- آسمونی
- مجله اینترنتی
- سبک زندگی
- خانواده و اخلاق
- مدیریت خانواده و سبک زندگی
مدیریت خانواده و سبک زندگی
خانواده مهم ترین و اصلی ترین نهاد اجتماعی است که شخصیت و هویت هر انسانی بسته به آن است، و در تعیین سرنوشت انسان ها و جوامع نیز یکی از مهم ترین عوامل است. آسمونی" href="https://asemooni.com">آسمونی در این بخش در مورد مدیریت خانواده و سبک زندگی صحبت می کند.
مدیریت خانواده و سبک زندگی
اسلام هیچ نوع سهل انگاری و بی برنامگی را برای خانواده نمی پسندد و در مورد کوچک ترین مصالح و نیازهای خانواده تعیین مقررات فرموده است. بنابراین بدیهی است که در مسئله ریاست خانواده و موضع گیری دقیق و روشنی داشته باشد و به صراحت آن را مشخص نماید؛ نه آنکه مانند مدل های غربی در مورد ریاست کلی و تصمیم گیری های نهایی در خانواده، هیچ برنامه و راه خروجی نداشته باشد تا این مسئله به طور طبیعی خود عامل اختلاف شده و طرف «پیروز» آن را به عهده گیرد.
در شریعت اسلام با در نظرگرفتن فطرت زن و مرد، تفاوت ها و استعدادهایشان و سپردن زحمات سنگین و تحمیل مخارج خانواده بر مرد، امتیاز ریاست خانواده نیز به مرد داده شده و متقابلاً از زنان اطاعت و پذیرش این امر را خواستار شده است. لذا به صراحت می فرماید: «الرّجال قوّامون علی النّساء».
با توجه به لغت نامه های عرب و تفاسیر مختلف پیرامون واژه «قوامون» از این لفظ نوعی سرپرستی به عهده گرفتن امور و مراقبت فهمیده می شود.
در برخی روایات نیز امر به مدیریت و سرپرستی مردان شده است، در حدیث معروف از پیامبر اکرم(ص) می خوانیم:
«الا کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته ... و الرجل راع علی اهل بیته، ...؛
«بدانید تمام شما راعی هستید و نسبت به رعیت خود مسئولیت دارید .... و مرد نسبت به اهل و عیال خود مسئول است.»
همچنین از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود:
«من سعادة الرجل أن یکون القیم علی عیاله؛ «از سعادت مرد آن است که سرپرست خانواده اش باشد.»
بنابراین در هر نهادی شایسته است فرد اصلح عهده دار مسئولیت آن گردد. دین مبین اسلام برای مسئولیت خانواده مرد را اصلح از زن می داند و او را مدیر خانواده قرار داده است و تأمین نفقه و برتری قوای فکری و جسمی او را دلیل این انتخاب می داند، حضرت ایت الله العظمی مکارم شیرازی در تفسیر ایه «الرجال قوامون علی النساء» می نویسد:
«البته این موقعیت به خاطر وجود خصوصیاتی در مرد است، مانند ترجیح قدرت تفکر او بر نیروی عاطفه و احساسات و دیگری داشتن بنیه و نیروی جسمی بیشتر که با اولی بیندیشد و نقشه طرح کند و با دومی از حریم خانواده خود دفاع کند. به علاوه تعهد او در برابر زن و فرزندان نسبت به پرداخت هزینه های زندگی و پرداخت مهر و تأمین زندگی آبرومندانة همسر و فرزند، این حق را به او می دهد که وظیفة سرپرستی به عهدة او باشد.
البته ممکن است زنانی در جهات فوق بر شوهران خود امتیاز داشته باشند ولی قوانین به تک تک افراد نظر نمی کند بلکه نوع و کل را در نظر می گیرند و شکی نیست که از نظر کلی مردان نسبت به زنان برای این کار آمادگی بیشتری دارند، اگر چه زنان نیز می توانند وظایفی به عهده بگیرند که اهمیت آن مورد تردید نیست.»
