- آسمونی
- مجله اینترنتی
- گردشگری
- ایرانگردی
- سفر ترش و شیرین به شهر لواشک ایران
سفر ترش و شیرین به شهر لواشک ایران
حوالی شهر نیشابور، شهری وجود دارد که نامش باوجود اینکه سهم خاصی در کشاورزی خراسان و حتی کشور دارد، مغفول مانده است. شهر خَرو که آلو بخارایش معروفتر از خودش است. نام این شهر آنقدر ناشناس مانده که حتی درست خواندنش به فتحه روی حرف اول نیاز دارد.
یک تکه قهوهایرنگ لواشک بیش از همه توجه مسافران این وقت از سال این مسیر را به خود جلب میکنند.
مسافرانی که تابلوی شهر خَرو را میبینند و بیاعتنا، از کنارش عبور میکنند. شهری دیدنی که دلیلی ندارد با عنوانی چون ماسوله شرق معرفی شود. شاید همان خرو کافی باشد تا همچنان بکر و سلامت باقی بماند.
شهری که این روزها و تا اواخر شهریور، پشت بام همه ساختمانهایش رنگ دیگری به خود میگیرد. رنگ لواشک، آلوچه و آلو.
هر شهر یک مزه
بیشتر استانها و شهرهای ایران علاوهبر داشتن اماکن تاریخی و دیدنی، خوردنیهای منحصربهفردی دارند و وقتی اسم شهری را میشنویم ناخواسته یاد خوردنی یا مزهای میافتیم.
مثلا میوهای با طعمی نزدیک به طالبی اما بسیار شیرینتر و آبدارتر با پوستی که شباهتی به طالبی ندارد. هنگام انتخاب مگسی به هیچ عنوان نباید نگران بود و عجیب است هر انتخابی با چشمان بسته نیز بسیار خوشمزه است.
حوالی شهر نیشابور، شهر دیگری نیز وجود دارد که نامش باوجود اینکه سهم خاصی در کشاورزی خراسان و حتی کشور دارد، مغفول مانده است. شهر خَرو که آلو بخارایش معروفتر از خودش است. نام این شهر آنقدر ناشناس مانده که حتی درست خواندنش به فتحه روی حرف اول نیاز دارد.
چند بام و یک هوا
در مسیر زمینی رسیدن به مشهد بعد از سبزوار، به نیشابور میرسیم که اگر نخواهیم در این شهر توقف داشته باشیم کمتر از 130 کیلومتر تا مشهد راه داریم.
هر چند که چقدر حیف است به نیشابور برسیم و وارد شهر نشویم و سراغی از مقبره خیام، عطار و کمالالملک مسجد چوبی نگیریم، حتی برای چندمین بار. چقدر حیف است به نیشابور برسیم و سری به بازار قدیمیاش و حجرههای فیروزهفروشی نزنیم.
به هرحال با کمی فاصله گرفتن از نیشابور با تابلوی شهرها و روستاهایی مواجه میشویم که باوجود جذاب بودن اسمشان-مثل دربهشت و آهوان و بوژان- مسافر یا بازدیدکنندهای ندارند اما درباره خَرو وضعیت کمی متفاوت است.
شاید دروهله اول از اینکه گردشگر و بازدیدکننده زیادی ندارد و دنج است خوشحال شویم؛ همینطور از اینکه نامش را خیلیها تا به حال نشنیدهاند. چراکه اگر نامش مثل روستای «زیارت»استان گلستان دهان به دهان چرخیده بود حالا خانههایی با قدمت بیش از صد سال، دیگر وجود نداشتند.
شهر خرو از چهار محله ساحل برج، شهرک امام رضا، خرو سفلی و خرو علیا تشکیل شده است و برای رسیدن به بافت قدیمی و باغهای خرو، باید حدود شش کیلومتری از جاده اصلی فاصله گرفت.
تا رسیدن به شهر خرو و باغها و گذر از بلوار امامرضا(ع) هیچ فکر نمیکنید در انتهای این مسیر با دیدن فضایی متفاوت غافلگیر شوید؛ فضایی که هر مخاطبی را از زندگی شهری باوجود دیدن بشقاب ماهواره روی بعضی پشت بامها دور میکند.
بامهایی که اغلب با تیرهای چوبی و نه با تیرآهن و آجر و سیمان، سقف خانهها شدهاند. سقف برای خانههایی با دیوارهای کاهگلی که عمر بعضی از آنها به چند نسل قبل باز میگردد.
چهار اتفاق
گرچه ماجرای خوردنیهای خرو، مهمترین بهانه سفر به این دیار است اما این منطقه بهار و پاییز و حتی زمستانی دیدنی دارد.
همان زمانی که جوانترها سراغ ریواسهای بینالود میروند و نشان میگذارند تا با آمدن بهار برداشت کنند اما بهار و پاییز خرو، حال و هوای خاصی دارد؛ وقتی طبیعت رنگ میگیرد و شکوفهها، این منطقه را خوشبو میکنند.
