- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فیلم و سینما
- نقد فیلم
- سرکوب؛ یک فیلم پرتعلیق اما بی قهرمان
سرکوب؛ یک فیلم پرتعلیق اما بی قهرمان
دوشنبه 12 اردیبهشت 1400
چکاوک شیرازی
سرکوب فیلم جالبی بود البته صرفا به واسطه ایجاد تعلیق های به جایش. پس از هر تعلیق زمان کمی طول می کشید تا مخاطب به جواب برسد اما تعلیق بعدی اتفاق می افتاد و باعث می شد مخاطب به دنبال پاسخ هایش، فیلم را دنبال کند.
با این همه، این فیلم هم مانند اکثر فیلم ها، فیلمی بود که صرفا حکایتی را روایت می کرد.
برشی از پایان راه یک خانواده که به بهانه گم شدن پدر و بیماری مادرشان دور هم جمع می شوند و معلوم می شود هر کدام مشکلاتی در زندگیشان دارند و نه تنها این مشکلات بلکه جو حاکم بر خانه که مسبب آن پدرشان بوده است، باعث شده که همه از خانه فراری شوند و از حال یکدیگر هم خبر نداشته باشند.
اما هیچ کدام را نمی توان قهرمان قصه نامید زیرا هیچ کدام فاکتورهای لازم را برای ساختن یک قهرمان ندارند.
سه خواهر و مادرشان به همراه زنی که ظاهرا پرستار مادر است اما نسبتش با خانواده بعدا معلوم می شود؛ هر کدام که وارد خانه یا در واقع قصه می شود به غیر از نالیدن از روزگار و رفتارهای عصبی چیز دیگری برای ارائه ندارد. به غیر از این که حرف هایشان تنها گوشه هایی از زندگی شخصی شان، نوع ارتباطشان با یکدیگر، زندگی گذشته و دورنمایی از زندگی آینده شان را نشان می دهد.
یعنی فقط حرف و حرف و حرف. اما نتیجه ای که از تمام این داستان ها می شود گرفت به نظر خوب می رسد. با کمترین اشاره مستقیم به مضمون فیلم اما به گویاترین وجه.
دختران وارد خانه مادر می شوند. دختر بزرگتر (الهام کردا) با کودک اتیسمیش و ماجرای طلاقی که به تازگی از سر گذرانده فقط عصبی و پرخاشگر است، دختر کوچکتر (سارا بهرامی) از سر بی مهری پدر به مردی مسن تر از خودش پناه برده و محتاج مهر و حمایت اوست. او ادعا می کند که تبدیل به آدم بدجنسی شده است. جایی هم به او می گوید که از او نمی ترسد، اما مشخص نیست که این تغییر و تحول ناگهانی چگونه در وجودش رخ می دهد. دختر ته تغاری خانواده (پردیس احمدیه) هم با پسری که دوستش دارد تصمیم به فرار گرفته و می خواهد از ایران برود و مادرشان (رویا افشار) که آلزایمر دارد و تنها پسرش را به یاد می آورد.
می شد این گونه باشد که یکی از این ها قهرمان قصه باشد و بقیه با معضلاتی که گریبانشان را گرفته مکمل او شوند و ما قهرمان قصه را در تعامل با دیگران بشناسیم ولی این اتفاق نمی افتد و همه چیز در میانه ی راه رها می شود.
ضعف ها و نیازهای اخلاقی شان باعث نمی شود که تغییری در روند زندگیشان بدهند. آن ها حتی آرزویی ندارند که برای رسیدن به آن تلاش کنند. در واقع هیچ فاکتوری وجود ندارد که باعث شود قصه ای در جریان باشد. صرف دانستن گذشته ی دردناک خانواده هم دردی را دوا نمی کند. همان طور که اشاره شد تنها تعلیق های ایجاد شده است که مخاطب را پای فیلم نگه می دارد نه چیزی اضافه تر. افسوس که مضمون فیلم که گرفتن امید و پناه عده ای که تنها دلخوشیشان است، با سهل انگاری از بین رفته است.
شخصا قصه هایی را که مربوط به چند زن می شود و راجع به معضلاتشان می شود را دوست دارم اما اگر قرار باشد ته قصه چیزی عایدم نشود، تغییری نبینم یا چیزی نیاموزم، پس فایده ی ساختن فیلم چیست.
می توان این فیلم را با فیلم هانا و خواهرانش (وودی آلن) مقایسه کرد و درس های زیادی از تفاوت های اساسی در زمینه ی فیلم نامه ها گرفت.