همچنین ایت الله شهید مطهری با قلم توانای خود این واقعیت را به صورتی منطقی و جالب و به دور از هر گونه افراط و تفریط بیان می کند و می نویسد: «اگر ازدواج را به عنوان یک شرکت سهامی در نظر بگیریم، مرد سرمایه گذاری بیشتری نسبت به زن کرده است و این سرمایه گذاری بیشتر به او حق می دهد که مدیریت خانواده با او باشد. هرچند زن و مرد هر دو در سرمایه گذاری جسمی و روحی مانند هم و برابرند ولی مرد از نظر مالی هم سرمایه گذاری کرده و سهام بیشتری دارد.»
البته ذکر این نکته لازم است که خداوند به مرد حق سرپرستی و حاکمیت داده نه تحکم. همان طور که به واسطة «قوامیت» مدیریت را به مرد داده است، به واسطة ایاتی چون «کونوا قوامین بالقسط» و «عاشروهنّ بالمعروف» و یا «لاتضارواهنّ لتضیغوا علیهن درجه» و یا «قل أمر ربی بالقسط» آن را ضابطه مند کرده و در قید عدالت، برخورد نیکو، پرهیز از ظلم و ستم قرار داده است.
بنابراین مرد جواز حاکمیت دارد نه تحکم. در حاکمیت نه تنها موظف است رعایت عفو را به دلیل «أن تعفوا أقرب للتقوی» و اصل فضل را به دلیل «لاتنسوا الفضل بینکم» بنماید. بلکه به رعایت و تکریم همسر و فرزندان نیز مأمور شده است. این سفارشات در جهت ایجاد تعادل در حقوق و حفظ اخلاق حسنه و کرامت انسانی در خانواده است.
بدیهی است که در قبال آنچه به مردان دستور داده شد باید به اهل خانواده نیز سفارش پذیرش و اطاعت از او بشود و الا به فرمایش حضرت امیر(ع) «لا رای لمن لایطاع» رای و نظر کسی که از او اطاعت نکنند، سودی ندارد.
لذا قرآن بعد از تصریح به «قوّامیت» و سرپرستی مردان می فرماید: «فالصالحات قانتات ... » پس زنان شایسته و صالح در مورد انجام وظایفشان نسبت به شوهر خاضع و فرمانبردارند ... .
«متانت» یعنی خاضع و مطیع، یعنی در مقابل شوهران خود خاضع هستند و تمرد امر او را نمی کنند. البته ذکر این نکته نیز لازم است که خضوع و اطاعت زن از مرد به معنای سلب اختیار کامل از زن نیست بلکه اسلام می خواهد بگوید که مدیریت کل خانواده با مرد است یعنی آنجایی که بین زن و مرد اختلاف نظر و سلیقه وجود دارد، حق تصمیم گیری نهایی با مرد است و راه دیگری هم جز این نیست زیرا یا زن باید تصمیم گیرنده نهایی باشد و یا مرد و نمی توانیم حق را به هیچ کدام ندهیم، و خانواده را به حال خود رها کنیم و نیز شایسته نیست زن و شوهر برای هر اختلاف نظری راهی دادگاه شوند و نظر قضات را کسب کنند.17 تنها راه صحیح و منطقی پذیرش حق مسئولیت و سرپرستی مرد است بر خانواده.
به عبارت دیگر خانواده به مدیر کل و تصمیم گیرنده نهایی نیازمند است والا زن در مسائل داخلی خانواده حق اظهار نظر و مدیریت دارد. و لذا خداوند به فرزندان دستور داده است که از مادران خود اطاعت کنند و از آزار آنها بپرهیزند.
نیاز خانواده به مدیریت مرد:
تردیدی نیست که احکام الهی، همه در جهت مصالح و نیازهای آدمی صادر شده و با فطرت انسان ها سازگارند. لذا قانون مدیریت نیز از این اصل مستثنا نیست و حکمت و مصلحت آن نزد صاحبان خرد و نکته بینان پوشیده نیست.
