- آسمونی
- مجله اینترنتی
- چهره ها
- چهره های اجرا
- بیوگرافی احترام برومند همسر مرحوم داوود رشیدی
بیوگرافی احترام برومند همسر مرحوم داوود رشیدی
احترام برومند یکی از پیشکسوتان در عرصه بازیگری است. احترام برومند علاوه بر حرفه بازیگری به کار اجرا هم اشتغال دارد. احترام برومند به نسبت دیگر مجریان و بازیگران بسیار کم کار است ولی در همان معدود کارهایش نیز توانایی اش در عرصه اجرا و بازیگری را می توان مشاهده کرد. اگر می خواهید از احترام برومند بیشتر بدانید این بخش آسمونی را حتما مطالعه نمایید.
نام اصلی |
احترامالسادات برومند یزدی |
زمینه فعالیت |
سینما |
تولد |
1326 |
ملیت |
ایرانی |
پیشه |
مجری تلویزیون و بازیگر |
همسر(ها) |
داوود رشیدی |
فرزندان |
لیلی رشیدی فرهاد رشیدی |
درباره احترام برومند
احترامالسادات برومند یزدی معروف به احترام برومند (زاده 1326) مجری تلویزیون و بازیگر ایرانی است. او همسر داوود رشیدی، مادر لیلی رشیدی و خواهر مرضیه و راضیه برومند است.
احترام برومند مجری برنامهٔ کودک تلویزیون ایران پیش از پیروزی انقلاب بود. او از سال 1346 با برنامه کودک در تلویزیون فعالیت هنری خود را آغاز کرد و به مدت 11 سال یعنی تا سال 1358 به این فعالیت ادامه داد.
پس از انقلاب چند نوار قصه برای بچهها منتشر کرد و همچنین در فیلم دیشب باباتو دیدم آیدا (1383) ساخته رسول صدرعاملی نقشی فرعی داشت. او پس از سالها دوری از صحنه در نهم اردیبهشت ماه سال 1389 به عنوان مجری در جشن انجمن تئاتر کودک و نوجوان حضور یافت.
فیلمشناسی
- 1394 - فروشنده (اصغر فرهادی)
- 1394 - قشنگ و فرنگ (وحید موسائیان)
- 1383 - دیشب باباتو دیدم آیدا (رسول صدرعاملی)
گفتوگوی احترام برومند درباره ازدواجش و زندگی زناشویی اش
از شما و آقای رشیدی چند سال پیش از سوی شهرداری تهران بهعنوان یکی از زوجهای نمونه انتخاب و تقدیر شد.
بله. بهنظرم کار خیلی قشنگی بود. البته به جز ما خیلی زوجهای دیگر هم از قشرها و مناطق مختلف تهران بودند.
ملاک این انتخابها چه بود؟
این زوجها را از بین کسانی که 50 سال در کنار هم زندگی کردند، انتخاب کرده بودند. البته ما 50 سال زندگی مشترک نداشتیم اما به ما هم لطف کردند و اسممان را در این فهرست قرار دادند. در واقع ما در دهه 50 زندگیمان بودیم اما بیشتر زن و شوهرها بودند که حتی 60 ، 70 سال با هم زندگی کرده بودند. زوجهای زیادی روی صحنه آمدند و از آنها با لوح یادبود، تقدیر شد. از جامعه هنری من و خانم شهلا ریاحی روی صحنه رفتیم که البته متاسفانه هیچ کدام هم شوهرانمان نبودند. آقای رشیدی سر کار بوده و آقای ریاحی خیلی مریض احوال بودند و نتوانستند بیایند.
