- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فیلم و سینما
- نقد فیلم
- چرا نمور؟ نگاهى به فيلم نمور
چرا نمور؟ نگاهى به فيلم نمور
چهارشنبه ٢ اسفند ١٤٠٢
چكاوك شيرازى
چرا عنوان نمور را انتخاب کرده اند؟ چون بازیگران امکان این را داشته باشند که مدام بگویند فلان چیز نم کشیده است! پیشنهاد می کنم فیلم شکستن امواج یا فیلم بعد از باران را حتما ببینید تا متوجه ی اهمیت و هنر ظریف نام گذاری بشوید.
با دانیال پسر کوچک خانواده در یک قهوه خانه آشنا می شویم که شرطی را می برد و بعد از آن دو نفر دنبالش می کنند و او فرار می کند. هر چه تا پایان فیلم منتظر ماندیم که ببینیم علت چه بود و اصلا چرا همچین سکانسی ساخته شده بود، نتیجه ای عاید نشد. دانیال بعد از فرار به سراغ برادر بزرگ تر، داوود، می آید.
ظاهراً داوود چندین سال است که با اعضای خانواده رابطه ندارد و الان هم برای فروختن ملکی به شمال، زادگاهش، آمده است. از بین گفتگوی آن ها و در صحنه های بعد این موضوع دستگیرمان می شود که کشاندن داوود نقشه بوده است. البته چندان هم معلوم نیست که نقشه بوده باشد. گویا فیلم ساز دنبال دلیلی به ظاهر منطقی می گشته تا داوود را مجبور به ماندن کند. یکی از دلایل غیرمنطقی این است؛ داوود می ماند چون ملکی که قرار است به فروش برسد، به مشکل خورده است. برای کاراکتر داوود که ثروتمند است چه اهمیتی دارد که وقتش را در جایی که از آن جا فراری است به بطالت بگذراند تا دوندگی کند و ملک را که نیازی به پولش ندارد بفروشد! البته حتی یک بار هم او دنبال کارهای مربوط به ملک نمی رود که اهمیتش برای مخاطب آشکار شود.
دلایل بی محتوای بعدی برای ماندن داوود این هاست: سر رسیدن زن و بچه اش، دیدن عشق سابقش، رسیدن کسی که سابقا عاشق خواهرش بوده، فهمیدن این که خواهرش به سرطان مبتلاست،... ای کاش به جای همه ی این دلیل های متعدد که به هیچ کدام هم پرداخته نشده است یک دلیل محکم و موجه برای ماندن داوود وجود می داشت قطعا خروجی کار بسیار بهتر از آب در می آمد. نه این که مدام از این شاخه به آن شاخه بپرند و داوود را که مردی عصبانی است با این دلایل سطحی، نگه دارند و باعث شوند ما او را بیشتر یک آلت دست بپنداریم تا یک مرد قوی. هر چند که خیلی اصرار شده است تا داوود مردی یک دنده ای معرفی شود. یکی از مواردی که برای اثبات حرفشان هم آورده اند، کتک هایی است که وقت و بی وقت به برادرش می زند!
فیلم پر است از صحنه هایی که همین طور، دلی ساخته شده اند و هیچ برداشتی در آینده از آن ها نمی شود؛ داوود دانیال را می زند، پسر دانیال ( که حضورش را به هیچ لزوم و تعریفی ندارد) شروع به اعتراض می کند. آیا قرار است در پس این اعتراض اتفاقی بیفتد که بعدا ما را تکان دهد؟ خیر. یک بچه ای همینجوری وارد داستان می شود، بی دلیل در داستان می چرخد، یک جا هم عمویش او را در حالی سیگار کشیدن می بیند که این هم معلوم نشد به چه کار داستان می آمده، بعد هم یکهو از داستان خارج می شود. یا وسواسی بودن همسر داوود، او را مدام در حال تمیزکاری می بینیم، آیا دلیلی برای معرفی یک آدم وسواسی در داستان وجود دارد؟ باز هم خیر. یکی دیگر از حاضرین که حضورش نه تنها مفید نیست بلکه خنده دار هم هست. عشق سابق داوود است که پزشک و معالج دلارام هم هست . وقت و بی وقت پی او می فرستند که برای ویزیت دلارام به خانه ی آن ها بیاید. انگار نه انگار که حتی در جایی گفتند او شیفت است، رفتند و او را از بیمارستان آوردند، آن هم کی؟ خب معلوم است داوود! چون لازم بود که ما بدانیم که آن دو چرا و چگونه از هم جدا شدند. البته به نظر می رسد که کارگردان سعی داشته کاراکتر داوود را آدمی لجباز که بدون توضیح دادن برای همه تصمیم می گیرد و دیکتاتور است اما قلبی از طلا دارد نشان دهد که متاسفانه به بن بست خورده است.
یکی دیگر از خطاهای فیلمساز دادن کدهای زیاد از حد است. او به قدری کد و نشانه می دهد که بیننده خیلی قبل تر از این که حقایق در فیلم نشان دادن شود، موضوع را فهمیده است، حتی حدس هم نزده، کاملا متوجه شده است. اما منتظر است که دلیلی پیدا کند که پیدا نمی کند.
در ادامه ی حضور کاراکترهای بی هدف و سرگردان داستان، عشق سابق دلارام وارد داستان می شود. آرام و عمویش دانیال به سراغ او می روند که راضی اش کنند به دیدار دلارام بیاید. یک حرکت پیش افتاده که فقط از یک نوجوان سر به هوا سر می زند. اما وضع بدتر هم می شود، چون او از آرام می پرسد که چند سالش است و وقتی آرام می گوید نوزده، ناگهان متوجه می شود که آرام دخترش است! البته خیلی ناگهان هم نه، کمی فکر می کند و در سکانس بعدی به نتیجه می رسد!
بعد هم اصلا مشخص نیست که چرا اویی که بیست سال پیش همسر عقدی اش را با بچه ی درون شکمش گذاشته و به قول خودش فرار کرده حالا ناگهان متحول شده و به دنبال او می آید که حقیقت را بیان کند!!