آغوش من
برایت پناهی نیست.
******
دلم
مسافر خواب آلود
در آن اتاق خیال اندود
چو روح کهنهء سرگردان
هنوز می پلکد حیران
به جست و جوی کسی شاید
که از کنار تو می آید.
******
خستهام
شبیه آن مسافری که
از هزار فرسخ سیاه آمدهست و
بازوان هیچ کس برای
در بغل گرفتنش گشوده نیست