توقعها بیدلیل زیادی بالا رفته
امروز ازدواج خیلی مشکل شده است. حالا جدای عقد و عروسی و مخارج آن اگر دختری همه اینها را هم نخواهد خود تشکیل زندگی بسیار سخت شده است. من دیدم در روستاها و شهرهای کوچک ازدواج راحتتر صورت میگیرد. چون سطح توقعات و هزینه زندگی پایینتر است. اما متاسفانه در تهران علاوه بر هزینهها توقعات هم خیلی بالاست. امروزه حتی دختران در اقشار و طبقات پایین جامعه هم خیلی پرتوقع شدهاند. میخواهند حتما عروسی را بگیرند و به 500 نفر شام بدهند. میخواهند بلهبرون، نامزدی، حنابندان و پاتختی را حتما داشته باشند. این کارها و این همه مراسم واقعا برای چیست؟ این همه چشم و هم چشمی برای چه؟ درحالیکه با این پولها دو تا جوان میتوانند خیلی کارهای دیگر انجام دهند و خیلی شادتر هم باشند. البته این بحثها خیلی عمیقتر از این است که ما بتوانیم در این زمان کم به آنها بپردازیم.
ما با عشق ازدواج کردیم
شما امروز بعد از 44 سال زندگی مشترک و انتخاب بهعنوان زوجی موفق و با داشتن 2 فرزند و عروس و داماد و نوه، فکر میکنید ازدواج خوب است و آن موقع که ازدواج کردید چه فکری داشتید؟
خب من وقتی ازدواج کردم خیلی جوان و 20 ساله بودم. آن موقع خیلی برای ازدواج و تشکیل زندگی مشتاق بودم و دلم می خواست تشکیل خانواده بدهم. زمانی هم که با آقای رشیدی آشنا شدم اشتیاقم بیشتر شد. ما پیش از ازدواج با هم آشنا بودیم و با عشق ازدواج کردیم.
شما در آن سن نگاه مثبتی به ازدواج داشتید و از آن راضی بودید. امروز نگاه شما به ازدواج چیست و آیا ازدواج را خوب میدانید؟
الان موجی وجود دارد که من در قشرها و طبقات مختلف در اطراف خودم میبینم که خیلی از ازدواج سرخورده شدهاند. دلیل این موج هم به دلیل این اتفاقاتی است که پیرامونمان میافتد، زندگیهای نابسامان و طلاقهای زیاد، اختلافات خانوادگی، توقعات بیش از اندازهای که هر کدام از طرفین در کوران زندگی از هم دارند که واقعا همدیگر را با آنها خسته میکنند و... این روزها وقتی در مجلسی نشستهایم و من به دختر جوانی میگویم حیف توست و بهتر است که ازدواج بکنی، حداقل 3، 4 نفر در همان مجلسی که هستیم، میگویند«ازدواج چیه؟ ول کن بابا حوصله داری. بگذار زندگیاش را بکند. برای چه ازدواج کند. برای خودش دارد راحت کار و زندگی میکند.» ولی من میگویم مگر نمیشود آدم هم کار و زندگیاش را داشته باشد و پیشرفت کند و هم ازدواج کند.
هنوز جوابم را نگرفتهام. ازدواج خوب است و آن را به دیگران توصیه میکنید؟
ببینید این صحبتهایی که من میکنم اینطور نیست که من آمار و اطلاعات دقیقی از همه جامعه داشته باشم. این نوع نگاه از آنچه من در فضای اطراف خودم میبینم شکل گرفته است. دید من فقط نسبت به آن چیزی است که در اطرافم میبینم. آنچه من در اطرافم میبینم، این است که میبینم ازدواج سخت شده و جوانها مدام سختگیرتر میشوند. حتی دخترها دیگر مثل قبل نیستند. همیشه میگفتند دخترها فقط دنبال شوهر هستند. امروز دیگر اصلا چنین چیزی نیست. دخترها هم به سختی راضی به ازدواج میشوند و خیلی سخت میگیرند. حتی بعضیها میگویند ما اصلا ازدواج نمیکنیم. البته همین الان هم خانوادههایی هستند که خیلی ساده و در عین حال مناسب و آراسته ازدواج میکنند. ازدواجهای خوب هم هنوز هست اما به هر حال قضاوت درباره اینکه ازدواج خوب است یا نه به سادگی گذشته نیست و ازدواج با مسائل بسیاری همراه شده است.
