- آسمونی
- مجله اینترنتی
- چهره ها
- چهره های ورزشی
- من، حمید ریاضی و کیهان بچه ها
من، حمید ریاضی و کیهان بچه ها
زمستان 1384 برای من بهترین ایام زندگی ام بود. بعد از حدود دو سال دوندگی توانسته بودم نامه ای تهیه کنم که کلید ورود من به آرشیو موسسه کیهان بود. در آن روزها موبایلها فاقد دوربین بودند و من با یک دوربین canon 3.2 مگا پیکسلی خود را در بین روزنامه ها و مجلات نیم قرن قبل همچون پادشاهی احساس می کردم. کار عکسبرداری از صفحات کیهان ورزشی را قبل از ظهر آغاز می کردم و نگران از این که نامه ام روزی بی اعتبار شود، آن قدر عکس می گرفتم تا شارژ 6 باتری ام تمام شود.
با این حال حوالی ساعت 2 عصر، تلفن آرشیو به صدا در می آمد و کمی بعد جبار مرادی رئیس آرشیو صدایم می کرد و می گفت:
با این حال حوالی ساعت 2 عصر، تلفن آرشیو به صدا در می آمد و کمی بعد جبار مرادی رئیس آرشیو صدایم می کرد و می گفت: آقای ریاضی کارت داره!
حمید ریاضی همیشه نگرانم بود ومی گفت:
نهار نخوردی؟ بیا برویم نهار بخوریم.
نمی فهمیدم از کجا متوجه می شد من در آرشیو هستم. اما با تمام وجود لذت می بردم که به بهانه نهار می توانیم گپ بزنیم. هرچند سالها بود که عملا ارتباطی با فوتبال نداشت، اما زمانی همراه با ایرج دانایی فرد و هم نسلان شان، در تیم نونهالان تاج توپ می زد و انبوهی خاطره از آن روزها داشت.
حمید ریاضی جوان نسل انقلاب بود و من جوان دهه 80. از دو نسل متفاوت بودیم...ریاضی بعد از انقلاب عرصه های مختلفی را تجربه کرده بود. به عنوان داوطلب در جهاد سازندگی کار کرد و بعد راهی جبهه ها شد. اثرات جنگ برجسمش دیده می شدند و خاطراتش از جنگ متفاوت بودند از خوانده ها و شنیده های ما. می گفت: صدای انفجار چنان انسان را به هم می ریزد که یک بار بعد از بیدار شدن در اثر انفجار متوجه شدم که ناخودآگاه ایستاده ام. بدون این که در خواب متوجه شوم که چه کار کرده ام.
من هم تنها دو سال بود که وارد کار مطبوعات شده بودم و در تمام این روزها می دانستم ریاضی بزرگ ترین حامی من در این کار است. با کمک او بود که سردبیر وقت کیهان بچه ها- امیر حسین فردی- نامه ای را امضا کرد که اجازه می داد من آرشیو کیهان ورزشی را مطالعه و عکسبرداری کنم.
یک بار در تابستان 83 بدون مقدمه به من گفت: جواد محقق سردبیر مجله رشد نوجوان ورزشی نیست و برای اضافه شدن بخش ورزشی به مجله باید او را راضی کنی. به او زنگ می زنم تا اگر به توافق رسیدید برای این مجله هم مطلب بدهی.
همان روز تلفنی با سردبیر صحبت کردم، از عقاید هم خوشمان آمد و نوشتن برای مجله ای را آغاز کردم که اکنون نزدیک دو دهه است با آن همکاری دارم.
در این بین، هر وقت به موسسه می رفتم، ساعتی با ریاضی گپ می زدیم و او از خاطراتی می گفت که در هیچ آرشیوی پیدا نمی شد. از تظاهرات دانشجویان که سبب شد رسول ملاقلی پور، با پرتاب یک سنگ، سر پرویز قلیچ خانی ستاره تیم ملی ایران را بشکند، از اعتصاب کارمندان موسسه کیهان بعد از کنار گذاشتن محمد خاتمی رئیس وقت کیهان که سبب شد رئیس جدید موسسه برای بسیاری از اعتصاب کنندگان پرونده سیاسی باز کند، از مدیرعامل فلان باشگاه لیگ برتر فوتبال که بچه محلش بود و ریاضی می گفت: نگاه نکن الان چه جور جانماز آب می کشد. همین آدم زمانی در برف زمستان، همسرش را از خانه بیرون کرد!