با وجود این حجم درخت در خرو میشود حدس زد هر نابلدی بهترین عکسهای زندگیاش را در پاییز خرو خواهد گرفت چرا که هر قابی یک عکس دیدنی خواهد شد با وجود هزاران رنگ.
خرو گرچه از لحاظ معماری اتفاقی شبیه ماسوله است اما خوشبختانه به یک مکان گردشگری تبدیل نشده و بسیاری از مردم از وجود چندین آبشار بسیار زیبا در این محل مطلع نیستند تا بروند و همه جایش را یادگاری بنویسند.
چشمهعلی، دالان سرپوشیده، رباط شاه عباسی، آتشگاه و چندین غار از دیگر دیدنیهای خرو هستند که دیدن همه آنها نیازمند صرف وقتی بیشتر از یک روز است. چه بهتر!
علاقهمندی به دیدن همه اینها بهانه خوبی برای اجاره کردن یک خانه روستایی است تا آسمان شب و ستارههایش را نزدیکتر از هر وقت دیگر بشود دید.
برای ما که شب را در نیشابور ماندیم دیدن آسمانی با آن همه ستاره چه هیجانانگیز بود وقتی که در بالاترین نقاط شهر تهران هم نمیشود چشمک زدن ستارهها را دید چه رسد به عبور شهاب.
چه خوش شانس بودیم در زمان اقامتمان که همزمان با شهابباران بود تا از دیدن آن همه شهاب به وجد بیاییم و فکر کنیم سال دیگر کمی دیرتر به خرو بیاییم و همانجا هم چند شبی بمانیم.
به آسمان که نگاه میکردم و شهابها را دنبال، فکر کردم کاش بشود کمی مثل مردم خرو به زندگی نگاه کرد و به همینطور به آسمان. مثل همه پیرمرد و پیرزنهایی که جلوی در خانهها در آرامشی غریب نشسته بودند و در جواب سلام یک بفرمایید هم میگفتند. بیشیله پیله و چشم و دل سیر از دنیا.
بوی زندگی و مهربانی
از همان ابتدای ورود به خرو، قبل از رسیدن به میدانی که خیلی هم شبیه میدان نیست، هر تازهواردی میتواند با دیدن درختان آلو و گردو غافلگیر شود. مگر میشود؟ درختانی پربار که محصولشان کاملا در دسترس است اما کسی حتی دستش را به سمتشان دراز نمیکند تا بخواهد بداند که رسیدهاند یا نه.
چه جواب خوبی میدهد صاحب مغازهای دور همان میدان که همه چیز برای فروش دارد؛ از نمد و چرخ نخریسی گرفته تا انواع لواشک(لواشک آلوچه، لواشک پوست آلوهای پیشرس است، میبینیم.
یک سلام کافی است تا دعوتت کند به چای. در خانهاش باز است؛ مثل اغلب خانهها. که درشان اگر هم بسته باشد با یک تکان کوچک باز میشود. از پیرمرد سراغ لواشکها را میگیریم که میگوید زود آمدهاید. شهریور بیایید.
کمی آنطرفتر هم همسرش مشغول کار است. پوست کندن آلوها هستند که مرتب روی سبدها چیده میشوند تا به زودی خورش اسفناج را با وجودشان تکمیل کنند یا مزهای برای شربت خاکشیر سفره افطارهای ماه رمضان شوند. مرد دستی تکان میدهد و از آن پایین میگوید بفرمایید چای، تازه دم کردهایم.
در جوابش میگوییم خدا قوت. دعوتش را قبول میکنیم و از زندگی در خرو میپرسیم. با آقارضا که چهار برادر و دو خواهر دارد و مثل اغلب مردم خرو کشاورز است و چند گوسفند هم دارد، گپ میزنیم:«کار کشاورزی سخت است و بعضی جوانها میلی به کار سخت ندارند.
ترجیح میدهند بروند شهر کار دیگری کنند. نیشابور یا مشهد.» آقا رضا میگوید همه که نباید دکتر یا مهندس شوند. کشاورزی هم شغل است. درآمدش هم بد نیست و روزگار با آن میگذرد. او که برای خرید، هر از گاهی به نیشابور یا مشهد رفت و آمد دارد میگوید: «مردم روستا خیلی قانع هستند.
به چیزهایی که شما شهریها فکر میکنید و دل بستهاید فکر نمیکنند.» بعد از خوردن چای از خانواده آقا رضا جدا میشویم. در مسیر کوچههای خرو یکی از همسفرهایمان میگوید چند سال قبل در یکی از روستاهای استان اصفهان، یک روز صبح وقتی مردم از خانه بیرون میزنند میبینند هیچ دری کلون و گلمیخ ندارد.
همه را کنده بودند اما در خرو، دو کلون زنانه و مردانه درها سرجایشان است تا خوشحال شوم از اینکه پای دزدان میراث به این روستا باز نشده است. آفتاب کمرنگ شده و خودش را مخفی میکند. فکر میکنم طلوع آفتاب هم در خرو باید به همین زیبایی باشد.