دوست دارید شوهرتان حامی و پشت و پناه شما باشد و اصلا با این دید ازدواج کردید که یک نفر از شما حمایت کند؟
ما دو تا آدم مستقل هستیم، قرار هم نیست پشت و پناه باشیم. بعد هم شما چهل و چند سال پیش را با الان مقایسه نکنید. آن موقع زندگیها خیلی سادهتر بود. به خود ما، پدر آقای رشیدی کمک میکردند. اگر او کمک نمیکرد، ما از نظر مالی در تنگنا قرار میگرفتیم. اما او هر کمکی از دستش برمیآمد به ما میکرد. اما ما هم با اینکه خانواده شوهرم متمول بودند و امکان مالی این را داشتند که برای ما عروسی مفصلی بگیرند، عروسی بسیار سادهای گرفتیم.
شما و آقای رشیدی با هم به نوعی همکار بودید و هر دو فعالیتهای فرهنگی و هنری داشتید. ازدواج با همکار خوب است و شما آن را به دیگران توصیه میکنید؟
البته ما نوع کارمان یکی بود اما در دو جای متفاوت کار میکردیم. من مجری و گوینده بودم و او کارگردان و بازیگر تئاتر. آقای رشیدی کارمند اداره تئاتر هم بودند. آن زمان گرفتاریها و مشغلههای زندگی اینطور نبود که آدمها خیلی بخواهند از هم دور باشند. اصلا ریتم زندگی خیلی کندتر از امروز بود. خانه ما نیاوران و محل کار شوهرم میدان فردوسی بود. رفتوآمد در این مسیر نهایتا 20 دقیقه وقت میبرد. البته من هم اوایل کارم بود و زیاد کار نمیکردم. در هفته یکی، دو بار به تلویزیون برای ضبط برنامه میرفتم. بعدها کارم بیشتر شد و هر روز میرفتم. چیزی که میخواستم بعد از همه این توضیحها بگویم این است که این همکاری و آشنایی با شغل همدیگر، خیلی به زن و شوهرکمک میکند و بهنظر من مثبت است. زن و شوهری که همکار و همصنف هستند، بیشتر شرایط کاری همدیگر را درک میکنند. مثلا ما خیلی وقتها در مناسبتهایی مثل شب عید که کارمان سنگین بود، شبها هم ضبط داشتیم. این را آقای رشیدی که خودش یک هنرمند بود درک میکرد.
شما در این چهل و خردهای سال زندگی چه کارهایی انجام دادهاید و انجام میدهید که زندگیتان یکنواخت نشود؟
خب، ما به دلیل جنس و نوع کارمان طبیعتا زندگیهایمان خیلی منظم دچار روزمرگی نیست. البته الان که آقای رشیدی کمی سنشان بالا رفته کمتر پیش میآید سر کاری بروند. نه اینکه نخواهند کار کنند، کمتر پیش می آید. بیشتر سفرهای کاری میروند بهخصوص در ارتباط با تئاتر. اینها خودش به هر حال زندگی را از یکنواختی درمیآورد. میخواهم بگویم بعضی زندگیها به دلیل شغل زن یا شوهر این یکنواختی را کمتر دارند ولی از نظر زحمتهای زندگی و آن چیزهایی که با همه مردم دیگر مشترک است، طبیعتا من هم خسته میشوم. من هم یک وقتهایی توی دلم گله میکنم، یک وقتهایی غر میزنم. یک وقتهایی مثلا مهمانی داریم و قرار است کسی بیاید یک دفعه آقای رشیدی میگویند کار دارند و نمیتوانند بیایند، خب من در لحظه ناراحت میشوم و گله میکنم اما بعد درک میکنم و خودم را وفق میدهم. روی هم رفته من با چیزهای کوچک دلخوشم و آنطوری نیستم که در زندگیمان چیزهای بزرگ بخواهم.
اصطلاحی در فرهنگ ماست که میگوید در زندگی مشترک یکی باید من باشد و یکی نیم من. شما به این مسئله اعتقاد دارید؟
بله، صددرصد. درست است آن کسی که نیم من میشود دیگر تا آخر باید نیم من باشد، اما چارهای نیست. از نظر فرهنگی هم در کشور ما اینجوری بوده که همیشه این زن است که یک مقدار باید صبورتر و باگذشتتر باشد و تحمل بیشتری داشته باشد. اگر زندگی مادران ما بیشتر دوام داشت به دلیل همین صبر و تحملشان بود و اگر الان دوام زندگیها کم شده برای این است که صبر و تحملها کم شده است. به هر حال فرهنگ ما این است که همیشه زن باید بیشتر تحمل کند و اوضاع را آرام نگه دارد و انعطاف نشان بدهد.