از تعطیلی مجله کیهان فرهنگی می گفت که تازه به سوددهی رسیده بود و در دوران حسین شریعتمداری یک شبه دستور تعطیلی آن اعلام شد! به جز فوتبال، بیبشتر صحبتهایمان درباره ادبیات بود. گاهی از ادبیات کودکان و نویسندگانی چون رولد دال، اریش اوزر و اریش کستنر. و گاهی از مطالبی که تا قبل از آن، هرگز نمی دانستم. این که شعر علی ای همای رحمت یک کپی برداری ادبی است و نامه چارلی چاپلین به دخترش هرگز توسط چاپلین نوشته نشده است.
به من توصیه می کرد که تمام مطالبم را نگه دارم و زمانی آنها را به کتاب تبدیل کنم. در همان حال گهگاه که نهارمان را در کنار دوستان و همکارانش می خوردیم، همگی می گفتند: پس دوست جوانت که این قدر از اطلاعاتش تعریف می کنی ایشان است؟!
در حالی که من بیشتر شنونده بودم تا گوینده...
دوستانش تاکید داشتند که ظاهرش مثل ابراهیم حاتمی کیاست! قطعا ظاهرش شبیه بود، اما با این که آنها از یک نسل بودند، اما ریاضی هرگز انسانی نبود که از زمین و زمان طلبکار باشد.
در این سالها آرشیو ورزشی را را از مجلات قبل از انقلاب تکمیل کردم. او هم هرگاه مجله ای به دست می آورد، برایم کنار می گذاشت. زمانی که شروع به نوشتن داستان دنباله دار زندگی امامعلی حبیبی کردم، بیشتر از هر زمانی تشویقم کرد و گفت: بعضی از دوستانم که این داستان را می خوانند، برایم گفته اند چقدر تحت تاثیر قرار گرفته اند و سختی های زندگی حبیبی را با تمام وجود حس کرده اند.
حتی یک بار با درخواست من، مرا به بخش عکس موسسه برد و به بهانه کار شدن مطالب حبیبی، تمام عکسهای قدیمی قهرمان المپیک را از بخش عکس گرفت تا هم تصاویر داستان جذاب تر شوند و هم آرشیو من تکمیل تر از قبل.
در اواخر دهه 90 مصاحبه ای 4 صفحه ای با من کرد و گفت:
از روزی که وارد کیهان بچه ها شده ام، با تمام نویسندگان و مترجم هایی که کار مطبوعاتی خود را با این مجله آغاز کرده اند، مصاحبه داشته ام. یک مجله را نویسندگانش شکل داده اند و این مصاحبه ها مثل شناسنامه مجله است.
اما هیچ چیز ابدی نیست. چند باری چشمانش را عمل کرده بود و آب مروارید، بینایی اش را روز به روز کمتر می کرد. تا جایی که برای خواندن و ویرایش مطالب مجله ناچار شد یک ذره بین بسیار قوی خریده و موقع خواندن از ذره بین کمک بگیرد. آخرین بار وقتی تا تاکسی های میدان توپخانه مشایعتش کردم متوجه شدم در تاریکی شب، هیچ نمی بیند. دفعه بعد که به مجله رفتم، متوجه شدم که تمام وسایلش را جمع کرده و برای همیشه به منزلش رفته است. می دانستم چشمانش سویی ندارد که کتاب شور جهانی که به او هدیه داده ام را نگاه کند و بخواند.
پس از آن، حتی موبایلش را همسرش پاسخ می داد و عملا تمام راههای ارتباطی ام با او قطع شد تا این که 25 دی ماه 1402 متوجه شدم از دنیا رفته است. آن هم دقیقا در روزهایی که به خاطر شکستگی دست، خانه نشین شده بودم و حتی نمی توانستم به مراسم خاکسپاری اش بروم.
حمید ریاضی این گونه در عزلت از دنیا رفت، چند دهه برای کیهان بچه ها کار کرد و نوشت و هرگز فرصت نکرد خاطرات باارزش خود را طی سی سال کار در مجله بنویسد. با کمک های او بود که آرشیو من به یکی غنی ترین آرشیوهای تاریخی- ورزشی در کشورمان بدل شد و از این آرشیو بارها و بارها در مجلات، سایتها و تلویزیون استفاده شد.
اگر الکساندر پوپ شاعر انگلیسی قرن 16 زنده بود، با الهام از آیه سوم باب اول سِفر پیدایش احتمالا می سرود:
ادبیات کودکان و مجلات قدیمی ورزشی در تاریکی شب پنهان بود
خدا گفت حمید ریاضی باشد و روشنایی شد