عمق نیاز به مدیریت مرد را باید در خانواده هایی که در اثر بی کفایتی و عدم مسئولیت پذیری مرد، یا سلطه گری در جوامعی که از فرهنگ درست اسلامی برخوردار نیستند همین مسئله یکی از دلایل مشکلات فراوان آنها مانند طلاق های بی رویه، بی عفتی و ... گشته است. و استبداد زن متلاشی شده، جستجو کرد.
از پای درآمدن مادر و مبتلا شدن او به بیماری های روحی و عصبی، به فساد کشیده شدن فرزندان یا لااقل سرپیچی ایشان از والدین و عدم پاسخگویی به آنها و انزوای پدر از جمله مشکلات این گونه خانواده هاست.
آنچه در این دسته از خانواده ها اتفاق می افتد این است که چون مسئولیت مرد نیز به دوش زن افتاده است، فرزندان به ناچار به سمت رابطه یک طرفه با مادر سوق داده می شوند. به مرور پدر شخصی تسلیم شده و رها از دغدغه های خانواده گشته و به گرفتاری های مادر افزوده می شود و این چنین وضعی دلیل بروز رفتارهای نابهنجار از سوی فرزندان خواهد شد. «به عبارت دیگر خاستگاه و ریشه مشکلات را باید در وابستگی یک طرفه و بیش از حد فرزندان به مادر و دوری آنها از پدر جستجو کرد.»18 و در این میان فرقی نمی کند که علت مادرسالاری استبداد و خودرأیی زن باشد یا ناشایستگی مرد.
در هر دو صورت رابطه پدر و فرزندی تضعیف می شود و دیگر نیرویی قدرتمند جهت حمایت از خانواده و کنترل فرزندان وجود ندارد. آنگاه مادر مجبور می شود برای آن که این خلأ را پر کند، از خود قاطعیت و اقتدار پدرانه نشان دهد تا جلوی کجروی و سوء رفتارهای فرزندان را بگیرد. همین امر ممکن است باعث ایجاد مشکل در روابط عاطفی بین مادر و فرزندان شود. ضمن آن که قاطعیت و اقتدار او مانند قاطعیت و اقتدار مردان کارساز نیست.
برخی روانشناسان معتقدند: اگر پدر نقش قوی و فعال در مدیریت خانواده نداشته باشد و از اداره خانواده بر کنار باشد، پسرش فاقد روحیه مردانه و قوی خواهد شد و این امر در رفتار اجتماعی او اثرات بدی باقی می گذارد. چنین افرادی معمولاً از استقلال، قدرت و مدیریت کافی برخوردار نیستند. همچنین اگر مادر در خانواده نقش چیره و مسلط را ایفاء کند، دختر الگویی صحیح و مناسب که بتواند نقش ویژه او را بیاموزد نخواهد داشت.
این فقط پاره ای از خطراتی است که اینگونه خانواده ها را تهدید می کند. برخی روانشناسان مشکلات بسیار بزرگی چون هستیری، می خوارگی، عدم توانایی ابراز وجود، ناتوانی در سازش با زندگی و افسردگی را نتیجة وابستگی یک طرفه به مادر و تضعیف پدر در خانواده می دانند.20 همچنین ثابت شده است که خیره سری و خورایی بسیاری از نوجوانان، ناشی از ضعف مدیریت در محیط خانواده است.
همة این مشکلات و صدها نکتة ناگفتة دیگر شاهد این حقیقت اند که فطرت و طبیعت فرزندان خواهان مدیریت و نظارت پدر است. «رویة پدر و مادر نسبت به فرزند با نیازهای فطری او مطابقت دارد، او هم نیاز به عشق بی قید و شرط مادر دارد و هم به عشق پدر و حکمروایی او.»