جالب است اما در این فرهنگ بیشتر مردها از ازدواج مینالند و انگار سختی بیشتر را آنها تحمل میکنند.
اینها همه شعار است. همان مردهایی که هرجا مینشینند میگویند وای ازدواج چیه؟ زن چیه؟ ازدواج نکنید، 2 روز هم بدون زنشان نمیتوانند زندگی کنند. اما داستان جوانهایی که هنوز ازدواج نکردهاند، فرق میکند. آنها اگر از ازدواج فراریاند دلیلش همان حرفهایی است که گفتیم، یعنی چون دیگر آن صبر، تحمل و حوصله در دخترهای ما نیست آنها هم دلیلی نمیبینند که به راحتی ازدواج کنند. حالا نه اینکه من بگویم دخترها بروند بنشینند و هر چیزی را تحمل کنند و خدای نکرده اذیت شوند. نهدیگر زمانه این حرفها عوض شده. برای همین هم زندگیها بیدوام شده است.
بچه چه تاثیری در زندگی و ازدواج شما داشت؟
بچه راه کمال است. به نظر من زندگی بدون بچه کامل نیست. روند طبیعت این است که 2 نفر با هم یکی شده و صاحب فرزند شوند. حالا خدا به انسان این عقل را داده است که بچهدار شدنش را کنترل کند و برای آن برنامهریزی داشته باشد. من خیلی بچه دوست دارم و احساس میکنم بچه روند تکامل یک خانواده است. بچه واقعا زندگی را قشنگ میکند چون چیزی است که بین زن و شوهر کاملا مشترک است و برای هر دوآنهاست. راجع به آنها میتوانند صحبت کرده، تصمیم بگیرند و فکر کنند. بچه به زندگی انسان هدف میدهد. فکر میکنم هر کسی زحمت میکشد و کار و زندگی میکند، فقط به امید بچههایش است. چند سال که از زندگی مشترک میگذرد دیگر بچه برای آن زندگی لازم و واجب است. البته الان که خیلی زیاد شده زن و شوهرها دوست ندارند بچهدار شوند. خب این هم یک طرز فکر است اما من فکر میکنم قشنگی زندگی خانوادگی و زناشویی این است که بچهای هم باشد.
شما نوه هم دارید؟
ما متاسفانه یک نوه بیشتر نداریم. سینا پسر دخترم لیلی است. البته پسرم، فرهاد هم ازدواج کرده و همسرش، مژگان، هم دختر بسیار خانم، خوب و خانوادهداری است. آنها خیلی با هم خوب هستند. ما که یک بار ندیدهایم حتی این دو نفر یک اخم به هم بکنند ولی نمیدانم چرا تا حالا بچه نخواستهاند. گاهی فکر میکنم زندگیشان اینقدر که خوب و موفق است شاید حیفشان میآید بچهدار شوند. اما من همیشه فکر میکنم حیف است زن و شوهر به این خوبی بچه نداشته باشند چون حتما زن و شوهرهای خوب میتوانند بچههای خوب هم داشته باشند. اما تنها نوهام، سینا، همه عشق و امید زندگی ماست و با آمدنش به زندگی ما کلی شور و هیجان بخشید.
بزرگتریـن نقطـه تفاهـم شمـا بـا همسرتان چیست؟
خب، خیلی چیزهاست که ما روی آن تفاهم داریم و خیلی چیزها هم وجود دارد که روی آن تفاهم نداریم. مثلا ما هر دو به تئاتر و هنر خیلی علاقهمند هستیم و با هم درباره آن صحبت کرده و اگر اخباری داشته باشیم با یکدیگر رد و بدل میکنیم. اما مهمترین چیزی که راجع به آن تفاهم داریم همین زندگی خانوادگی خودمان است. هر دو ما تلاش میکنیم زندگیمان خوب باشد و آن را خوب حفظ کنیم. فکر نکنید اگر مردی 80 سالش شد دیگر امکان ندارد زندگیاش را به هم بزند. نه هنوز هم اگر به زندگی و همسرتان توجه نکنید ممکن است ازدواجتان به خطر بیفتد. من خیلی مردهای مسن را دیدهام که زندگیشان از هم پاشیده است. منظورم این است که فکر نکنیم چون پیر شدیم دیگر زندگیمان را رها کنیم؛ بلکه باید عشق به زندگیمان را حفظ کنیم.
