زمان مطالعه: 4 دقیقه
ماجرای پیدا کردن شوهر اینترنتی توسط (دلربا) دختر ننه قمر

ماجرای پیدا کردن شوهر اینترنتی توسط (دلربا) دختر ننه قمر

یکى بود، یکى نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. روزى روزگارى در ولایت غربت یک پیرزنى بود به نام «ننه قمر» و این ننه...

یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. روزی روزگاری در ولایت غربت یک پیرزنی بود به نام «ننه قمر» و این ننه قمر از مال دنیا فقط یک دختر داشت که اسمش «دلربا» بود و این دلربا در هفت اقلیم عالم مثل و مانندی نداشت؛ از بس که زشت و بدترکیب و بد ادا و بی‌کمالات بود.
یک روز که این دلربا توی خانه وردل ننه قمر نشسته بود و داشت به ناخن‌هایش حنا می‌گذاشت، آهی کشید و رو کرد به مادرش و گفت: «ای ننه، می‌گویند» بهار عمر باشد تا چهل سال. با این حساب، توپ سال نو را که در کنند، دختر یکی یک دانه‌ات، پایش را می‌گذارد توی تابستان عمر. بدان و آگاه باش که من دوست دارم تابستان عمرم را در خانه‌ی شوهر سپری کنم و من شنیده‌ام که یک دستگاهی هست که به آن می‌گویند «کامپیوتر» و در این کامپیوتر همه جور شوهر وجود دارد. یکی از این دستگاه‌ها برایم می‌خری یا این که چی؟»

ننه قمر «لاحول» گفت و لبش را گاز گرفت و دلسوزانه، بنا کرد به نصیحت که: مردی که توی دستگاه عمل بیاید، شوهر بشو و مرد زندگی نیست. تازه بچه‌دار هم که بشوی لابد یا دارا و سارا می‌زایی یا از این آدم آهنی‌های بدترکیب یا چه می‌دانم پینوکیو...
وقتی ننه قمر دهانش کف کرد و قلبش گرفت و خسته شد، دلربا شروع کرد به تعریف از کامپیوتر و اینترنت و چت و این که شوهر کامپیوتری هم مثل شوهر راست راستکی است و آنقدر گفت و گفت تا ننه قمر راضی شد برای عاقبت به خیری دخترش، سینه‌ریز و النگوهای طلایش را بفروشد و برای دلربا کامپیوتر مجهز به فکس مودم اکسترنال و کارت اینترنت پرسرعت و هدست و کلی لوازم جانبی دیگر بخرد.
باری ای برادر بدندیده و ای خواهر نوردیده، دستگاه را خریدند و آوردند گذاشتند روی کرسی و زدندش به برق و روشنش کردند. دلربا گفت: «ای مادر، در این وقت روز، فقط بچه‌های مدرسه‌ای و کارمندهای زن و بچه‌دار توی ادارات، می‌روند در چت و تا نیمه شب خبری از شوهر نیست.» به همین خاطر، از همان کله‌ی ظهر تا نیمه شب، ننه قمر نشست در پشت دستگاه و با جدیت تمام به بازی ورق گنجفه و با دل و اسپایدر پرداخت.

نیمه شب دلربا دستگاه را تحویل گرفت و وصل شد به اینترنت و یک «آی دی» به نام «دلربا آندرلاین تنها 437» برای خود ثبت کرد و رفت توی یکی از اتاق‌های «یارو مسنجر». به محض ورود، زنگ‌ها به افتخارش به صدا درآمدند و تا دلربا به خودش جنبید، متوجه شد که چهل _ پنجاه تا شوهر بالقوه، دورش را گرفته‌اند. دلربا که دید حریف این همه خواستگار مشتاق و دلداده نیست، همه‌ی پیغام‌ها را خواند و سر آخر از نام یکی از آنها خوشش آمد و با ناکام گذاشتن خیل خواستگاران سمج، با همان یکی گرم صحبت شد. در زیر متن مکالمات نوشتاری آن دو به اختصار درج می شود:

پژمان آندرلاین توپ اند باحال: سلام. ای دلربای زیبای شیرین کار، خوبید؟

دلربا آندرلاین تنها437: سلام. مرسی. یو خوبی؟

پژمان: مرسی + هفتاد. سین، جیم، جیم پلیز. [سین، جیم، جیم: همان A/S/L به زبان غربتی است؛ یعنی: سن؟ جنسیت؟ جا و مکان زندگی]

دلربا: هجده، دال، بوغ [یعنی هجده ساله‌ام، دخترم و در بالای ولایت غربت به زندگانی اشرافی مشغولم. ترجمه و تفسیر از بنده نگارنده] یو چی؟

پژمان: من بیست و چهار، پ، بوغ. خوشبختم! [یعنی خوشوقتم.]

