- آسمونی
- مجله اینترنتی
- عکس و خواندنی
- دل نوشته
- متن دوست من از جبران خلیل جبران
متن دوست من از جبران خلیل جبران
دوست من !
آنچه می نمایم نیستم .
آنچه هست لباسی است که بر تن میکنم لباسی که به دقت بافته شده است تا مرا از سوالات تو و تو از کوتاهی و اهمال من محافظت کند .
دوست من !
آن من دیگرم . در خانه ای از سکوت زندگی می کند و برای همیشه همان جا باقی خواهد ماند غیر قابل درک و دست نیافتنی است.
نه می خواهم آنچه می گویم باور کنی و نه به آنچه انجام می دهم اعتماد .
که کلمات من چیزی نیست جز افکار تو در صدا و رفتار من چیزی نیست . جز آرزوهای تو در عمل.
وقتی می گویی: باد از جانب غرب می وزد . می گویم : آری از سوی غرب می وزد .
زیرا نمی خواهم که بدانی که فکر من به باد نیست به دریاست
تو نمی توانی اندیشه دریایی ام را بفهمی .
من نیز نمی خواهم آنرا دریابی .
من در آن دریا تنها خواهم ماند.
دوست من !
وقتی تو با روز هستی من با شب هستم .
و حتی آن هنگام نیز از صلاه ظهر سخن می گویم که بر فراز تپه ها می رقصد و از سایه ارغوانی می گویم که تمامی دره را فرا گرفته است .
تو آوازهای شبانه مرا نمی شنوی و بال های پرواز مرا در برابر ستارگان نمی بینی و من نیز لحظه ای نمی خواهم تو آنها را بشنوی یا ببینی .
من با شب تنها خواهم بود .
وقتی تو به بهشت جاویدان فرا می روی من به جهنم فرود می آیم .
آن هنگام تو از آن سوی خلیج گذر ناپذیر مرا می گویی : همدم من رفیق همراهم .
زیرا نمی خواهم تو جهنم را ببینی
شعله دیدگان تو را خواهد سوخت و دود تلخ مشامت را پر خواهد کرد .
من نیز آن قدر دوزخم را دوست دارم که نمی خواهم آنرا ببینی .
من در جهنم تنها خواهم ماند.
تو حقیقت زیبایی و راستی را دوست داری
و من به خاطر توست که می گویم دوست داشتن اینها خوب و پسندیده است .
اما در دل به این دوست داشتن تو می خندم .
ولی نمی خواهم خنده ام راببینی .
من در خندیدن تنها خواهم بود .
دوست من !
تو خوب هوشیار و فرزانه ای .
نه تو کاملی و من نیز گویی عاقلانه و هوشیارانه با تو سخن می گویم .
و اکنون من دیوانه هستم اما دیوانگی ام را می پوشانم .
من در دیوانگی تنها خواهم بود.
دوست من!
تو دوست من نیستی
اما چگونه می توانم این را به تو بفهمانم ؟
راه من راه تو نیست اما باز با هم قدم می زنیم دست در دست .
جبران خلیل جبران