و بزرگترین نقطه عدمتفاهمتان؟
همانطور که روی خیلی چیزها تفاهم داریم طبیعتا عدم تفاهم هم داریم. مثلا آقای رشیدی نسبت به من خیلی کتاب میخواند و مطالعه میکند و زیادی تلویزیون میبیند و تماشای تلویزیون را دوست دارد. او عاشق برنامه و مسابقات ورزشی از کشتی، والیبال، بسکتبال، پینگپنگ و هرچه فکرش را کنید، هست بهخصوص فوتبال که من اصلا علاقه ندارم و پیگیری نمیکنم.
شما فکر میکنید ازدواج باید با عشق شروع شود یا عشق بـعـد از آن شکـل میگیرد؟
هر 2 میتواند باشد. من با عشق ازدواج کردم اما خیلیها هم بودند که با خواستگاری ازدواج کردند و عشق بعدا در زندگیشان بهوجود آمد. خیلیها هم بودند که با عشق ازدواج کردند و سالها قبل از ازدواج عاشق یکدیگر بودند اما بعد از ازدواج، در زندگیشان ناموفق بودند و جدا شدند. بهنظر من ازدواج نسخه معینی ندارد. کاش ازدواج موفق یک نسخه مشخص داشت. انتخاب و تلاش خود انسان برای موفقیت در ازدواج مهم است اما شانس و سرنوشت هم در آن دخیل است.
همه ما با عشق ازدواج کردیم
زمان مادران ما ازدواج فقط به طریق سنتی و از طریق خواستگاری مرسوم بود و اینکه 2 جوان با هم آشنا شوند و خودشان همدیگر را برای زندگی انتخاب کنند را بد میدانستند. اما در زمان ما کمکم این نوع ازدواج هم جا افتاده؛ و بین دوستان خود من کسانی بودند که خانوادهشان نمیپذیرفتند جز به روش سنتی به شکل دیگری ازدواج کنند ولی خانواده ما اینطور نبود. پدرم با اینکه بسیار مذهبی بود اما روشنفکر بود و هیچ وقت در مورد کار، تحصیل و ازدواج چیزی را به ما تحمیل نکرد.
او ما را کاملا آزاد میگذاشت و اصلا محدودمان نمیکرد. اینها ضمن این بود که به زندگی و معاشرتهای ما نیز نظارت داشتند. ما همیشه سپاسگزار پدر و مادرمان هستیم که ما را در فضایی باز و فرهنگی با کتاب، تئاتر، فیلم و... بزرگ کردند. خب، من و خواهرانم هم هیچ وقت منتظر شوهر کردن نبودیم. همه ما هم با آشنایی و عشق ازدواج کردیم.
سفره عقد لیلی را خودم چیدم
من فکر میکنم الان ازدواج برای پسرها واقعا سختتر است چون هنوز هم با اینکه ما خیلی ادعا داریم زن و مرد با هم برابر هستند اما به محض ازدواج دخترها میخواهند تحت حمایت شوهرانشان باشند، به همین دلیل هم خیلی پسرها را میبینیم که از ازدواج گریزان هستند چون فکر میکنند مسئولیتی بر دوششان میافتد. خیلی از این تشریفات و مخارج بیعلت که الان مرسوم است تا 15، 20 سال پیش و حتی تا وقتی که دختر و پسر من هم ازدواج کردند، وجود نداشت. الان حتی سفره عقد را هم یک نفر پول میگیرد و میچیند. من برای عروسی دختر خودم و خواهرانم، سفره عقد را با وسایل و ظرف و ظروف خودمان چیدم. یادم هست شب قبل از عروسی لیلی 10، 15 نفری در خانه ما بودیم و داشتیم کارهای فردا را انجام میدادیم، سفره عقد را میچیدیم و کارها را انجام میدادیم. شام هم یک ماکارونی گذاشته بودم. در همین گیر و دار یکی از نزدیکان کاسهای حنا آورد و به دست، پا و صورت عروس مالید و این شد حنابندان، همین. دیگر از مهمانی و این حرفها که الان برای حنابندان مرسوم است، خبری نبود.
