- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فرهنگ و تاریخ
- کتاب و رمان
- رمان بابا لنگ دراز اثر جین وبستر

رمان بابا لنگ دراز اثر جین وبستر

رمان بابا لنگ دراز را تقریبا همه می شناسند. اغلب افراد این رمان را جودی آبوت می نامند چرا که شخصیت اصلی رمان بابا لنگ دراز، دختری به نام جودی آبوت است. آسمونی در این بخش به معرفی بابا لنگ دراز می پردازد.
رمان بابا لنگ دراز اثر جین وبستر
بابا لنگدراز یک رمان نامهنگارانهٔ دنبالهدار، اثر جین وبستر، نویسندهٔ آمریکایی است. این رمان اولین بار در سال 1912 منتشر شد. این داستان ماجراهای قهرمانش را، که یک دختر جوان به نام «جودی آبوت» است، در سالهای تحصیل در کالج روایت میکند. جودی برای یک مرد ثروتمند و خیّر که تابهحال او را ندیدهاست نامه مینویسد.
بابا لنگدراز موفقترین کتاب جِین وبستر است.
تاریخچه رمان بابا لنگ دراز
بابا لنگدراز نخست بهصورت دنبالهدار در مجله آمریکایی خانه بانوان منتشر میشد که سرانجام در سال 1912 به صورت کتاب منتشر شد و به فروش بالایی دست یافت. این کتاب تنها یک اثر داستانی ساده نبود، بلکه برانگیزاننده تحرکی برای بهبود وضعیت نگهداری از کودکان یتیم نیز بود. در سال 1914 نمایشنامه موفقی از آن با اقتباس خود وبستر بر روی صحنه رفت. در سال 1919 نیز فیلمی صامت با بازی مری پیکفورد از روی آن ساخته شد. وبستر در سال 1914 دشمن عزیز را به عنوان دنبالهای برای بابا لنگدراز منتشر کرد.
موضوع رمان بابا لنگ دراز
موضوع این کتاب بر میگردد به حضور موفق خانمها در جامعهٔ کاری و حق رای داشتن آنها در انتخابهای گوناگون آنها و برخی از محققان ادبی میگویند که کتاب "بابا لنگ دراز " دشمن طرفدار حقوق زنان در اجتماع است و برخی دیگر میگویند، جودی یک فرد آزادی خواه است.
اقتباسها از رمان بابا لنگ دراز
تاکنون چندین فیلم سینمایی و برنامه تلویزیونی از روی این کتاب ساخته شده است که برخی از آنها عبارتند از:
- بابا لنگدراز (فیلم 1919) (فیلمی صامت با بازی مری پیکفورد)
- بابا لنگدراز (فیلم 1931) (با بازی جنت گینور)
- بابا لنگدراز (فیلم 1938) (محصول آلمان)
- بابا لنگدراز (فیلم 1955)
- بابا لنگدراز (فیلم 2005) (محصول کره جنوبی)
چهارشنبه ی اول هرماه روز واقعا مزخرفی بود که همه با ترس و لرز منتظرش بودند با شجاعت تحملش میکردند و بعد فوری فراموشش میکردند.
در این روز کف زمین همه جای ساختمان باید برق می افتاد،میزو صندلی ها خوب گردگیری و رختخواب ها صاف و صوف میشد.ضمن اینکه نودو هفت بچه ی یتیم کوچولو که توی هم لول میخوردند باید حسابی ترو تمیز میشدند،سرشان شانه میشد،لباس چیت پیچازی نو و آهارخورده به تنشان میرفت و دکمه هاشان انداخته میشد و به همه ی آنها تذکر داده میشد که مودب باشند و هروقت یکی از اعضای هیئت امنا با آنها صحبت کرد بگویند:(بله آقا)(خیر آقا).اما از آنجا که جروشا ابوت بیچاره از همه ی بچه های یتیم بزرگتر بود بیشتر زحمت ها به گردن او می افتاد.
این چهارشنبه هم مثل همه چهارشنبه های ماه های قبل بالاخره هرجوری بود تمام شد و جروشا که در انبار غذایی برای مهمان های پرورشگاه ساندویچ درست کرده بود به طبقه ی بالا رفتتا کارهای همیشگی اش را انجام بدهد.در اتاق(ف)یازده بچه ی 4تا7 ساله بودند که اواز آنها نگه داری میکرد.جروشا بچه ها را ردبف کرد،دماغ هایشان را گرفت و لباس هایشان را صاف و صوف کرد و آنها را منظم و به صف به سالن غذا خوری بردتا در نیم ساعت خوشی شان نان و شیر و پودینگ بخورند.بعد خودش را ولو کرد روی صندلی کنار پنجره و شقیقه هایش را که تند تند میزد به شیشه سرد تکیه داد.جروشا از ساعت پنج صبح سرپا بود و دستورهای همه را انجام داده بود و شماتت های رئیس عصبانی پرورشگاه،خانم لیپت را شنیده و دستورهایش را تند تند اجرا کرده بود.