- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فیلم و سینما
- نقد فیلم
- نگاهی به فیلم بیداری
نگاهی به فیلم بیداری
چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۱
لاله عالم
سوژه فيلم بيدارى جالب است، آنقدر جذابيت هم دارد كه مخاطب بخواهد فيلم را تا انتها ببيند و برخلاف خيلى از فيلمهاى امروزي داستانگو است. گرچه ضرب آهنگ فيلم گاهي كند مىشود، اما تماشاگر را نااميد نمىكند و تا آن حد كشش دارد كه مخاطب بخواهد بفهمد بالاخره آخر داستان چه مىشود يا به عبارت ديگر آيا مادر و دختر همديگر را پيدا خواهند كرد يا خير و اينكه مادر در اين سال ها كجا بوده است.
مثل خيلى از فيلمهايى كه امروزه مد شده اند، هم پايان فيلم را معلق رها نمىكند و تكليف شخصيتها را مشخص مىكند. اما فيلم ضعفهاى روايى و تكنيكي بسيارى دارد كه به آن صدمه زده است، مىشد چنين سوژه خوبى را در حد يك فيلم عالى مانند نمونههاى بسيارى كه در اين زمينه ساخته شدهاند، ساخت.
در پرده اول فيلم گرهاى ايجاد مىشود، داستان از آنجا شروع میشود که زنى دانشمند (با بازى نيكى كريمى) پس از موفقیت در یک سمینار علمی در خارج به کشور باز می گردد. او که در عرصه شغلى موفق و مطرح است، در زندگى خانوادگیاش افسرده و ناموفق است. سايه خاطرات كودكى او را آزار مىدهد. او بعد از ٢٤ سال هنوز صداى مادر از دست رفتهاش را مىشنود و وجودش را در اطرافش حس مىكند و همين نظم زندگىاش را بر هم زده است.
او همچنین مايل نیست که بچه دار شود و از ميهمانىهاى خانوادگى فرار مىكند. همسرش (با بازی مهدی احمدی) نگران و به فكر درمان وى است. داستان فلش بک میخورد و مخاطب در مییابد كه در كودكى زن دانشمند نظمی دیگر زندگی وی را دگرگون کرده است و آن تصادفی بوده که باعث از دست رفتن مادر و جدایی بوده است.
مابقی داستان چیزی ما بین واقعیت و فرا واقعیت است. این نشان دادنهای زندگی روزمره، واقعیت، رویا و فرا واقعیت به خوبی از کار درنیامده و همین به فیلم لطمه اساسی زده است. به هر حال ما در هر سبكى كه بخواهيم فيلم بسازیم بايد يك اصولى را رعايت كنيم. تفكيك قسمتهاى واقعى و ماورايى به درستى شكل نگرفته است.
بيننده در آغاز داستان با يك تصادف روبرو مىشود. زنى (با بازى شقايق فراهانى) پس از تصادف با ماشينى به منزلش مىرود اما كليد در به در نمىخورد، سپس متوجه مىشود افراد ديگرى در منزلش زندگى مىكنند. بنا بر داستان فيلم اين اتفاقها در عالم واقعيت نيستند، اما تصوير برداري قسمتهاى زندگى واقعى با قسمتهاى ماورايى آنچنان شبيه هم در آمده كه بيننده نمىتواند سبك فيلم را تشخيص دهد، اصولا در تمام فيلمهايى كه بين واقعيت و ماورايى است و به نوعى به سورئاليزم و رئاليزم جادويى نزديك است، المانهايى وجود دارد كه بيننده مىتواند قسمت ها را از هم تشخيص دهد، حالا يا با نورپردازى، افكت هاى صدا، جلوه هاى ويژه و... .
همچنين هر فيلمى در هر ژانر و سبكى بايد منطق خودش را داشته باشد. از همان ابتداى فيلم، علاوه بر ضعف روایی شاهد بیمنطقیهای دیگری هم هستیم، به عنوان مثال وقتی در فلش بک به کودکی دختر را میبینیم، چشمانش قهوهای است و در بزرگی با یک زن چشم آبی رو برو هستیم. مادر دختر که در سال ۱۳۶۳ ناپدید شده، حالا پس از پیدا شدن بعد از سالها ، هیچ تغییری در ظاهر و پوشش نمیبینیم.
همچنین نحوه رویایی او با واقعیتهای اطرافش، تغییر شکل شهر و...، خیلی عادی است. گویی متوجه تغییر زمان و مکان نیست. همچنین وقتی به مرکز درمانی برده میشود با اینکه میگوید تصادف کرده و معمولا اولین اقدام در مواجهه با چنین مواردی گرفتن عکس از سر است، در مورد وی حدسهای دیگری مانند دیوانگی ، توهم و زده میشود.