همیشه در قلب من
مهمترین چیزی که بهنظر من باید در ازدواج وجود داشته باشد، محبت و دلسوزی است. اینکه مثلا شوهر من وقتی من را خسته میبیند، دلش بسوزد که این زن من از صبح روی پا بوده و کار خانه کرده یا من وقتی شوهرم را با این سن و سال میبینم که خسته از سر کار آمده، دلسوز او باشم. اگر زن و شوهر دلسوز همدیگر باشند، خوشبخت میشوند. اگر واقعا دل و قلب آنها با هم باشد و سعی کنند به هر طریقی که شده به همدیگر آرامش بدهند، موفق میشوند. این درک متقابل و محبت در ازدواج واجب و ضروری است. شوهر من همیشه و در هر لحظه زندگی در قلب من است.
حتی آرایشگاه نرفتم
40 سال پیش با الان خیلی فرق داشت؛ آن زمان داوود فقط در تئاتر بود و عموم جامعه او را نمیشناختند. البته در تئاتر کارگردان مطرحی بود. اما مردم او را از وقتی که وارد تلویزیون و سینما شد، شناختند. آقای رشیدی 14 سال از من بزرگتر است اما با این حال باز هم جوان بود و من سعی میکردم شرایط او را درک کنم. برای همین زندگیمان را خیلی ساده شروع کردیم. فرهنگمان همین بود. بچههای من هم همینطور ازدواج کردند. خواهر و برادرهایم هم همینطورساده ازدواج کردند. مراسم عروسی ما یک عقدکنان بسیار ساده بود. من لباس خیلی معمولی پوشیده بودم و حتی آرایشگاه هم به عنوان عروس، نرفتم. همان آرایشگاه معمولی خودم رفتم و گفتم فقط موهایم را برایم درست کنید. صورتم را هم خودم آرایش کردم. من اصلا داستانهای این روزها را نمیفهمم. مثلا میشنوم که میگویند 5 میلیون تومان عروس برای آرایشگاه پول داده و آخر هم زشت و بدریخت شده است، ای کاش حداقل خوشگل میشد.
داوود رشیدی عاشق خانواده است
آقای رشیدی در کل خیلی به خانواده و فامیل علاقهمند است و زیاد با آنها معاشرت و رفتوآمد میکند. داوود با خانواده من هم خیلی رابطه خوبی داشت و دارد. پدر و مادرم، خدا رحمتشان کند، خیلی به آقای رشیدی علاقه داشتند. داوود هم آنها را خیلی دوست داشت. با خواهر و برادرهای من نیز همیشه خیلی صمیمی و خوب بودند و هستند. بهخصوص چون داوود برادر ندارد از همان ابتدا خیلی میانهاش با برادرهای من خوب بود. اصلا من از طریق برادرم که دوست آقای رشیدی بود با او آشنا شدم. او همیشه فامیل من را مثل فامیل خودش میدانست و زیاد به سفرهای فامیلی میرفتیم.
نکته :
- احترام برومند، خواهر مرضیه برومند، کارگردان و بازیگر شناخته شده سینما و تلویزیون است.
- احترام برومند از سال 1346 تا پایان سال 1357در رادیو و تلویزیون بهعنوان گوینده و مجری کار میکرده است. او بهعنوان مجری برنامه کودک در تلویزیون ملی و سپس شبکه 2 شهرت داشته است.
- از سال 57 به بعد احترام برومند به خانهداری و رسیدگی به بچهها مشغول میشود و مرحوم مادر شوهرش با آنها زندگی میکرده است.
- داوود رشیدی 14 سال از همسرش بزرگتر است.
- احترام برومند از طریق برادرش که دوست داوود رشیدی بوده با او آشنا شده است.