دلربا: لول. [یعنی حسابی لول و کیفورم. همان LOL] پس همسایه‌ایم.

پژمان: بله ولی من برای ادامه‌ی تحصیل دارم ویزا می‌گیرم که بروم در جابلقا چون که هم در آنجا آزادی می‌باشد و هم سی دی با کیفیت آینه آنجا هست و من همه کس و کارم (یعنی دخترخاله پسر عمه دایی مامانم) در آنجا زندگی می‌کنند.

دلربا: اوکی، درک می‌کنم به قول مامی: توبی اور نات توبی. راستی نگفتی چه شکلی هستی؟

پژمان: قد 185، وزن80، موخرمایی روشن و بلند، پوست سفید، چشم آبی.

دلربا: من قدم 174، وزن 60، رنگ چشمم هم یک چیزی بین آبی و سبز.

پژمان: وای خدای من... راست می گویی؟

دلربا: وا... یعنی خیلی زشتم؟

پژمان: نه... اتفاقاً بی‌نظیری. راستش نمی‌دانم چطور شد که همین الان، یک دفعه به من احساس ازدواج دست داد. آه ای دلربای من، چشمان تو حرمت زمین است و یک قشنگ نازنین است...

دلربا: ای وای خدا مرا بکشد که با بیان حقیقتی ناخواسته، تیر عشق را بر قلبت نشاندم.
حالا دو تا حیران من و تو، زار و گریان من و تو...

پژمان: ای نازنین، بدجوری من خاطرخواه توام آیا حالیت می‌باشد؟ تکه تکه کردی دل من را، بیا بیا بیا که خیلی می‌خواهمت.

دلربا: حالا من چه خاکی به سر بریزم با این عشق پاک و معصوم؟ من می‌خواهم ایوان رویا را آب پاشی کنم و امشب هرجور شده و با هر بدبختی، عکس تو را نقاشی کنم. اما تو را چه جوری بکشم چرا که وسایل نقاشی‌ام کم و کسر دارد و من مداد مخملی ندارم.

پژمان: اوه مای گاد... اصلاً ای دلربای نازنین من، بیا تا برویم از این ولایت غربت من و تو. تو دست مرا [البته بعد از جاری شدن صیغه عقد. یادآوری از بنده نگارنده] بگیر و من دامن تو را [البته بعد از جلب رضایت زوجه و خانواده او و همچنین طی مراحل قانونی. ایضاً یادآوری اخلاقی از بنده نگارنده] بگیرم. کاش هم اکنون در کنارم بودی تا... اصلاً ولش کن، الان هر چه بگوییم این یارو «بنده نگارنده» می‌خواهد وسطش پیام اخلاقی بدهد. بیا شماره تلفن مرا بنویس و تماس بگیر تا بدون مزاحم حرف‌های‌مان را بزنیم...

ما از این افسانه نتیجه می‌گیریم که اگر جوانان را نصیحت کنیم، رازشان را به ما نمی‌گویند!
قصه‌ی ما به سر رسید، غلاغه به خونه‌اش نرسید!

نظر خود را درباره «ماجرای پیدا کردن شوهر اینترنتی توسط (دلربا) دختر ننه قمر» در کادر زیر بنویسید :
لطفا شرایط و ضوابط استفاده از سایت آسمونی را مطالعه نمایید
ارزیابی مهاجرت
: برای دریافت مشاوره درباره ماجرای پیدا کردن شوهر اینترنتی توسط (دلربا) دختر ننه قمر فرم زیر را تکمیل کنید

هزینه مشاوره ۳۰ هزار تومان می باشد

پاسخ مشاوره شما ظرف 1 روز کاری در پنل شما درج می شود و پیامک دریافت می کنید


دسته بندی های وب سایت آسمونی

آسمونی شامل بخش های متنوعی است که هر کدام از آنها شامل دنیایی از مقالات و اطلاعات کاربردی می باشند، شما با ورود به هر کدام از دسته بندی های مجله اینترنتی آسمونی می توانید به زیردسته های موجود در آن دسترسی پیدا کنید، برای مثال در دسته فیلم و سینما؛ گزینه هایی مثل نقد فیلم، معرفی فیلم ایرانی، فیلم بین الملل، انیمیشن و کارتون و چندین بخش دیگر قرار دارد، یا بخش سلامت وب سایت شامل بخش هایی همچون روانشناسی، طب سنتی، نکات تغذیه و تناسب اندام می باشد.