- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فرهنگ و تاریخ
- کتاب و رمان
- رمان همخانه ارواح

رمان همخانه ارواح
رمان همخانه ارواح یکی از پرطرفدارترین رمان هایی است که نویسنده آن فاطمه 078 است. آسمونی" href="https://asemooni.com">آسمونی در این مقاله رمان همخانه ارواح را برای شما عزیزان معرفی می کند. دعوت می کنیم تا پایان این مقاله ما را همراهی کنید.
داستان رمان همخانه ارواح
ماجرا از اون جایی شروع میشه که دنیز به همراه ارغوان برای تحصیل، به خانهی قدیمی پدربزرگِ مادرش سفر میکنند، غافل از اینکه دست سرنوشت، زندگی اون رو با دو دختری که در گذشته در این خونه زندگی می کردند گره زده، دو خواهر که سال های گذشته زندگی مخفیانه ای توی این خونه داشتند و حالا دنبال آزادی از بند اون خونه اند…
صفحه ی اول رمان همخانه ارواح:
کنار گل های یاس باغچه ایستادم؛
در حالی که چمدونم رو جلو-عقب می کردم، یاد دیشب افتادم که بابا بعد از یک ماه،
اجازهی رفتن از تهران رو صادر کرد، این هفته به کل نازش رو کشیدم؛
دیشب هم گفتم:« اگه نذاری برم، مثل مریم، دختر فراری میشم و از این زندونی که برام ساختی فرار می کنم»
بابا چقدر از این حرفم شوکه شده بود! سیلی که به گوشم زد رو به یاد دارم.
آخر هم گفت: «برو هر قبرستونی که میخوای بری،
توی خونه ی من کمتر از گل به تو گفته نشد، اما اگه میخوای بری از این خونه، باید جایی که من میگم بری!»
کلیدی که از روی میز برداشت و به دستم داد، میگفت مادرم یه زمانی توی اون خونه زندگی می کرده؛
حتی علتش رو هم نپرسیدم. به مادر جون نگاه کردم، صورت گرد و لپ های بر آمده اش من رو به سمتش کشوند؛
بی محابا ب*و*س*ه ای به صورت کوچولوش زدم.
لبخند عمیقی زد و گفت :
-دنیز، مادر قربونت، این آجیلا رو برات اوردم،
تو راه از گشنگی تلف نشی؛ مادر، نری از این آت و آشغالا (چیپس و پفک و …) بخری! به فکر خودت نیستی به فکر دوستت باش.
دست خشک و چروکیده اش رو توی دستم گرفتم.
-دستت درد نکنه! قربونت برم آخه انقد به فکر منی! ارغوانم از این چیزا دوست نداره.
کمی سکوت کردم:
*** برای تهیه کتاب می توانید به کتاب فروشی های سطح شهر مراجعه نمائید.